در باب پیروزی Reviewed by Momizat on . در باب پیروزی / یادداشتی از مهدی موسوی نژاد: کافکا در صحنه‌ای کوتاه از رمان قصر، در گریزی به گذشتۀ ک، مساح قصر، به دیواری اشاره می‌کند که در زادگاه ک. بوده است. در باب پیروزی / یادداشتی از مهدی موسوی نژاد: کافکا در صحنه‌ای کوتاه از رمان قصر، در گریزی به گذشتۀ ک، مساح قصر، به دیواری اشاره می‌کند که در زادگاه ک. بوده است. Rating: 0
شما اینجا هستید:خانه » یادداشت » در باب پیروزی

در باب پیروزی

در باب پیروزی

در باب پیروزی / یادداشتی از مهدی موسوی نژاد:

کافکا در صحنه‌ای کوتاه از رمان قصر، در گریزی به گذشتۀ ک، مساح قصر، به دیواری اشاره می‌کند که در زادگاه ک. بوده است. دیواری بلند و صاف که گرداگرد گورستانی بوده است و پسرهای کمی توانسته بودند از آن دیوار بالا بروند. بالا رفتن از دیوار و فتح آن، برای رسیدن به گورستان نبوده است؛ آن‌ها از راه دیگری هم می‌توانسته‌اند به گورستان بروند و رفته بودند. آن‌چه برای آن‌‌ها مهم بوده، فتح آن دیوار بلند بوده است.

یک روز صبح، ک. می‌تواند به‌آسانی شگفت‌انگیزی از دیوار بالا برود و پرچم کوچکی را که به دهان گرفته بوده است، بر فراز آن نصب کند.

ک. این خاطره را زمانی به یاد می‌آورد که در راهپیمایی طاقت‌فرسایی با قاصد قصر، در میان برف، تقریباً تمام نیرویش تمام شده و طاقتش طاق شده است و آویخته به بازوی قاصد، به زحمت قدم برمی‌دارد.

در خاطرۀ دوران کودکی‌اش، وقتی به بالای دیوار می‌رسد و پرچم را آن‌جا نصب می‌کند، معلمش سر می‌رسد و او مجبور می‌شود از دیوار پایین بپرد. زانویش زخمی می‌شود و با جان کندن به خانه می‌رسد. اما او از اینکه به بالای دیوار رسیده است، شادمان است و این پیروزی، که هر کسی ممکن است آن را کوچک بشمارد، به چشم او یک پیروزی برای تمام زندگی‌اش می‌نماید.

چگونه فتح یک دیوار بلند در کودکی می‌تواند یک پیروزی برای تمامی زندگی انسان باشد؟ آیا تلاش برای پیروزی ـ در هر چه باشد ـ جز به رانشِ همین که این پیروزی، یک پیروزی برای تمام زندگی ماست، ممکن خواهد بود؟ پیروزی در بالا رفتن از یک درخت، در برنده شدن در یک بازی، در یک مسابقه، یا هر پیروزی دیگری، اگر به چشم ما یک پیروزی برای تمام زندگی نیاید، می‌تواند پیروزی به حساب بیاید؟

پاسخ کافکا این است که این بینش یکسره مهمل نیست. یا لااقل برای ک. این‌گونه نبود که مهمل باشد. پیروزی او در بالا رفتن از آن دیوار، هرچند به زخمی شدن زانویش و با مکافات به خانه رسیدنش، همراه بود، یک پیروزی برای تمام زندگی‌اش بود. زیرا حالا، وقتی که پس از آن همه سال، آویخته به بازوی قاصد قصر، پا روی زمین می‌کشد، یادبود همان پیروزی به یاری‌اش می‌آید.

آیا هر پیروزی، هر انداز هم که کوچک و کودکانه، برای ما به یادبودی تبدیل خواهد شد که بتوانیم با کمک آن، از پس سخت‌ترین اوضاع و احوالمان در هر بخشی از زندگی برآییم؟ اگر چنین باشد، شاید تلاش برای یک پیروزی، بتواند هم‌سنگ با تلاش برای ادامۀ حیات، ارزشمند باشد. از آن رو، که چیزی به ظاهر بسیار بی‌اهمیت، چیزی مثل فتح یک دیوار در کودکی و نصب پرچم بر تارک آن، یا بالارفتن از یک درخت و چیدن بالاترین میوه‌اش، می‌تواند زندگی ما را نجات دهد. چنان‌که ک. را در وضعیت دشواری که در آن بود، نجات داد و سخت‌تر به بازوی قاصدش چسبید. «به خودش قول داد که راه هر قدر هم دشوار باشد و حتا توانایی‌اش به برگشتن، هر قدر هم مشکوک باشد، از پیش رفتن وانایستد. او مسلماً آن اندازه توش و توان خواهد داشت که بگذارد خِرخِر بکشندش و جاده حتماً یک وقتی به پایان خواهد رسید.» (قصر، ترجمۀ اعلم، ص ۴۴)

برای هر کسی احتمالاً پیش آمده است که میل فراوانش برای یک پیروزی در مقابله با استدلال بر بی‌اهمیت بودن آن، سرکوب شود و از تلاش دست بردارد. اما کافکا می‌آموزد که هیچ پیروزی‌ای، هرچند کوچک، نمی‌تواند بی‌اهمیت‌تر از یک پیروزی در تمام زندگی ما باشد.

مهدی موسوی نژاد

ادبیات اقلیت / ۲۶ مهر ۱۳۹۴

تمامی حقوق برای پایگاه اینترنتی «ادبیات اقلیت» محفوظ است.

رفتن به بالا