ب. در جهان اسفل / والتر ینز / ترجمۀ شاهد عبادپور Reviewed by Momizat on . توضیح مترجم: والتر ینز، نویسنده، منتقد و مترجم معاصر آلمانی، در داستان «برشت در جهان اسفل (هادس)» در قالب پارودی گفتگویی میان تئاتر برشتی و تئاتر ارسطویی برقرار توضیح مترجم: والتر ینز، نویسنده، منتقد و مترجم معاصر آلمانی، در داستان «برشت در جهان اسفل (هادس)» در قالب پارودی گفتگویی میان تئاتر برشتی و تئاتر ارسطویی برقرار Rating: 0
شما اینجا هستید:خانه » داستان کوتاه » ب. در جهان اسفل / والتر ینز / ترجمۀ شاهد عبادپور

ب. در جهان اسفل / والتر ینز / ترجمۀ شاهد عبادپور

ب. در جهان اسفل / والتر ینز / ترجمۀ شاهد عبادپور

توضیح مترجم: والتر ینز، نویسنده، منتقد و مترجم معاصر آلمانی، در داستان «برشت در جهان اسفل (هادس)» در قالب پارودی گفتگویی میان تئاتر برشتی و تئاتر ارسطویی برقرار می‌کند. در بحث‌های بی‌شمار در باب پوئتیک ارسطو اغلب به این موضوع اشاره رفته است که صورت‌بندی وی از قالب‌های نمایشی بی‌ابهام نیست و آن‌چه نظریه‌ی نمایش ارسطو می‌نامیم زاده‌ی بحث‌های متاخر است تا صورت‌بندی کلی خود وی.

برشت نیز در قطعه‌ی کوتاهی که به «مانیفست تئاتر اپیک» معروف شده است تفاوت‌ تئاتر مورد نظر خود با تئاتر ارسطویی را در دو ستون و در قالب کلمات و عباراتی موجز بیان کرده است، و به همان دلایلی که ذکر شد برداشت وی نیز به بحث‌های بی‌شماری در باب تئاتر «اپیک» دامن زده است.

والتر ینز در داستان زیر با نگاه به مانیفست برشت نشان می‌دهد که رابطه‌ی تئاتر برشتی و ارسطویی گفتگویی دیالکتیکی است تا تضادی ریشه‌ای.

ب. در جهان اسفل

والتر ینز

مترجم: شاهد عبادپور

همین که برشت نمایش‌نامه‌نویس به یاری کارون به غار کاستالیا، مدخل جهان هادس رسید، شبح مردی در لباس یونانی پشت سرش ظاهر شد، دستش را روی شانه‌ی او گذاشت و آهسته گفت: «بیا، منتظرت بودیم، قضات آمده‌اند.» ب. که از سفری طولانی و مصاحبت با کارون، قایق‌ران عبوس خسته بود مودبانه درخواستش را رد کرد اما شبح به درون تاریکی هلش داده بود. «نترس، سالم به مقصد می‌رسانمت.»

در انتهای غار پشت میزی پنج قاضی نشسته بودند، همه‌گی ماسک داشتند و زنی هم در میان‌شان نبود.

ب. پرسید: «جلسه‌ی دادرسی است؟»

شبح چیزی نگفت.

قاضی نخست گفت: «غلط نکنم از دادرسی خوشت می‌آید؟»

نمایش‌نامه‌نویس پاسخ داد: «خوشم می‌آید. هر وقت خواستید شروع کنید. شما یونانی هستید، نه؟»

قاضی دوم گفت: «آری. می‌خواهیم بدانیم از ما چه آموخته‌ای؟»

ب. گفت: «اگر موضوع فقط همین باشد، من آماده‌ام.»

قاضی سوم، معلمی پرسید: «پس من شروع می‌کنم و از تو می‌پرسم: از نمایش‌های ما چه آموخته‌ای؟»

ب. جواب داد: «اسطوره را، شما قصه‌گویان خوبی هستید.»

معلم گفت: «ادامه بده. آیا با اسطوره آشنایید؟»

ب. گفت: «مسلمن.»

