روایتی در حاشیه مانده از جنگ Reviewed by Momizat on . ادبیات اقلیت ـ رمان روایتگر است، داستان‌سراست و این وجه غالبی است که در آن نمود دارد. اما روایت و داستان تنها مشخصهٔ رمان نیست. روایت را در بسیاری از فرم‌های دی ادبیات اقلیت ـ رمان روایتگر است، داستان‌سراست و این وجه غالبی است که در آن نمود دارد. اما روایت و داستان تنها مشخصهٔ رمان نیست. روایت را در بسیاری از فرم‌های دی Rating: 0
شما اینجا هستید:خانه » نقد و مقاله » روایتی در حاشیه مانده از جنگ

روایتی در حاشیه مانده از جنگ

نقدی بر رمان «عقرب روی پله های راه آهن اندیمشک یا از این قطار خون می چکه قربان!» / جعفر مرتضوی
روایتی در حاشیه مانده از جنگ

ادبیات اقلیت ـ رمان روایتگر است، داستان‌سراست و این وجه غالبی است که در آن نمود دارد. اما روایت و داستان تنها مشخصهٔ رمان نیست. روایت را در بسیاری از فرم‌های دیگر ادبی نیز می‌توان یافت. یک شعر حماسی، داستان و روایت بدیعی دارد. دفترچه‌های خاطرات پر از روایت‌های شیرین و تلخ‌اند. نمایشنامه‌ها بر پایهٔ یک داستان بنا می‌شوند. حتی عناصری که در رمان کاربرد دارند و تحت عنوان عناصر رمان شناخته می‌شوند، مانند شخصیت، زمان و مکان، زاویهٔ دید و… اختصاص به رمان ندارند و در تمام شکل‌های روایی دیگر به‌کار گرفته می‌شوند. بنابراین هم‌معنا گرفتن رمان با داستان، یا داستان بلند وجهی ندارد.

رمان علاوه بر عناصر ساختاری که اشتراکات زیادی با انواع ادبی دیگر دارد، از عناصر فکری خاص خودش نیز بهره‌مند است. آنچه از تاریخچه رمان و همچنین نقد و نظریهٔ رمان اجمالاً قابل استنباط است این است که رمان صدای رسای حاشیه‌های اجتماع و اندیشه‌های کمتر دیده‌شده بر روی صحنه است، این صحنه البته جای مونولوگ‌گویی نیست و رمان این صدای پیش‌تر ناشنیده یا کمتر شنیده‌شده را در جریان موزون گفت‌وگوهای عناصر جامعه به گوش ما می‌رساند. به تعبیری دیگر، رمان روایت انسان دردمند است که چارچوب‌های ایدئولوژیک جامعه را در حوزه‌های مختلف با ترسیم روایت خود خدشه‌دار می‌کند. بنابراین هر رمانی سکوی پرشی برای نقد بستر اجتماعی تاریخی است که در آن زاده شده است. با همین درک از رمان و نقد رمان نگاهی کوتاه به رمان «عقرب روی پله‌های راه آهن اندیمشک یا از این قطار خون می‌چکه قربان!» اثر حسین مرتضاییان آبکنار می‌اندازیم.

رمان عقرب روی پله‌های راه آهن اندیمشک اثری ضد جنگ است. رمان به ما نشان می‌دهد که جنگ جز خرابی و ویرانی و مرگ و روان‌پریشی ارمغان دیگری ندارد و تصویری که تحت عنوان ادبیات دفاع مقدس برساخته شده است، در رمان به چالش کشیده می‌شود. سربازان تریاک می‌کشند، و از اینکه میان آن‌ها جاسوسی باشد نگران‌اند، صف‌های سربازان و مقامات بی‌سلاح و شکست‌خورده رژه می‌روند و تمام قهرمانان و فرماندهان جنگ در آن کشته شده‌اند. «اگر بدونی اون تو چه خبره. همه هستن. فرمانده لشکر بیست‌ویک، فرمانده تیپ زرهی، لشکر هفتادوهفت، سرلشکر بابایی، سرتیپ فلاحی… فرمانده‌های قدیمی همه‌شون اومدن کمک. حاج کاظم رستگار، جهان‌آرا، ابراهیم همت.. – مگه اون شهید نشده؟ – چرا. خیلی‌هایی که این‌جان شهید شدن. فرمانده لشکر ده، موحد دانش، سرتیپ فکوری، فرمانده لشکر ۲۷، حاج عباس باقری… خیلی‌ها هم شیمیایی شدن».

