به راستی چرا رنج می کشیم؟ Reviewed by Momizat on . «سرانجام ایوب لب به سخن گشود و روزی را که از مادر زاییده‌ شده بود، نفرین کرد...» (عهد عتیق، کتاب ایوب، سه-یک) «سوار بر اسب مرده» خوانشی دگرباره از این شکایت است «سرانجام ایوب لب به سخن گشود و روزی را که از مادر زاییده‌ شده بود، نفرین کرد...» (عهد عتیق، کتاب ایوب، سه-یک) «سوار بر اسب مرده» خوانشی دگرباره از این شکایت است Rating: 0
شما اینجا هستید:خانه » معرفی کتاب » به راستی چرا رنج می کشیم؟

به راستی چرا رنج می کشیم؟

یادداشتی دربارۀ رمان «سوار بر اسب مرده» نوشتۀ مهدی جعفری
به راستی چرا رنج می کشیم؟

«سرانجام ایوب لب به سخن گشود و روزی را که از مادر زاییده‌ شده بود، نفرین کرد…» (عهد عتیق، کتاب ایوب، سه-یک)

«سوار بر اسب مرده» خوانشی دگرباره از این شکایت است و تأکیدی است بر این پرسشِ هموارهٔ بشر که: براستی چرا رنج می‌کشیم؟ و زخم این چرایی چنان عمیق است که هیچ توجیه به تعبیر نیچه دیونیسوسی- یا به تعبیر آشنا‌تر واله‌بودگی در برابر ساحت الوهی، که عرفا مثال بارز آن‌اند – هم نمی‌تواند آن را بهبود بخشد. بر این اساس، «رنج» نوعی بی‌عدالتی است. و بی‌عدالتی مستوجب طغیان است. طغیانی که از آدمی‌ گاه پرومتئوس می‌سازد و‌ گاه سیزیفوس.

مهدی جعفری اما این قاعده را بر هم می‌زند. «خسرو فیروز» و «اسفندیار» – که من مایلم آن‌ها را روحی در دو بدن بنامم – نه همچون پرومتئوس آتشی برای انسان به ارمغان می‌آورند و دلگرم به آمدن نجات بخشی چونان هرکول تن به کوهستان می‌سپارند، و نه همچون سیزیفوس در هادس – جهانی غیر – سرخوش از تبار خدایی شان به مجازاتی الهی می‌ایستند. حتا چون ایوب هم نیستند که دل‌آسودهٔ کسوت پیغمبری باشند. انسان‌هایی‌اند به تمام معنا این‌جایی. و این‌جایی بودن البته نخستین مشخصه‌اش تنهایی است. اسفندیار نه از عارضهٔ حرکت مجهولی که بر او وارد شده، که از تنهاییِ ذاتی‌اش رنج می‌کشد. و خسرو فیروز نیز هم. نقطۀ عطف این رنج تنهایی اما ظهور منجی‌وار شخصیتی است که فیروز او را «گورزا» و اسفندیار «کوتوله» خطاب می‌کند.

در نگاه اول چنین به نظر می‌رسد که این شخصیت وظیفه‌ای جز عمق بخشیدن یا به اصطلاح – و این اصطلاح نادرست را هیچ مایل نیستم به کار ببرم و لیک برای تفهیم مطلب ناگزیر از آنم – فلسفی کردن داستان ندارد، و از این رو می‌تواند ورطه‌ای هولناک باشد که رئالیسم‌ِ تر و تمیز اثر را در رمانتیسیسمی سانتی‌مانتالیزه غرق کند. ولیکن با نگاهی ژرف‌تر درمی‌یابیم که این‌گونه نیست.

گورزا یا کوتوله نه تنها اثر را از این‌جایی بودنش جدا نمی‌کند، بلکه با تغییر جایگاه خود، از ناجی به ناظر بی‌طرف و سپس از ناظر بی‌طرف به غایب بی‌اثر، به خوبی این‌جایی بودن اثر را حفظ می‌کند. دلیل این مدعا در صفحه چهل و یک رمان، آنجا که کوتوله اسفندیار را به خانهٔ خود می‌برد و کلاهخودی بر سرش می‌گذارد، به خوبی عیان می‌شود.

کوتوله نمی‌تواند یا نمی‌خواهد آن نور سفید رهایی‌بخش را برای اسفندیار ابدی کند. که اگر این کار را می‌کرد اسفندیار نیز چونان پرومته یا سیزیف و حتا ایوب متهم به خاص‌بودن می‌شد. کوتوله کلاهخود را برمی‌دارد و باز همه‌جا تاریک می‌شود. و این‌گونه اسفندیار باز به دنیای واقعی پرتاب می‌شود. و این پرتاب‌شدگی دقیقاً از‌‌ همان نوعی است که هایدگر اگزیستانسیالِ دازاین یا صفت وجودی انسان می‌داند. و از آن گریزی نیست، و جز آن گزیری نیست.

حسین قسامی

#ادبیات اقلیت

پاسخ (1)

  • رضا صدری

    یادداشت خیلی جالبی بود. ای کاش درباره آثار دیگه هم این سبک یادداشت نویسی رایج بشه. درست مثل چیزی که تو غرب هست

تمامی حقوق برای پایگاه اینترنتی «ادبیات اقلیت» محفوظ است.

رفتن به بالا