معلم پرسید: «خیاطی و کفاشی چطور؟»

ب. گفت: «با آن‌ها نیز.»

معلم گفت: «اما آدمیان فراموش‌کارند.»

ب. گفت: «حتی می‌دانیم که در آغاز نمایش خلاصه‌ی اسطوره را می‌گفته‌اید.»

معلم گفت: «خوب است. می‌بینم شخص مطلعی هستی. حالا فکر کن اگر تماشاگران تئاتر با اسطوره خوب آشنا باشند آیا برای دیدن پایان نمایش بی‌قرار نمی‌شدند؟»

ب. گفت: «نه، این که مال حماسه بود. من که گیج شدم.»

«فرم نمایش ما مگر دراماتیک نبود؟»

ب. گفت: «نه، حماسی بود. باز گیج شدم.»

معلم گفت: «عجب شکست‌خورده‌ای. تئاتر ما هم حماسی و هم ارسطویی بود. نظریه‌ی تو غلط است.»

نمایش‌نامه‌نویس گفت: «باز هم بپرس. من تشنه‌ی دانش‌ام.»

قاضی چهارم، سیاست‌مداری پرسید: «می‌آموزم‌ات. پیش از آن باز بگو ببینم اسطوره چیست؟»

ب. گفت: «داستان.»

سیاست‌مدار گفت: «پی‌رنگ نیست؟»

ب. گفت: «نمی‌دانم. خسته شدم. باز استدعا دارم یادم دهید.»

سیاست‌مدار گفت: «به این فکر کن که در نمایش‌های ما چه می‌گذرد؟ چه اتفاقی می‌افتد؟»

ب. گفت: «هیچ اتفاقی.»

سیاست‌مدار گفت: «چه پاسخ زیرکانه‌ای. حق با تو است. هر چه اتفاق افتد روایت شود.»

ب. گفت: «اما کنش‌هایی هم وجود دارد، چون دهشت و بی‌رحمی، قتل و وحشی‌گری.»

سیاست‌مدار گفت: «فقط در پیام‌های قاصدان. بر صحنه تنها نمایشی دیالکتیکی جریان داشت: مباحثه و تبیین، تحلیل و استدلال.»

ب. گفت: «می‌بینم که استدلال به فرم حماسی تئاتر تعلق دارد. مرا مجاب کردید برای بار دوم خود را بازنده اعلام ‌کنم.»

پنجمین قاضی، کشاورزی گفت: «دیدی که درام ما بسیار روایی، کاملن مستدل و عاری از هیجان است. حالا به مورد بعدی بیندیش: در پایان نمایش تراژیک چه می‌ماند؟»

نمایش‌نامه‌نویس گفت: «منظورتان را نمی‌فهمم. کمی ساده‌ترش کنید.»

کشاورز گفت: «من آدم ساده‌ای هستم. سعی می‌کنم با مثالی توضیح دهم.»

ب. گفت: «آری مثال بیاور. من از مثال خوشم می‌آید.»

کشاورز گفت: «به اودیپ نگاه کن. زندگانی‌اش نابود شد، چشمانش را با چنگکی طلایی درآورد. سقوط دردناکی داشت.»

ب. گفت: «مخالفم. اودیپ در نهایت به معرفت رسید. در مقام پادشاه کور بود اما در کوری دانش حقیقی را که از پادشاهی برتر است به دست آورد و بینا شد.»

کشاورز گفت: «منظورم را گرفتی. می‌خواستم بگویم: در آخر نمایش شناخت به وجود آمد.»

نمایش‌نامه‌نویس آهسته گفت: «پس تئاتر شما حماسی بود. این پایین خیلی چیزها می‌توانم از شما بیاموزم. اگر دوست دارید مثال دیگری بیاورید.»

کشاورز گفت: «آنتیگونه را ببین. در لحظات آخر امور را همان‌طور می‌بیند که بودند: دولت، تالار جشن و سرود عروسی.»

ب. گفت: «اما لابه و شکایت می‌کند.»

کشاورز گفت: «به شناخت می‌رسد و می‌فهمد که مرگ رقت‌انگیز است.»

