حاجی فیروز و عمونوروز / کاری از بهمن مفید / متن + ویدئو Reviewed by Momizat on . گفت‌وگوی عمونوروز و حاجی فیروز، اثری است از بهمن مفید که در سال 1374 در شوی تلویزیونی طنین پخش شده است. در این صفحه، ویدئوی این اثر و متنِ پیاده‌شدۀ این کار منت گفت‌وگوی عمونوروز و حاجی فیروز، اثری است از بهمن مفید که در سال 1374 در شوی تلویزیونی طنین پخش شده است. در این صفحه، ویدئوی این اثر و متنِ پیاده‌شدۀ این کار منت Rating: 0
شما اینجا هستید:خانه » چندرسانه ای » حاجی فیروز و عمونوروز / کاری از بهمن مفید / متن + ویدئو

حاجی فیروز و عمونوروز / کاری از بهمن مفید / متن + ویدئو

حاجی فیروز و عمونوروز / کاری از بهمن مفید / متن + ویدئو

گفت‌وگوی عمونوروز و حاجی فیروز، اثری است از بهمن مفید که در سال ۱۳۷۴ در شوی تلویزیونی طنین پخش شده است. در این صفحه، ویدئوی این اثر و متنِ پیاده‌شدۀ این کار منتشر شده است که سایت ادبیات اقلیت آن را تهیه کرده است:

حاجی فیروز / بهمن مفید

 

عمو نوروز [با آواز]:
ـ حاجی فیروز / پاشو / موقع کاره.

حاجی فیروز:
ـ کارِ چی؟

عمو نوروز:
ـ دایره‌زنگی تو بگیر / لباس رنگ لاله‌تو تنت کن.

حاجی فیروز:
ـ برای چی عمو؟ / واسۀ کی؟

عمو نوروز:
ـ خب معلومه حاجی جون. واسه مردم، عزیزم.

حاجی فیروز:
ـ عمو جون! مث این‌که شما خوابی. بیدار شو! دیگه مردم ما رو نمی‌خوان. دیگه با ما کاری ندارن. می‌دونی؟ همه‌شون سانتاکلوس‌دوست شدن. وسط سوز زمستون جشن سال نو رو برپا می‌کنن. دیگه حاجی‌فیروز و عمونوروز واسه‌شون کهنه شده.

عمو نوروز:
ـ ای بابا! عموجون مثل این‌که دلت گرفته. تو خودت می‌گی… چی می‌گی… مردم. تو به دل نگیر. مردم یعنی چی؟

حاجی فیروز:
ـ همین! همین آدما که به جای تشکر از آدم هزار تا لیچار بار آدم می‌کنن. این چرا لباسش گلی‌یه؟ اگه عنابی باشه بهتر نیست؟ [خندۀ عمو نوروز] این چرا گیوه پاشه؟ اگه ورنی بپوشه بهتر نیست؟ این چرا دنبک می‌زنه؟ اگه گیتار بزنه بهتر نیست؟ [خندۀ عمو نوروز] این چرا قر می‌ده و غربیله می‌یاد؟ اگه تانگو برقصه بهتر نیست؟ عمو جون ولم کن حوصله داری تو.

عمو نوروز:
ـ عموجون، دل پرخونی داری. آره، مردم نمی‌دونن [رو به دوربین] رنگ گلی یعنی شقایق، یعنی عشق، یعنی باهار، نمی‌دونن گیوه اولین پاپوشی‌ است که ایرونیا [رو به حاجی‌فیروز] با فکر و با زحمت و با کار زیاد، اونو با نخ و چرم درست کردن و از اون زمونا تا حالا می‌پوشن راحت و آسوده باهاش راه می‌رن. نمی‌دونن که سیاهیِ صورت تو واسه خندیدن مردم نیست، تو می‌یای تا نوید آزادی بدی. تو می‌یای تا بگی زرد و سیاه گلی و سفید همه با هم یکی‌ان. یه اندازه‌ان.

حاجی فیروز:
ـ عموجون، من هزارون ساله که دارم نوید آزادی می‌دم. نه کسی به حرف من گوش می‌کنه، نه کسی حرف منو باور می‌کنه. اون که برده است، هنوزم برده است، اون که آقاست بازم زور می‌گه.

عمو نوروز:
ـ نه عموجون، این‌جوریا نیست. دنیا دگرگون شده و بازم می‌شه. تو خودت که شاهد بودی توی این همه سال، تو خودت شاهد نبودی؟

حاجی فیروز:
ـ عموجون، قربونتم، حیرونتم، صدقه‌بلاگردونتم. چی دگرگون شده و عوض شده؟

عمو نوروز:
ـ همین! که کسی دیگه بردۀ هیچ کسی نیست.

حاجی فیروز:
ـ عه؟ این همه حلقه تو گوش مردم، شما می‌گی دیگه برده نیست؟

عمو نوروز [با خنده]:
ـ بابا این حلقه‌ها مد روزه. واسۀ قشنگیه.

