بزرگا مردی چون ابوالحسن نجفی که فرمان یافت Reviewed by Momizat on . ادبیات اقلیت ـ درباره ابوالحسن نجفی: ابوالحسن نجفی، استاد پیشکسوت زبان فارسی، صبح روز جمعه، دوم بهمن ۱۳۹۴ در تهران درگذشت. آنچه می‌خوانید، گردآوری نوشته‌هایی از ادبیات اقلیت ـ درباره ابوالحسن نجفی: ابوالحسن نجفی، استاد پیشکسوت زبان فارسی، صبح روز جمعه، دوم بهمن ۱۳۹۴ در تهران درگذشت. آنچه می‌خوانید، گردآوری نوشته‌هایی از Rating: 0
شما اینجا هستید:خانه » خبر و گزارش » بزرگا مردی چون ابوالحسن نجفی که فرمان یافت

بزرگا مردی چون ابوالحسن نجفی که فرمان یافت

ابوالحسن نجفی از نگاه اهل ادب و اندیشه و فرهنگ
بزرگا مردی چون ابوالحسن نجفی که فرمان یافت

ادبیات اقلیت ـ درباره ابوالحسن نجفی: ابوالحسن نجفی، استاد پیشکسوت زبان فارسی، صبح روز جمعه، دوم بهمن ۱۳۹۴ در تهران درگذشت.

آنچه می‌خوانید، گردآوری نوشته‌هایی از نویسندگان، مترجمان و اهالی فرهنگ و ادب و اندیشه است که در سوگ او یا دربارۀ او نوشته‌اند:

اسدالله امرایی:

اسد الله امرایی در صفحۀ فیس بوکش در سوگ ابوالحسن نجفی نوشت:

مروز ابوالحسن نجفی یکی از تاثیرگذار‌ترین چهره‌های ادبیات معاصر ایران و مترجمان نامدار کشورمان که درهای ادبیات جهان را به روی ما گشوده بود درگذشت. ادبیات ایران امروز سوگوار مردی بزرگ است که دوست و دشمن بر عظمتش گواهی می‌دهند. مانده‌ام به چه کسی تسلیت بگویم. به یونس تراکمه که با اولین زنگ تلفن بغش ترکید، به کامران فانی، به عبدالعلی عظیمی، به منوچهر بدیعی، به رضا فرخ‌فال به فرزانه طاهری… علی دهباشی و… اشک و بغض مانع است. به فرهنگ ایران تسلیت می‌گویم درگذشت جسمی او را وگرنه تا زمانی که غلط ننویسیم ابوالحسن نجفی زنده است، تا وقتی سار‌تر و روژه مارتن دوگار بخوانیم، بکت بخوانیم ابوالحسن نجفی زنده است.

سعید حنایی کاشانی:

سعید حنایی کاشانی در سایت فل‌سفه با عنوان «نجفی از قفس پرید» ضمن نقل بخشی از کتاب پرندگان می‌روند در پرو می‌میرند، ترجمۀ ابوالحسن نجفی، نوشته است:

کلمه‌ی مرگ را برای پایان زندگی همه‌ی انسان‌ها دوست ندارم، به ویژه آن‌ها که چیزی در این جهان آفریده‌اند که مرگ بر آن پیروز نمی‌شود. انسان مادام که می‌آفریند بر مرگ چیره می‌شود و بر او پیشی می‌گیرد. چگونه می‌توان گفت کسی مرده است وقتی چیزی نوشته است، یا چیزی گفته است یا کاری کرده است که آن را می‌توان بارها و بارها خواند یا دید یا شنید یا از آن یاد کرد. نجفی دیگر در مقام کالبدی انسانی در میان ما نیست. اما روح او همه جا هست، در نوشته‌هایی که از او می‌خوانیم و یادهایی که از او می‌کنیم. ما هستیم تا وقتی کلمه هست. روح کلمه است و کلمه زندگی و حقیقت و راه است. نجفی نیکبخت بود و نیکبخت زیست که یادگارش کلمه بود.

بهمن فرمان آرا:

در جشن‌نامۀ ابوالحسن نجفی، که نشر نیلوفر منتشر کرده، آمده است: جدیت نجفی در کارش، شاید بهتر از هرجا، در نوشتۀ بهمن فرمان‌آرا ‏دربارۀ او منعکس باشد:

‏«وقتی که قرار شد پروفسور رحمان‌زاده، جراح معروف ایرانی، دست آقای ‏نجفی را عمل کند، آقای نجفی دو هفته فرصت خواست؛ به‌دلیل آنکه چاپ ‏چهارم ‘گوشه‌نشینان آلتونا’ قرار بود دربیاید و او می‌خواست بار دیگر ترجمه ‏را بررسی کند.»‏

شهریار مندنی پور:

شهریار مندنی پور، نویسنده، در صفحۀ فیس بوکش در یادداشت کوتاهی نوشت:

چهاردهم ژانویه در دانشگاه استانفورد یک روز گردهمایی ( کنفرانس) بود به بزرگداشت هوشنگ گلشیری. سخت است و اندوهناک است درباره مرگ و جای خالی چون اویی حرف زدن. حالا، ابوالحسن نجفی هم با همه بزرگی هایش رفت… به فکرم رسید که انگار هروقت می خواهم و باید درباره مرگ و مرگی بنویسم ، کلمه کم می آورم. نه که کلمه نداشته باشم؛ کلماتی که می شناسم همه در برابر مرگ، پوک و پوچ به نظر می آیند؛ انگار خود مرگ …

احمد میرعلایی:

در جشن‌نامۀ ابوالحسن نجفی، که نشر نیلوفر منتشر کرده، آمده است: احمد میرعلایی که از بهترین مترجمان ما بود، در خاطرات خود ‏می‌نویسد:‏

‏«وقتی به سی سال گذشته می‌نگرم، می‌بینم آقای نجفی یکی از معدود ‏کسانی بوده که بیشترین تأثیر را بر من و نگاه من به جهان گذاشته است. ‏شنیده‌ام بهرام صادقی گفته بود: ‘من هیچ داستانی ننوشته‌ام که آقای نجفی ‏به‌نحوی در آن دخیل نباشد. وقتی اولین مجموعه داستان‌های بورخس را ‏چاپ می‌کردم، آقای نجفی تا آنجا پیش رفت که غلط‌گیری مطبعی را ‏به‌عهده گرفت تا کتاب، پرداخته و بی‌غلط چاپ شود.’»‏

احمد اخوت:

نسرین ارتجایی‌، داستان نویس، در کانال شخصی‌اش نوشت: احمد اخوت در کتاب تا روشنایی بنویس از ابوالحسن نجفی هم نوشته است:

…. می‌خواهم از اتاقی صحبت کنم که فقط شب‌ها برایم وجود داشت که چراغ روشنش را از بیرون، از توی کوچه می‌دیدم. به قول راوی رمان یاقوت زرد اثر هانری بوسکو، «در پشت چراغ انسانی بود، آنکه می‌خواستم من باشم». این اتاق روشن در خانه‌ای بود با دیوارهای کاهگلی و باغ مانند از آن نویسنده- مترجمی تقریبا چهل ساله، ساکن خانهٔ پدری که در آن زمان اواسط دههٔ چهل چند سالی می‌شد از فرانسه به زادگاهش اصفهان بازگشته بود و در محلهٔ ما زندگی می‌کرد… گاستون باشلار در کتاب بسیار زیبایش شعلهٔ شمع می‌گوید: «هر جا که چراغی روشن بوده، خاطره‌ای زنده است.» خانه و صاحبخانه رفته‌اند اما خاطراتشان در من باقی است. «هر چیز در دنیا که به خاطر ارزشش دوستش داریم، حقا، زمانی دیگر نخواهد بود و نیست می‌شود…» آنچه در من باقی است خاطره‌هایی است از چراغی که تا نزدیک سحر می‌سوخت. نشانه‌ای از نویسندهٔ محبوب من که در تنهایی شب زنده و سرحال می‌نوشت. خود او را نمی‌دیدیم اما چراغش کوچه را روشن می‌کرد… آنجا که قشنگ اتاق مترجمی پیدا بود که با «کوله باری از تجربه و دانش» از سرزمین‌های دور آمده بود و می‌گفتند زبان فرانسه را بهتر از فارسی می‌داند. چه حالی داشتیم ما دو نوجوان در اتاقی تاریک که اگر کمی گوشمان را تیز می‌کردیم صدای قلب یکدیگر را می‌شنیدیم. اتاقی تاریک روبه روی پناهگای با چراغ روشن که کمی از درحتهای حیاط را هم روشن می‌کرد. جایی که از آن شیطان و خدا و گوشه نشینان آلتونا بیرون آمدند…»

پرویز جاهد:

پرویز جاهد، روزنامه نگار و منتقد ادبی می نویسد:

ابوالحسن نجفی یعنی شنبه و یکشنبه کنار دریا اثر روبر مرل، پرندگان می روند در پرو می میرند اثر رومن گاری، استاد تاران آرتور آداموف، ضد خاطرات آندره مالرو، ادبیات چیست، شیطان و خدا و گوشه گیران آلتونا اثر سارتر، بچه های کوچک قرن اثر کریستین روشفور و دهها اثر مهم ادبی دیگر. مرگ انسان های ارزشمندی مثل مرحوم نجفی واقعا غم انگیز است. تنها با خواندن و مرور مستمر آثارشان می توان یادشان را زنده نگه داشت.

