یادداشتی بر کتاب برکت نوشتۀ ابراهیم اکبری دیزگاه / مجید محبوبی Reviewed by Momizat on . ادبیات اقلیت ـ برکت، برشی از زندگی تبلیغی طلبۀ جوانی است که ظاهراً بعد از اتمام تحصیلات مقدمات و سطوح عالی حوزوی، در مقطعی هم از روی ذوق و علاقه، رشتۀ هنر عکاسی ادبیات اقلیت ـ برکت، برشی از زندگی تبلیغی طلبۀ جوانی است که ظاهراً بعد از اتمام تحصیلات مقدمات و سطوح عالی حوزوی، در مقطعی هم از روی ذوق و علاقه، رشتۀ هنر عکاسی Rating: 0
شما اینجا هستید:خانه » یادداشت » دربارۀ کتاب » یادداشتی بر کتاب برکت نوشتۀ ابراهیم اکبری دیزگاه / مجید محبوبی

یادداشتی بر کتاب برکت نوشتۀ ابراهیم اکبری دیزگاه / مجید محبوبی

یادداشتی بر کتاب برکت نوشتۀ ابراهیم اکبری دیزگاه / مجید محبوبی

ادبیات اقلیت ـ برکت، برشی از زندگی تبلیغی طلبۀ جوانی است که ظاهراً بعد از اتمام تحصیلات مقدمات و سطوح عالی حوزوی، در مقطعی هم از روی ذوق و علاقه، رشتۀ هنر عکاسی را در دانشگاه دنبال کرده و در این مسیر علی‌رغم مخالفت والدین، با دختر دانشجویی به نام سونیا ازدواج نموده و کمی از زیّ طلبگی دور شده و سرانجام به نتیجه‌ای رسیده که والدین از قبل رسیده بودند و او حالا بعد از چهار سال ترک طلبگی و تبلیغ، با برگشت مجدد به عرصۀ روحانیت، می‌خواهد به بهانۀ تبلیغ، مدتی از زنش دوری کند. یعنی دقیقاً:

حداقل چهل روز نباید باهاش حرف بزنم، درست مثل پیامبر که زنانش را تنبیه کرد. ص ۴۷

زن یونس زنی است که از شانس بد او توزرد از آب درآمده و با بی‌احترامی به پدر و مادرش، زندگی را برایش حرام کرده و عامل سکتۀ مادرش نیز شده است.

به نظر می‌رسد نویسنده می‌خواهد طلبۀ رمانش را یک طلبۀ صاف و صادق و مخلصی نشان دهد؛ ولی برخلاف نگاه او، خواننده «یونس برکت» را طلبۀ دیگری می‌بیند، یونس طلبه‌ای است هرهری مذهب؛ شیرین‌عقل و شیرین‌حرکات؛ طلبه‌ای است بیچاره و مستأصل که برای فرار از مشکلاتی چون بی‌کار شدن از محل کار سابقش یعنی روزنامه‌ای که توقیف شده، آسوده شدن از غُرغرهای زنش سونیا، پرداختن بدهی رفیقش بابت ضمانت و … عازم سفر تبلیغی شده و حتی در حین تبلیغ بارها وسوسه می‌شود که با عبدل نانوا یکی از اهالی میانرود، به گنج‌های زیر خاکی روستا دستبرد بزند تا از شرّ بدهی و سایر مشکلات مالی خود خلاصی یابد. یکی دو بار هم می‌خواهد از سادگی و جهل مردم سؤ استفاده کرده و با مستمسک قرار دادن شفای زن حمزه که به طور اتفاقی از یک بیماری خلاص شده و به نام شفا در بین مردم روستا پخش شده، به درآمد خوبی دست یابد؛ ولی در هر بار با خودش مجاهدۀ نفس کرده و از خیر آن پول‌ها گذشته است.

بنابراین می‌توان گفت که اکبری دیزگاه نه به قصد نشان دادن یک طلبۀ نرمال از لحاظ عقل و درایت، و مشکلات تبلیغی او در تعامل با مردم، بلکه به قصد بردن مبلّغ، متولیان تبلیغ و شیوۀ «چهره به چهرۀ» مبلغان دینی به مسلخ نقد، دست به قلم شده است. شیوه‌ای که از دورۀ صدر اسلام تاکنون بر یک مدار ثابتی چرخیده و به مدد باورهای سفت و سخت مردمی، چندان تغییرات چشمگیری در آن ایجاد نشده و همچنان در وقفه‌های محرم‌الحرام و رمضان‌المبارک متداول است.