ب. گفت: «اما توجیه می‌کند: ٬٬شاید اگر والدینم زنده بودند این کار را نمی‌کردم.٬٬ این حرف سنگدلانه است.»

کشاورز گفت: «نه این استدلال است. ما یونانی‌ها مردمان ساده‌ای هستیم. تصور جهان‌شمول برایمان مهم‌تر از تجربه‌ی زیسته است.»

ب. گفت: « مرا باز شرمنده کردید، حتی همین هم حماسی است. در مورد شما درست قضاوت نکرده‌ام. تازه حالا می‌فهمم چرا نمایش‌هایتان هنوز که هنوز است زنده است.»

قاضی نخست، هنرمندی گفت: «خودت شاهد این مدعایی. تو نیز عاشق منطق بودی و می‌دانستی چیز خوبی است. تو نیز عظمت تعمق و تامل، اهمیت حسابگری، وارستگی عقل و درخشندگی خاطره را تحسین می‌کردی.»

ب. گفت: «چه جالب، یعنی مرا می‌شناسید؟»

هنرمند گفت: «منتظرت بودیم. به این نگاه کن، درام یونانی را در دست بگیر و به قواعد ساختارش توجه کن … رازش در چیست؟»

نمایش‌نامه نویس گفت: «جزئیات با کلیت جور در می‌آید.» تعظیم غرایی کرد و گفت: «با این حال هر صحنه به خودی خود کامل است.»

هنرمند گفت: «درست است. درام‌نویسان ما پرش از صحنه‌ای به صحنه‌ی دیگر را می‌پسندیدند. شخصیت‌ها به طور ناگهانی تغییر می‌کرد. ایفی‌ژنی دیگر ایفی‌ژنی نبود و با این حال همان‌طور که گفتی هیچ چیز جدا از کلیت نمایش نبود.»

ب. گفت: «می‌بینم که به راز هنر پی برده‌اید.»

هنرمند گفت: «ما همه‌گی صنعت‌گر بودیم، درست مثل تو؛ و همانند تو تلاش می‌کردیم دیالکتیکی فکر کنیم. کمدی‌نویسان ما هم‌زمان تراژدی‌نویس نیز بودند و تراژدی‌نویسان ما از طنز و طنازی آتنی بسیار می‌دانستند. سقراط را ببین!»

ب. گفت: « با فلاسفه هیچ‌گاه میانه‌ی خوبی نداشته‌ام.»

هنرمند گفت: «سقراط بسیار زیرک بود. وی جدیت و شوخی را با هم ترکیب کرد، از اسلوب اسپانیایی خوشش می‌آمد و سرودی نیز نوشته بود. حتی رساله‌ی ضیافت نیز نوعی نمایش است: می‌بینی که در آخر باز شناخت و معرفت به جا ماند.»

نمایش‌نامه‌نویس گفت: «اما زندگی بشر نه به دست او و نه به دست کمدی‌نویسان بهتر نشد.»

هنرمند گفت: «اما دانش‌اش افزون گشت و همین چیز کمی نیست. اخلاق دغدغه‌ی ما نبود. ما حتی واژه‌ای برای شر نداشتیم. تنها بدی را می‌شناختیم. از گناه چیزی نمی‌دانستیم و آن را خطا می‌نامیدیم.»

نمایش‌نامه‌نویس گفت: «چه دنیای سرد و بی‌روحی.»

هنرمند گفت: «اما تاریکی را می شناختیم. بر فراز خدایان اولمپ پوچی در احتزاز بود؛ اما ما فرزندان پرومته بودیم.»

ب. گفت: «منظورتان را می‌فهمم.»

قاضی دوم، باغبانی گفت: «تو شاگرد خودمان هستی. حیله و ترفند را نیز از ما آموخته‌ای.»

ب. گفت: «حیله و ترفند؟ منظورتان چیست؟»

باغبان گفت: «نمایش‌های یوریپد را تصور کن. چرا در آخر خدا ظاهر می‌شود؟ تا پاسخ چیزی را دهد که خود گویا است؟»

ب. گفت: «نمی‌دانم.»