ضیاء موحد:

ضیاء موحد در نوشته ای با عنوان «آقانجفی، مرد بی‌همتای دانش و آرامش» دربارۀ ابوالحسن نجفی نوشته است:

نشسته بودم و خاطرملول. آقای نجفی گفت: «فکر می‌کردم چه چیزی سرحالتان می‌آورد». پرسیدم: «خوب، نتیجه؟» گفت: «یک آدم تازه. ناگهان از خودتان بیرون می‌آیید، سر تا پا مشاهده و چشم و گوش» مثل همیشه درست می‌گفت. می‌خواهم بگویم از کودکی برای من مردم از همه‌چیز جالب‌تر بوده‌اند. حالا می‌خواهم بگویم پس از سال‌ها دقت در احوال افراد، ایرانی و فرنگی، انسان فرهنگی اصیل تمام‌عیاری چون آقای ابوالحسن نجفی ندیده‌ام. روشنفکرانی دیگر با برخی خصوصیات آقای نجفی دیده‌ام اما نه به این تمامیّت.

اهمیّت و مقام انسان فرهنگی را باید در سهمی دانست که در پیشرفت فرهنگ مملکت خود داشته است، از خلاقیّت گرفته تا تعلیم و تبادل‌های فرهنگی و تشویق جوانان و راهنمایی‌های سازنده و میراثی که از خود به جا نهاده است. در مورد آقای نجفی به پاره‌ای از آنها اشاره می‌کنم، کوتاه:

١. «فرهنگ فارسی عامیانه» آقای نجفی که طی بالغ بر بیست سال کار مداوم فراهم آورده‌اند، با اسلوب‌ترین و روشمندترین فرهنگی است که تاکنون در زبان فارسی در این موضوع داشته‌ایم؛

٢. ترجمه‌هایی که به‌قول زنده‌یاد محمد قاضی ‌گل سرسبد ترجمه‌ها از فرانسه به فارسی است؛

٣. اولین پایه‌گذار ویرایش علمی و فنی در ایران. ویرایشگری در انتشارات فرانکلین، ادامه کار آقای نجفی در انتشارات نیل بود نه پایه‌گذاری آن؛

۴. پرورش‌دهنده نویسندگان فراوانی که بهرام صادقی و تقی مدرسی و هوشنگ گلشیری تنها مشهورترین آنها هستند؛

۵. معرف صادق و امین بسیاری از بهترین چهره‌های داستان‌نویسی فرانسه در ایران؛

۶. تألیف کتاب «مبانی زبان‌شناسی و کاربرد آن» که تاکنون بیش از ده چاپ از آن منتشر شده است؛

٧. تألیف کتاب «غلط ننویسیم» که حساب چاپ‌های آن از دست من در رفته، اما می‌دانم آقای نجفی برای ویرایش دوم آن مطالب فراوانی فراهم آورده‌اند که حجم کتاب را سه برابر می‌کند و به گفته ایشان کتابی می‌شود کاملا متفاوت؛ با تغییرهایی در مواضع قبلی آقای نجفی؛

٨. و از همه مهم‌تر کشف‌ها و ابداع‌های اوست در عروض فارسی. آقای نجفی عروض فارسی را بر پایه علمی تازه‌ای بنیاد نهاد و انقلابی در عروض فارسی پدید آورد که موضوع پژوهش‌های بدیع فراوان شد. متن این پژوهش‌ها را می‌توانید در مجموعه‌مقاله‌های آخرین سمینار عروض پیدا کنید.

بد نیست در این مورد خاطره‌ای نقل کنم. یکی از فضلای معاصر می‌گفت فاضل معاصر دیگری در زمان حیات پرویز ناتل‌خانلری، از او خواسته با هم نزد خانلری بروند تا او گواهی بدهد که پژوهش‌های عروضی [آقای] نجفی ارزشی ندارد! اما به شهادت شاهد، خانلری خاموشی را به جواب ترجیح داده بود.
طبقه‌بندی تازه آقای نجفی از اوزان عروضی، کشف‌های بدیع در وزن‌های دوری و حل مشکل اوزان ذوبحرین و دایره‌ای که اکنون به نام «دایرۀ نجفی» در تاریخ عروض ثبت شده دیگر بی‌نیاز از شاهدتراشی علیه آن است. این پژوهش‌ها ذهنی منسجم و منطقی می‌خواهد. فاضل شاهدتراش تا آنجا که آثارش نشان می‌دهد فاقد چنین ذهنی است وگرنه نیازی به شاهدتراشی نداشت.