در اثر، شخصیت اصلی رمان به جای اینکه به سمت خطوط مقدم جبهه برود در جهت عکس آن، به سمت شهرها در حرکت است، و به خاطر ترسی که از دژبانان دارد می‌توان حدس زد که در حال فرار از جبهه است، هرچند خودش می‌گوید که سربازی‌اش پایان یافته اما وضعیت روانی او ما را وادار می‌کند تا با شک و تردید گفته‌های او را گوش کنیم. رمان روایت روزهای آخر جنگ است و صف‌های لشکر شکست خورده در جاده‌ها سرازیرند. مرتضی شخصیت اصلی داستان هم در حال بازگشت یا فرار از خطوط مقدم جبهه است. در این مسیر او در چند فصل همراه یک راننده آیفا است. تصویری که از راننده در رمان ترسیم‌شده اغراق شده و غیرمعمول است و حاکی از وضعیت روانی پریشان مرتضی روای داستان است. داستان با نظرگاه سوم شخص محدود به ذهن مرتضی روایت می‌شود.

تصویر چهره‌های سیاسی داخل رمان که به نوعی مروج جنگ‌اند به طنز کشیده شده است. قسمتی از رمان که در این مواجهه به اوج می‌رسد، صحنه‌ای است در یک قهوه‌خانه بین‌راهی و تلویزیون در حال پخش سخنرانی یک شخصیت سیاسی درباره جنگ است:

«در تلویزیون شیخی که ریش نداشت داشت حرف می‌زد. انگار ناراحت بود اما گاهی گوشۀ لبش زورکی بالا می‌رفت. همه گوش می‌کردند. می‌گفت: خب جنگه این نه اینکه به حمدلله پیروزی مهم باشه هست اما ما از اولش به لحاظ شما که می دونین همین شما رزمنده‌های ما رو که جان‌فشانی‌ها واقعن این همه کردن بعدش از توپ و خمپاره خب چقدر شیمیایی زدن که نه اینکه ما بگیم نه کربلا رو نه خود پونصدونودو‌هشت که قبول کنیم خود آقای خاویر پرز که گفته شروع کرده از اولش به یقین ما نبودیم بعدش که هی زدن و این همه خرابی واقعاً این همه خو نه‌ها می دونین شما چاهای نفت ما بسه شهدای ما به حمدلله ما زیر زور هیچ وقت نه که نرفتیم درد داره مصلحت نبود مگه اینکه…»

زبان این قسمت از داستان به عمد بسیار درهم‌ریخته است. با وجود این درهم‌ریختگی، نوعی چینش رسواکننده میان جملات دیده می‌شود که بازتاب‌دهندهٔ ذهنیت مرتضی نسبت به سخنرانی است. جملات تناقض دارند «نه اینکه به حمدالله پیروزی مهم باشه هست» و «ما زیر زور هیچ‌وقت نه که رفتیم درد داره». تصویری که از سخنران تلویزیون ارائه شده صورتی فریبکارانه است «انگار ناراحت بود اما گاهی گوشه‌ی لبش زورکی بالا می‌رفت» و نوعی سوءاستفاده از کلمات با بار مذهبی در میان جملاتش دیده می‌شود.

رمان با استفاده از راوی روان‌نژند و غیرقابل‌اعتماد علاوه بر اینکه برای فضاسازی‌های غیرمعمول خود دلیل مناسبی پیدا کرده توانسته به خوبی دنیای پرآشوب جنگ را به اثر منتقل کند. قهرمان رمان که بهترین دوست خود را در جنگ از دست داده تاب این حادثه را نیاورده و در ذهن خود سیاوشی فرضی می‌سازد که همیشه همراهش است و با او حرف می‌زند. او هنگام ترک اندیمشک سیاوش خیالی را جا می‌گذارد و وداع با او جزیی از وداع با تمام صحنهٔ پرآشوب جنگ است. هنگامی که قهرمان به شهر خود می‌رسد، صلح اعلام شده است.

جعفر مرتضوی / ادبیات اقلیت ۲۸ مهر ۱۳۹۴

تمامی حقوق برای پایگاه اینترنتی «ادبیات اقلیت» محفوظ است.

رفتن به بالا