داستان مطابق یادداشت‌های روزانۀ «یونس برکت»، – مبلّغ مفلوک میانرود-، از لحظۀ اصابت سیب گندیده‌ای بر سر و عمامۀ شیخ و خندۀ مردم، شروع می‌شود و با درددل‌های غمگنانۀ او، ادامه پیدا می‌کند و با این حساب، یونس برکت را، می‌توان نمونۀ عینی «روحانیت» امروز نامید که در میانرود نمادی از جامعۀ امروزی ما گیر کرده و به نق و نوق‌هایی افتاده که می‌توان آن را تراژدی عمیق‌تر شدن روز به روز شکاف‌های بین روحانیت و مردم دانست که به هیچ زبانی جز زبان هنر و ادبیات مخصوصا زبان داستان نمی‌توان آن را به «مخاطب خاص» فهماند.

یونس طلبه‌ای است با افکاری به ظاهر مقدس که بین دو مقولۀ سنت و مدرنیته سرگردان است. از یک طرف جاذبه‌های مدرنیته مثل هنر عکاسی و کارهای ژورنالیستی او را به شدت مجذوب خویش کرده و از طرفی ظاهرا فطرت پاک و طهارت مولد، او را نمک‌گیر دین و پابست سنت نموده است و اگرچه طبق قرائن و شواهد موجود، او در دانشگاه هم که بوده سعی می‌کند در سلوک شخصی خویش، همواره بر زیّ طلبگی پای بفشارد؛ ولی وقتی اهداف خاص تبلیغی‌اش، با آن یادداشت‌های کذایی لو می‌رود، مخاطب حق دارد او را طلبه‌ای ببیند که امروزه سر این مسائل، با او دعوا دارد. مخاطب یونس را مبغلّی می‌بیند که صرفاً برای رفع احتیاجات مادی خود به تبلیغ رفته است.

اگر میانرود را جامعۀ روزهای مرداد و شهریور سال ۱۳۹۰ فرض کنیم، جامعه‌ای است متعلق به بعد از انقلاب که حداقل ۳۳ سال آزگار، طلبه جماعت بدانجا برای امر مهم تبلیغ رفت و آمد داشته است. حالا فرض را بر این می‌گیریم که قبل از انقلاب اصلاً میانرودی در کار نبوده با آن مردمانی که در تمسخر و لیچار بستن به روحانیت نظیر ندارند. اما با توجه به سیاست‌های فرهنگی تبلیغی نظامِ روحانی اسلامی، مبنی بر اعزام مبلغ به همۀ اقصی نقاط کشور، چرا این مردم هیچ رغبتی به انجام تکالیف واجب دینی از خود نشان نمی‌دهند؟ چرا تقریباً هیچ یک از اهالی به جز اندکی، پایبند مسائل تربیتی و اخلاقی نیستند؟ چرا با یک مبلغ دینی آن چنان معامله‌ای می‌کنند؟ و ده‌ها سؤال دیگری که در ذهن خوانندۀ باهوش و اهل درک، شکل می‌گیرد و بی‌جواب می‌ماند.

مطمئناً تصوری که مبلّغ دینی امروزی ما هم از خود دارد، تصوری است شبیه تصورات خوشبینانۀ یونس برکت که فکر می‌کند با این شیوۀ ناکارآمد و صبر و تحمل و عدم انفعال در برابر کم و کاستی‌های شعور مردم، می‌تواند اهداف دین را پیش ببرد و از چنین مردم جاهل و دنیاپرست، مؤمنانی خداپرست بسازد. زهی خیال باطل! وقتی خانه از پای‌بست ویران است؛ وقتی امر مهم تبلیغ هیچ‌وقت مهم شمرده نمی‌شود؛ وقتی طلبه برای اهداف و نیّات مادی مجبور به هجرت تبلیغی می‌شود، بدیهی است که هرگز مردم به ماهیت دین گرایش پیدا نخواهند کرد و عاقبت به‌خیر نیز نخواهند شد.

