جهان بدون والاس Reviewed by Momizat on . امسال هفتمین سالی بود که جهان بدون «دیوید فاستر والاس» نویسنده فقید آمریکایی گذراند. کار‌شناسان ادبی امریکا کتاب «شوخی‌های بی‌پایان» او را دو سال پیش از مرگش در امسال هفتمین سالی بود که جهان بدون «دیوید فاستر والاس» نویسنده فقید آمریکایی گذراند. کار‌شناسان ادبی امریکا کتاب «شوخی‌های بی‌پایان» او را دو سال پیش از مرگش در Rating: 0
شما اینجا هستید:خانه » یادداشت » جهان بدون والاس

جهان بدون والاس

هفتمین سالمرگ خودکشی یک نویسنده
جهان بدون والاس

امسال هفتمین سالی بود که جهان بدون «دیوید فاستر والاس» نویسنده فقید آمریکایی گذراند. کار‌شناسان ادبی امریکا کتاب «شوخی‌های بی‌پایان» او را دو سال پیش از مرگش در مجله تایم در فهرست صد اثر بر‌تر قرن در ادبیات انگلیسی قرار داده‌بودند. مطلب زیر بقلم «لورا میلر» مدت کوتاهی پس از خودکشی والاس و به یاد وی، برای اولین بار در سال ۲۰۰۸ در نشریه سالن منتشر شد.

می‌گفت در دنیایی که پر از تبلیغات و سرگرمی و دانستگی کورکورانه و طنز سطحی است، رمان نویس بودن چه کار سختی است. او درباره غیر ممکن بودن دیوانه کننده این قضیه می‌نوشت که نتوانی خودت را بکاوی بدون اینکه خودت را بکاوی خودت را بکاوی و الی آخر، تا ابد، یک خود شیفتگی مارپیچی سرگیجه آور؛ چون حتی بی‌رحمانه‌ترین شکل خود نگری هم می‌تواند امکان را نادیده بگیرد که شما هزمان به خودتان بابت واکاوی روحتان تبریک بگویید و اینکه دارید ژست می‌گیرید. او به سختی تلاش می‌کرد تا صادق باشد، و به دنیای پیرامون خود توجه کند چون او به شدت به این موضوع دقت می‌کرد که ما چند بار «صادق» و «دقیق» هستیم و مایلیم که دیگر بحث را ادامه ندهیم. او از نظم و تلاش روزانه حرف می‌زد، چون تنها مشخصه ضروری‌ای که در تمام آثارش دیده می‌شود ارتباط بین فروتنی و دانایی است.

شاید یک روزی برایمان توضیح بدهند که چرا دیوید فاستر والاس در تاریخ ۱۲ سپتامبر سال ۲۰۰۸ جان خودش را گرفت، ولی هر کسی که خواننده آثار او بوده باشد به راحتی متوجه شده که حال و هوای داستان‌های او در سال‌های اخیر بسیار سیاه‌تر از گذشته شده بود. رمان «شوخی بی‌پایان» هرچند طبق آنچه خود نویسنده به عنوان هدفش از نگاشتن آن بیان کرده، کتابی «غمگین» است، ولی در عین حال مملو از طنز و از آن نوع انرژی آفرینشگر و خلاقانه است که ایجاد امیدواری می‌کند، این اعتقاد که قصه ممکن است آنچه را که گفته شده به رستگاری برساند. مجموعه داستان کوتاه «فراموشی» که آخرین کتابی بود که فاستر والاس قبل از مرگش منتشر کرد، نشان می‌دهد که شخصیت‌ها یکی پس از دیگری نمی‌توانند کاری کنند که زندگی به چیز قابل تحملی تبدیل شود. در حالی که «دان گیتلی» و «هل اینکاندزا» (ظاهرا) قهرمانان رمان «شوخی بی‌پایان» می‌جنگند تا در جاده‌ای در بیایان دوام بیاورند، مردان و زنان رمان «فراموشی» در بیشتر موارد اصلا نمی‌توانند خودشان را قانع کنند که چنین جاده‌ای و راهی وجود دارد.

ولی باز هیچ یک از این شخصیت‌ها در این زمینه بالا‌تر از «نیل» قرار ندارند. «نیل» راوی داستان Good Old Neon مردی است که تمایل به خود کشی دارد و در پایان می‌فهمیم که دیوید فاستر والاس آن را بر اساس شخصیت یکی از همکلاسی‌های سابق خود نوشته است. والاس مشغول ورق زدن کتاب سال دبیرستان خود است و عکس همکلاسی مرده خود را می‌بیند و به یاد گذشته‌ها می‌افتد و افکار والاس که سوسو می‌زنند ۴۰ صفحه را به خود اختصاص می‌دهند و آخرین پاراگراف داستان خلاصه‌ای از کل این ۴۰ صفحه را ارائه می‌کند. نمی‌توان در مقابل این فکر مقاومت کرد که انگیزه‌های «نیل» برای پایان دادن به زندگی خود که البته در دنیایی داستانی و تخیلی صورت می‌گیرد – او خودش را آدمی کاملا ناقلا و ریاکار می‌داند – در واقع انگیزه‌های واقعی خود والاس بوده‌اند، ولی چنین نتیجه گیری‌هایی فقط نا‌امیدی و یأس نویسنده را بیشتر می‌کرد.

