هوشنگ گلشیری؛ زیستِ ادبی در زمانۀ عسرت
ادبیات اقلیت ـ احمد ابوالفتحی: هوشنگ گلشیری میگوید: «من قبلاً کاری از نویسندهای جوان خواندم و خوشم آمد از کارش. خیلی تلاش کردم و پیدایش کردم. آمد و با هم نشستیم و حرف زدیم. از آنوقت تا حالا نمیبینمش. ندیدمش دیگر. خیلی برای من جالب است. آدمی هم نیستم که از من رمیده باشد. میفهمم که یک جایی مشکل دارد. این میخواهد کتابش دربیاید. سروکله زدن با من به ضررش است.»
گلشیری این جملات را در گفتوگویی مربوط به آخرین سالهای عمرش بیان کرده. گفتوگو با شاهرخ تندروصالح که در کتابی بهاسمِ گفتمان سکوت منتشر شده است. در سال ۱۳۷۹؛ همانسالی که گلشیری درگذشت.
گلشیریِ این گفتوگو خسته است و تا حدودی احساسِ عدمموفقیت میکند: «من امیدم در چهل سالگی، در سال ۵۷ این بود که با باز شدن فضا، چون دیدم کتابهای من در آمد، بهخاطر انتشار آزادانۀ این کتابها و اسطورهنشدن نویسندهها (چون غلط است که نویسندهها اسطوره بشوند و شهید و فلان و بهمان) رشد کنم. برای اینکه با نویسندههای اروپایی و آمریکایی در آمریکا ملاقات کرده بودم و احساس حقارت کرده بودم. این اتفاق (رشد کردن) نیفتاد.»
او چندان امیدوار هم نیست: «اگر نخواهیم بدتر شود، حرف من این است که باید بگذاریم آدمها بنویسند، باید بگذاریم آدمها بهراحتی با هم ملاقات کنند و بهراحتی امکان بدهبستان را فراهم کنیم. این شک و تردیدها را از بین ببریم.»
گلشیری در این گفتوگو نگران است. نگرانِ «جوانی که تازه میخواهد شروع کند به نوشتن.» مختل بودنِ روندِ انتقالِ تجربهی نسلی او را آزار میدهد و البته بر این موضوع که خودش تنها مرجع انتقال تجربۀ ادبی نیست تأکید دارد: «دانش پهلوی من نیست. پیش همه است. هر نسلی که میآید باید دانشِ ماقبلش را بگیرد. از یکنفر هم نمیتواند بگیرد. خانم دانشور پیش هدایت میرفته و هدایت میگفته اینها را عوض کن یا اول را بگذار آخر. در مورد کدامیک از بچههای ما در نسل شماها این اتفاق افتاده؟»
در سالهای بعد از مرگش، گلشیری بسیار متهم شده به اینکه با شاگردپروریاش صداهای دیگر را سرکوب کرده است. در این گفتوگو میبینیم که او بارها تأکید کرده فقط یک نویسنده نمیتواند تجربۀ نوشتن را به نسلِ بعد منتقل کند.
در این گفتوگو میبینیم که او آشکارا علیه اسطورهسازی از نویسنده موضع گرفته و بهویژه علیه اسطورهسازی از خودش. در این گفتوگو میبینیم که در محیطی پرهراس و پرسوءتفاهم، در زمانۀ عسرت دلش برای داستان میتپیده و برای ساختنِ نسلِ بعدی داستانِ ایران.
در آن زمانۀ عسرت که «شک و تردید» بر همه چیز سایه افکنده بود؛ در زمانهای که گلشیری در همین گفتوگو دربارهاش میگوید برای اینکه کسی را به خانه راه بدهی باید از چندین نفر پرسوجو میکردی تا مطمئن شوی آن کس خبربر نیست؛ اگر دیگر نویسندگان صاحبنام نیز آنقدر شوق مواجهه با جوانان را داشتند که همچون گلشیری اگر از داستانی خوششان میآمد دنبالِ نویسندهاش میگشتند تا فضا را برای ارتقای او فراهم کنند؛ اگر بهمیزان گلشیری جسارتِ تن دادن به دردسر داشتند؛ در آن صورت بعدترها گلشیری متهم به «شاگردپروری» نمیشد. اتهامِ جالبی است «شاگردپروری»!
ادبیات اقلیت / ۱۹ خرداد ۱۴۰۰