در این جامعه، یونس طلبه، آن‌چنان تحت فشار مشکلات ناشی از مواجهۀ بد مردم قرار می‌گیرد که ترجیح می‌دهد برگردد و با سونیا – آن زن بی‌دین که پدرش دین را افیون ملت‌ها می‌داند و وصیت هم کرده بعد از مرگ او را به آداب دینی غیر از دین اسلام دفن کنند- بسازد. اما هر دفعه مانعی پیش می‌آید و او توفیق اجباری پیدا می‌کند که همچنان در میانرود بماند و با آنها سرو کله بزند. او برای رهایی از این مشکلات وقتی دست کمک به طرف «سازمان تبلیغات» – سازمانی که متولی اعزام طلبه‌ها برای تبلیغ است و قرار است حمایت طلاب مبلغ را نیز بر عهده داشته باشد- دراز می‌کند، از دسترسی به رئیس محروم است. مدیر سازمان درگیر مراسم فوت یکی از بستگان است و معاون او، خود را با پلاکارت «گفتمان امام جمعه با جوانان» مشغول کرده و آبدارچی سازمان نیز حتی از تدارک یک شام برای یونس، شانه خالی می‌کند.

امام جمعه؛ اما بدتر از سازمان عمل می‌کند. دست یونس از دامان آقای اخضری امام جمعه آنچنان کوتاه است که از خیر ملاقات و عرضۀ مشکلات بر او می‌گذرد و ناامید و مأیوس به روستا برمی‌گردد و مدام دیوانه‌وار بر خود نهیب می‌زند که نباید مأیوس شد و از قضا در یکی از روزهایی که یونس با مردم درگیر نمازهای قضا هستند، حاج‌آقا اخضری غافلگیرانه با تفرعن خاص و با چهار نفر بادیگارد نظامی بی‌سیم به‌دست وارد مسجد شده و بی‌آنکه حرمتی به طلبۀ مستقر در روستا روا بدارد، حتی بدون اجازۀ صوری او، می‌خواهد به بالای منبر برود و برای مردم سخنرانی کند که یونس نمی‌دانم روی چه حسابی فوری نماز را به پایان می‌برد و مصرانه مانع سخنرانی کردن او می‌شود. اما وقتی امام جمعه سخنرانی می‌کند بر خلاف انتظار یونس که دوست دارد او پدرانه، اهالی را نصیحت کرده و سفارش یونس را به آنها بکند، مستقیم می‌رود سر اصل مطلب. و اصل مطلب چیزی نیست جز دغدغۀ مصلاسازی که امروز متأسفانه دامنگیر نظام اسلامی ما شده است. مصلاسازی بخش اعظم بلکه تمام انرژی ائمۀ جمعه را به خود اختصاص می‌دهد. اخضری از مردم خواهش می‌کند که در این روزهای عزیز دست به جیب شوند و کمک‌های مالی خود را جمع کرده و به دفتر او بفرستند.

همه می‌دونن که شهر یعنی مصلی! بدون مصلی ما هیچ کاری نمی‌تونیم بکنیم…(ص۲۸۲) ما صندوقی درست کرده‌یم. روز عید فطر میارن این‌جا. شماها هم فطریه‌هاتونو خرج مصلی کنین بهتره…(ص۲۸۳)

و این، همان قصۀ شیوۀ تبلیغاتی بی‌سمت و سوی ما در جامعۀ امروز است که هیچ‌ یک از نهادهای متولی آن‌طوری که باید در خدمت دین و تبلیغ آن نیستند و با این حساب می‌شود گفت که با علم به این همه خرابیِ خانه «خواجه در بند نقش ایوان است!»

رمانِ برکت کلکسیونی از دردهای طلبۀ فرهیختۀ امروزی است که باید به عنوان هدیه تقدیم متولیان دین و فرهنگ شود. این کتاب آیینۀ تمام‌نمای دردهای مزمن تعاملات روحانیت و مردم و مسؤلین حکومتی است که می‌تواند تلنگری باشد برای بیداری و جدی گرفتن امر مهم تبلیغ در زمانه‌ای که شبکه‌های اجتماعی در فضای مجازی، مخاطب را از دست مبلغان ما گرفته است.

ادبیات اقلیت / ۱۳ اسفند ۱۳۸۵

تمامی حقوق برای پایگاه اینترنتی «ادبیات اقلیت» محفوظ است.

رفتن به بالا