سه شعر از رضا عباسی Reviewed by Momizat on . ادبیات اقلیت ـ سه شعر از رضا عباسی: 1 می‌خواهم بمانی تا باور کنم به شب تکیه نکرده‌ام و گلویم گورستانی نبوده است که ارواح بادها هم با آن بیگانه باشند . این سال‌ه ادبیات اقلیت ـ سه شعر از رضا عباسی: 1 می‌خواهم بمانی تا باور کنم به شب تکیه نکرده‌ام و گلویم گورستانی نبوده است که ارواح بادها هم با آن بیگانه باشند . این سال‌ه Rating: 0
شما اینجا هستید:خانه » شعر » سه شعر از رضا عباسی

سه شعر از رضا عباسی

سه شعر از رضا عباسی

ادبیات اقلیت ـ سه شعر از رضا عباسی:

۱

می‌خواهم بمانی

تا باور کنم به شب تکیه نکرده‌ام

و گلویم گورستانی نبوده است

که ارواح بادها هم با آن بیگانه باشند

.

این سال‌ها

بسیار خون دیده‌ام و دهان‌های غمگین

در سرزمینی زیستم

که تنها خیابان‌ها و دیوارهایش

شعار نمی‌دادند

اما گلوله می‌خوردند و

خونشان بند نمی‌آمد

.

ایمانم را به زیبایی از دست داده‌ام

به ماه

به گلدان

به ظرافت انگشت‌های زن

و پذیرفته‌ام که هر پنجره

پیامبر تاریکی است

.

می‌خواهم بمانی و شب را با من در آغوش بگیری

خون را با من در آغوش بگیری

خیابان‌ها و دیوارها و گلوله‌ها و دهان‌ها را با من در آغوش بگیری

می‌خواهم بمانی و بگویی رضای عزیز

تو هنوز در گلویت دفن نشده‌ای

گلویم را در آغوش بگیری

رضا عباسی

***

۲

عجیب عجین شده‌ام

با روایت چهره‌ام از اندوه

با بعدازظهرهای پاییز و

آفتاب تنها

بر شانۀ چنارها

.

به یاد ندارم، نه، به یاد ندارم

چه وقت پیوند خوردم

با گورستان متروک این شهر

که پذیرفته‌ام تمام سنگ‌ها

شناسنامه‌هایشان

به نام من است

.

حالا که این‌جایم

بدانید

من عاشق بوده‌ام، عاشق

آمده‌ام برگ‌ها را در پاییز ببوسم و

دوباره فرو بریزم.

رضا عباسی

***

۳

برای مادرم

سال‌ها نشست

فرو رفته در نخ رنگ و گره و چشم

برای بادها نقشه کشید

که زیر پا بیندازدشان

مادرم

پیامبر بود

اما

سلیمان

قالیچه سواری کرد.

رضا عباسی

 همدان، آذر- اسفند ۹۵

ادبیات اقلیت ـ ۶ بهمن ۱۳۹۹

تمامی حقوق برای پایگاه اینترنتی «ادبیات اقلیت» محفوظ است.

رفتن به بالا