حاجی فیروز:
ـ ولی من می‌گم فرق نمی‌کنه. حلقه حلقه است. چه تو گوشت بکنن، چه خودت تو گوشت بکنی. قدیما تو گوش برده‌ها حلقه می‌کردن. پول می‌دادن حلقه می‌کردن تو گوش مردما. حالا مد شده، پولم می‌گیرن حلقه رو تو گوشت می‌کنن. خب چه فرقی می‌کنه؟ برده برده است دیگه. حالا چه بردۀ مردم باشی چه بردۀ مد باشی.

عمو نوروز:
ـ حاجی جون، می‌دونی اگر نری، نه بهاری می‌رسه، نه تابستون، نه پاییز، همه‌اش زمستون می‌شه. دیگه از چارشنبه‌سوری و هفت‌سین عید خبری نیست که نیست. می‌دونی اگر نری، دیگۀ میوۀ نوبر توی بازار نمی‌‌یاد، سبزیا خشک می‌شن، همه جا یخ می‌زنه، همه چی می‌میره…

حاجی فیروز:
ـ جهنم! بذار یخ بزنه. چندهزار سال من بیام نوید نوروز رو بدم؟ چقده شما بیایید بهار بشه، یخ‌ها آب بشن، رودخونه‌ها پرآب بشن، درختای خشک سبز بشن، شکوفه کنن، میوه بدن. دخترا عاشق بشن، دخترای دم بخت شوهر کنن! اون‌وخ، عوض یه تشکر خشک‌وخالی، تا منو توی خیابون می‌بینن بهم لیچار بگن مسخره‌ام کنن! بعله، من امسال نمی‌یام! بذار مردم برن دنبال همون سانتاکلوس، تا ببینن که اون راست می‌گه یا که ما راست می‌گیم! عموجون، عمو نوروز، من دیگه طاقت ندارم، خسته شدم، دیگه نمی‌خوام حاجی‌فیروز بشم! [بیرون می‌رود.]

عمو نوروز [برمی‌گردد و رفتن حاجی فیروز را تماشا می‌کند، در حالی‌که اشک می‌ریزد]:
ـ می‌دونی اگر نیای، نه باهاری می‌رسه، نه تابستون می‌یاد؟ می‌دونی هیچ‌کس به دیدار بزرگ‌ترا نمی‌ره؟ دیگه امسال همه‌جا یخ می‌زنه؟ بچه‌های کوچولو لباس ندارن بپوشن؟ می‌دونی همه‌جا رو سردی می‌گیره؟ دیگه از چارشنبه‌سوری، هفت‌سین عید، خبری نیست که نیست؟ همه‌جا یخ می‌زنه، همه‌چی می‌میره؟ دیگه از جمشید و جامش از زبونی که ماها باهاش حرف می‌زنیم، خبری نیست؟ اونایی که ما رو دوست دارن توی این اجتماع بزرگ گم می‌شن؟ آره، این آخر خط من و توست. این شکست من و تو جلوِ خارجیاست. بیا پابرجا باشیم، بیا استوار باشیم… [سرش را پایین می‌اندازد و با خودش زمزمه می‌کند:] بیا پابرجا باشیم…

[صدای موسیقی حاجی‌فیروز می‌آید… عمو نوروز سرش را بلند می‌کند… اشکش را پاک می‌کند… با شوق و هیجان به سمت جایی که حاجی‌فیروز رفته بود نگاه می‌کند… صدای خواندن حاجی‌فیروز می‌آید…]

حاجی فیروز:

باز دوباره اومد عید نوروز / باید که بشم من حاجی‌فیروز
بر تن بکنم پیرهن رنگی / در دست بگیرم دایره‌زنگی
فریاد بزنم مژده که عید شد / زمستون باز اسیر تیر غیب شد
مژده بدم ای مردم بازار / بیدار شین از خواب دل‌آزار
برپا بکنین هلهله و شور / با شمام بهار داره می‌یاد زود
این مشکل این حقیر هر سال / خیلی سخته تا بیدار بشن مردم بی‌حال
چاره ندارم تا روزِ نوروز / باید بخونه این حاجی فیروز
ابراب خودم سامبولی بلیکم / ابراب خودم سرتو بالا کن
ابراب خودم از خواب بیدار شو / ابراب خودم همراه ما شو
با بنده که چندصدساله هستم / دستتو بیار بذار تو دستم
با همدیگه یک‌صدا بخونیم / بعد از این دیگه با هم بمونیم.
بشکن بشکنه، بشکن! / من نمی‌شکنم، بشکن!
واسه این‌وریا بشکن! / واسه اون‌وریا بشکن!
این‌جا بشکنم این گله داره! / اون‌جا بشکنم اون گله داره!
بیچاره دل من که چقدر حوصله داره!

[پایان]

لینک ویدئو در یوتیوب

 

 

ادبیات اقلیت / ۳ دی ۱۴۰۱

تمامی حقوق برای پایگاه اینترنتی «ادبیات اقلیت» محفوظ است.

رفتن به بالا