دیوید فاستر والاس

والاس استاد دانشگاه پومونا در کلارمونت (کالیفرنیا) بود.

به نظر من والاس فکر می‌کرد که یک راه خروج از تصنع هزار تو گونه‌ای که «نیل» در آن گیر افتاده، و رهایی‌اش از این وسواس که در برخورد با هر کس «تصویر مشخصی» از خودش را در معرض فروش بگذارد، این است که همدردی تخیلی شدیدی از خودش نشان بدهد. اگر والاس می‌توانست خودش را قانع کند که ذره‌ای با درونیات «نیل» همذات پنداری کند، حداقل شاید می‌توانست اندکی کمتر احساس تنهایی کند. او با نوشتن این داستان می‌توانست هر چه بیشتر از احساس تنهایی در دیگران بکاهد،‌‌ همان طور که سایر نویسندگان این احساس را در وجود او کمتر کرده بودند. و این تا حدودی هدف ادبیات بود، وظیفه‌ای که این هدف منحصرا مناسب آن بود. شاید والاس هم در بعضی موارد همین هدف را سر لوحه کار خود قرار داد و همین موضوع هم باعث شد که کمی بیشتر زنده بماند. بنابراین اگر نتیجه گیری کنیم که داستان Good Old Neon درباره رنج و عذاب خود والاس بوده، در واقع به او خیانت کرده‌ایم. این نتیجه گیری اصرار بر این ادعا است که بدون توجه به تلاش‌های شدید او برای گریز و رهایی، در درون خود گیر افتاده بود، و دغدغه‌اش فقط خودش بود.

شاید نهایتا این چیزی بود که او به آن فکر می‌کرد، ولی این فکر او اشتباه بود. او نویسنده در قید حیات محبوب من بود، و می‌دانم که نویسنده محبوب خیلی‌های دیگر هم بود. منتقدانش او را محکوم می‌کردند به اینکه می‌خواهد خود نمایی کند؛ می‌خواهد توجه همه را به هوش و استعداد خود جلب کند، ولی آن‌ها هم اشتباه می‌کردند. منظور والاس از آن همه توضیحات پاورقی و جملات معترضه این بود که به درد و رنج ناشی از خود آگاهی اذعان کند و همچنین تفاوت بین اندازه و سرعت هر چیزی را که در درونت مثل برق می‌گذرد و ذره ناکافی‌ای از آنچه با دیگران در میان می‌گذاری، نیز نشان بدهد. من متوجه قضیه هستم، ولی با این حال، هر بار که شخصیت‌های داستانی او را می‌بینم با خودم می‌گویم: هی! من تو را می‌شناسم. شاید همه‌اش یک توهم بود (خود والاس اولین کسی بود که به توهم گونه بودن شخصیت‌هایش اعتراف می‌کرد) ولی هر چه بود موجب می‌شد که من کمتر احساس تنهایی کنم.

من یک بار با والاس مصاحبه کردم، در سال ۱۹۹۶٫ یک بار خواننده‌ای از من خواسته بود که از او بخواهم نامه‌ای برای یک دوست بسیار مریض بنویسد؛ من از او خواستم و او هم نامه‌ای نوشت. شک ندارم آنهایی که او را بیشتر می‌شناختند – از جمله دانشجویان بی‌شمارش – خیلی بیشتر از من می‌دانند که او چه انسان مهربان و گشاده دستی بوده. ولی واقعیت این است که شناخت من از او در حد شناخت خواننده از نویسنده است. فکر می‌کردم می‌توانم او را «ببینم»، حتی اگر او نمی‌توانست من را ببیند، حتی اگر او نمی‌توانست (به وضوح) خودش را ببیند. بار دیگر، تنهایی کمتر.

هر نویسنده‌ای در پی این است که کتابی بنویسد که فروش داشته باشد، ناشرس را از خودش راضی نگه دارد، نظر مثبت منتقدان را به خود جلب کند، و از تحسین همکارانش برخوردار شود، و والاس هم در پی دستیابی به چنین چیز‌هایی بود، در عین حال که از داشتن چنین خواسته‌هایی کمی خجالت می‌کشید و به شدت نسبت به این موضوع آگاهی داشت که دستیابی به هیچ کدام از این خواسته‌ها نمی‌توانست او را خوشحال و راضی کند. با این همه، تمام نویسندگان بزرگ – و من شک ندارم که او نویسنده بزرگی بود – یک هدف بر‌تر را دنبال می‌کنند: اینکه حقیقت را بگویند. کار خاص دیوید فاستر والاس این بود که برای ما این شرایط را فراهم کند که ببینیم گفتن حقیقت به چه عمل نگران کننده و پیچیده و دشوار و در عین حال ضروری تبدیل شده است؛ نه فقط برای او بلکه برای همه ما… بدون او چه خواهیم کرد؟

 

بقلم: لورا میلر، برگردان: فرشید عطایی

منبع: آوانگارد، salon magazine

تمامی حقوق برای پایگاه اینترنتی «ادبیات اقلیت» محفوظ است.

رفتن به بالا