سه شعر از ساجد فضل زاده Reviewed by Momizat on . ادبیات اقلیت ـ سه شعر از ساجد فضل زاده: 1 اگر به شاخۀ توت سفید ببندند طناب را این مرگ دهان چند نفر را شیرین خواهد کرد کوه اشارۀ دشت است به پرواز پرنده‌ها پس اشا ادبیات اقلیت ـ سه شعر از ساجد فضل زاده: 1 اگر به شاخۀ توت سفید ببندند طناب را این مرگ دهان چند نفر را شیرین خواهد کرد کوه اشارۀ دشت است به پرواز پرنده‌ها پس اشا Rating: 0
شما اینجا هستید:خانه » شعر » سه شعر از ساجد فضل زاده

سه شعر از ساجد فضل زاده

سه شعر از ساجد فضل زاده

ادبیات اقلیت ـ سه شعر از ساجد فضل زاده:

۱

اگر به شاخۀ توت سفید
ببندند طناب را
این مرگ
دهان چند نفر را شیرین خواهد کرد

کوه
اشارۀ دشت است
به پرواز پرنده‌ها
پس اشارۀ کوچک مرا
کدام پرنده می‌بیند، کدام؟

به رؤیاست مگر
پرنده‌ای بر سرانگشت بنشیند
به رؤیا نیست اما
که سرش را از تنش
تنش را از سرش…
چه فرق می‌کند
مرگ
دست کداممان باشد؟

چهار
غمگین‌ترین عدد است
یکی برای چهارپایه
یکی برای چهار نفری که دست و پای جنازه را
یکی برای چهار سمت
در سلام ِختمِ گریه‌های گورستان
یکی برای…

 

نه!
چهار
شادترین عدد است
چادر گشودۀ زنی زیبا پیش پای درخت
چهار نفر، چهار گوشۀ پارچه را گرفته‌اند
تکان دهید شاخه‌ها را بریزد توت سفید
تکان دهید
بریزد توت سفید
توت سفید
سفید…

سفید بود صورتش.

***

۲

یک روز جایمان عوض می‌شود ماهی
تو با تلنگری به تنگ
سلامم می‌دهی،
من
سرخی کوچکی می‌شوم در آب
و بعد
حباب
حباب

آن که اولین بار داد می‌زند خشکی
ملوان غمگین‌تری است
که لنگر انداخته و نیانداخته
تکان‌های جزیره
امیدی دور را
دورتر می‌برد

ـ این همان ماهی نبود که پیامبر را بلعید؟

اسکله
زبان‌درازی ساحل است
به رفتن کشتی‌ها
سوت می‌کشند و می‌روند
می‌روند و سوت می‌کشند

جزری است مدام
که هر چه آمدن را دور می‌کند

گفت
من پیامبرم
در شکم نهنگ
دیوارهای این زندان را سرخ رنگ کنید
او را صبح چهارشنبه بازار
در میدان تره‌بار آویختند

زن
ساقه‌های کرفس را در زنبیلش جابه‌جا کرد و به خانه برگشت
زن
خرده‌ریز نان صبحانه را برای ماهی‌ها برد
زن
با تلنگری به تُنگ
تلنگری به تنگ
تلنگری

 

مرگ
بر سطح آب
می‌درخشد.

***

۳

دیوار
چگونه صدا بزند آجرهایش را
صدا زدن فرو ریختن است

در بازار ماهی‌فروشان
فراوان و یکسان
صدا بود که از کنارمان گذشت،
نعشِ آذین‌بسته در پیاده‌رو
و فاتحه
کلمات مشترک است بر گرداگرد چراغ‌ها
خاموش
روشن
روشن
خاموش

ـ این‌گونه چراغ، مرگ را روشن می‌کند یا زندگی را؟

همه چیز خوب است!
هندوانه در حوض بینداز
فواره کن شادی را
مشتی آب بردار بر برگ شمعدانی‌ها بریز
مشتی آب بردار به گنجشک تعارف کن
مشتی آب بردار زیبایی صورتت را از لای انگشتانت رد کن
مشتی آب بردار…
مشتت را برداشتی و زیر لب چیزی گفتی
گفتی
بلند گفتند فرو ریخت.

سقوط
فرو ریختن
بیش از فرو ریختن دیگر است
چون فرو ریختن برف پشت برف در کوه
حتی به صدای عطسه‌ای

صبر آمد!
یک فاتحۀ دیگر با آیه‌های جابه‌جا
کنار نعش ماندیم

به شانه‌ام می‌زنند
ـ اشتباه می‌خوانی آقا!

ادبیات اقلیت / ۱ آبان ۱۳۹۶

تمامی حقوق برای پایگاه اینترنتی «ادبیات اقلیت» محفوظ است.

رفتن به بالا