باغبان گفت: «هر بار که فنی را از نمایشی به نمایشی تکرار می‌کنی می‌خواهی به تماشاگران چه بگویی؟»

ب. گفت: «می‌خواهم بگویم که حواستان را جمع کنید و فریب نخورید.»

باغبان گفت: «هر هنرمندی چنین فکر می‌کند. یوریپد نیز چون تو می‌اندیشید. با تصویر خدایان به صورتی مکانیکی و در قالب شخصیتی دغل و ستم‌کار سعی داشت بگوید: بیندیشید! حق با کیست؟ آیا به راستی خدایان یاری‌گرند؟»

نمایش‌نامه‌نویس حیرت‌زده پرسید: «و تماشاگران چه می‌اندیشیدند؟»

باغبان گفت: «حواس‌شان جمع می‌شد. در زمان خروج هر کس از دیگری می‌پرسید: حالا خدایان یاری‌گرند یا نیستند؟»

نمایش‌نامه‌نویس گفت: «به این ترتیب تماشاگران خود قاضی می‌شدند.»

باغبان گفت: «آری، چون تئاتر ما نوعی محکمه (تریبونال) است. شکل اصیل درام عبارت بود از: بازپرسی … قاضی، متهم، شاهد؛ خط به خط، جمله به جمله یکی سوال می‌کند و دیگری جواب می‌دهد تا حکم صادر شود.»

ب. گفت: «اعتراف می‌کنم در این مورد نیز شاگردتان بوده‌ام؛ من نیز از محاکمه (Prozess) خوشم می‌آید.»

هنرمند گفت: « در محاکمه [پیشرفت] است که اسطوره شخصیت‌ها را بسط می‌دهد. از این امر مطلع بودیم؛ تو نیز.»

معلم گفت: «محاکمه شکل نهایی نمایش است. ما هنرپیشه بودیم، تو نیز، همه‌گی عاشق محاکمه.»

کشاورز گفت: «محاکمه عادلانه است، تبه‌کار به سزایش می‌رسد و اگر هم نرسید تماشاگر خود می‌داند که تقلب شده است. ما نیز چون تو از عدل دل‌شاد و از جور ناشاد بودیم.»

در آخر سیاست‌مدار گفت: «در جریان محاکمه مشخص می‌شود که شایسته نیست آدمی در فردیت خود گرفتار شود. محاکمه نمایش جامعه است: قاضی – آتنه و آزتک – در مواجه با افراد عادی تا اشخاصی چون اودیپ و گروشه به اصولی توجه دارد که پایه و اساس حق است. دنیا به این ترتیب وسعت می‌یابد: با نشان دادن تحول و تغییر. تو نیز به همین پرداخته‌ای.» سیاست‌مدار لحظه‌ای سکوت کرد و سپس گفت: «ختم بازپرسی.»

نمایش‌نامه‌نویس پرسید: «و حکم چیست؟»

قضات از جایشان برخواستند: «حکم؟ از شبح بپرس!»

نمایش‌نامه‌نویس رو برگرداند.

شبح گفت: «خوش آمدی. نخستین کسی هستی که در این صد سال به راستی مشتاق دیدارش بودم. بسیار خوشحالم که اینجایی! بیا تا به مکانی هدایتت کنم که تا ابد در آن خواهی زیست.»

نمایش‌نامه‌نویس وحشت‌زده گفت: «کنار تو؟»

مرده گفت: «سمت راست خودم. مایوسم نکردی.»

نمایش‌نامه‌نویس تعظیم غرایی کرد. در زیر نور شمع ناگهان متوجه شد شبحْ صورت یوریپد را دارد.

Walter Jens, ‚B. in der Unterwelt‘ in Prisma 8/III, Literarische Quellentexte, bearbeitet von Walter Urbanek, C. C. Buchners Verlag, 2. Auflage 1971, S. 292-296.

ادبیات اقلیت / ۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۶

تمامی حقوق برای پایگاه اینترنتی «ادبیات اقلیت» محفوظ است.

رفتن به بالا