اما از اینها که بگذریم به اخلاق علمی، ادب فرهنگی، تواضع ذاتی، عشق به زبان و ادب فارسی و سلامت نفس استاد می‌رسیم. در اینجا به جبران سکوت و ادب و نجابت استاد، مواردی را می‌آورم که نشان دهم اغلب روشنفکران ما تا چه اندازه از این سجایا به‌دورند. اگر لحن من کمی تند می‌شود بر من ببخشید. خطاها را باید بازگفت.

فتح‌الله مجتبایی:

فتح‌الله مجتبایی می‌گوید: «ابوالحسن نجفی زندگی پرباری داشته و امیدوارم زندگی‌اش سرمشقی باشد برای جوان‌ها که ببینند عمر را چگونه می‌شود صرف فرهنگ کرد.»

«مسئولیت انتشار مجله «سخن» سال‌ها با نجفی بود و این تشخیص نجفی بود که آن مجموعه از «سخن» بهترین شماره‌های مجله «سخن» شد. بعد ما ۲۰ سال همدیگر را ندیدیم و حالا دوباره در فرهنگستان با یکدیگر کار می‌کردیم. همه برای او احترام خاصی قائل هستند. مهم‌ترین چیزی که نجفی برایش مهم است، زبان فارسی است و تعصب خاصی به این زبان دارد. او در جلسات فرهنگستان همواره درباره واژگانی که از رادیو و تلویزیون شنیده است و فکر می‌کند این واژه‌ها به زبان فارسی تعرض کرده‌اند‌، اعتراض می‌کند.»

«نجفی در طول حیاتش در سه زمینه وارد شده که در هر سه حق آن مطلب را بیان کرده است. او کارش را با ترجمه از فرانسه به فارسی شروع کرده و بهترین کتاب‌ها را ترجمه کرده است. زمینه دومی که به آن وارد شد،‌ مسائل زبان‌شناسی و لغت بود، تا آن‌جا که تعصب عمیق او به زبان فارسی به «غلط ننویسیم» منجر شد. زمینه سوم عروض است که به آن توجه داشته و آن را رها نکرده است. نجفی نکاتی را در عروض یافته که هیچ‌کس آن‌ها را نیافته بود. او هر سه این زمینه‌ها را که زمینه‌های مهمی بودند، به سرانجام رساند.»

ابوالحسن نجفی: آقایان تکلیف من چیست؟

در گزارشی در روزنامۀ شرق، که شیما بهره مند از آخرین روزهای زندگی ابوالحسن نجفی در بستر بیماری منتشر شده است، از زبان نجفی آمده است:

استاد ابوالحسن نجفی: «تلفن می‌کنند می‌پرسند، حالت چطور است؟ معمولا آدم در جواب می‌گوید، خدا را شکر، خوبم. یک گرفتاری که ندارم، نمی‌دانم کدامش را بگویم. اگر بخواهم از یکی از گرفتاری‌های چندساله‌ام بگویم، که به لطف پرستار و معالجم بهترم. درباره مسائل دیگرم هم امیدوارم به لطف ایشان و مراقبت‌هایشان بهتر شوم. اما واقعیت حالِ من این است که بدون عصا نمی‌توانم راه بروم و اگر کسی نباشد نمی‌توانم مسائل روزمره‌ام را حل کنم. اما با اینکه امیدوارم حالم بهتر شود، این پرسش برای من ایجاد شده که اگر حالم بدتر شود، تکلیف من چیست؟ در پاسخ به سوالِ حالتان چطور است، به آقای بختیاری، مسئول رفاه اعضای فرهنگستان هم که حال مرا از قول مسئولان فرهنگستان می‌پرسد، همان‌طور روتین پاسخ داده‌ام. اما واقعا ترس مرا می‌گیرد که اگر حالم بدتر شد، و احیانا به بیمارستان افتادم، فرهنگستان تا چه حد، از نظر مالی یا بستری‌شدن در بیمارستان کمک خواهد کرد، که هنوز جواب درستی از فرهنگستان نشنیده‌ام. این را هم بگویم، ما عده‌ای هستیم در فرهنگستان که استثنائاً کارمند مادام‌العمر هستیم، یعنی ما هیچ‌وقت بازنشسته نمی‌شویم. که اگر بازنشسته می‌شدیم، خب تکلیف معلوم بود. یک حقوقی داشتیم و باید با همان حقوق سر می‌کردیم، می‌رفتیم بیمارستان یا موارد دیگر. اما الان که این‌چنین نیست تکلیف ما چیست؟ آیا باید فرهنگستان این‌دست هزینه‌ها را تقبل کند یا باید خودمان بپردازیم. این سوال من است.»

——

* تیتر این مطلب، از فیس بوک علیرضا نوری، شاعر، وام گرفته شده است.

ادبیات اقلیت / ۳ بهمن ۱۳۹۴

تمامی حقوق برای پایگاه اینترنتی «ادبیات اقلیت» محفوظ است.

رفتن به بالا