سه شعر از لیلا مسکوک Reviewed by Momizat on . 1 جمع کرده بر تکه نیمکتی باد شانه‌های مردی را و من دوستت دارم به راست راست درختان دوان دوان زیر پایم می‌اندازد خود را سنگی سرش به جدول می‌خورد و من دوستت دارم ش 1 جمع کرده بر تکه نیمکتی باد شانه‌های مردی را و من دوستت دارم به راست راست درختان دوان دوان زیر پایم می‌اندازد خود را سنگی سرش به جدول می‌خورد و من دوستت دارم ش Rating: 0
شما اینجا هستید:خانه » شعر » سه شعر از لیلا مسکوک

سه شعر از لیلا مسکوک

سه شعر از لیلا مسکوک

۱

جمع کرده بر تکه نیمکتی
باد
شانه‌های مردی را
و من دوستت دارم
به راست راست درختان
دوان دوان
زیر پایم می‌اندازد خود را سنگی
سرش به جدول می‌خورد
و من دوستت دارم
شانه به شانه در خواب می‌غلتم
دوستت دارم
فعل و فاعل و قید و مصدر درس می‌دهم
دوستت دارم

دوستت دارم
اتفاق پیش پا افتاده‌ای که آغشته کرد قلبم را به خونت
گم شد در چشم‌هایت سرم
و زمان
سرعت گرفت بر مچ دستم
هر ثانیه ۶۰ عابر
بر وسعتی دایره‌ای به خاک می افتند
داعش از غرب نزدیک می‌شود; سرطان از مرکز یک سلول
ائتلاف بمب است و اتم
مسیرهای جهان به هم پیچیده
یکی مرا
تن به تن
به تو برساند.

۲
برای پنهان کردنت
در انزوایی، بوی مبل‌های مخمل آبی گرفته،
دست به دست هم داده بودند
دیوارها
سال‌های خلوت حیات‌ها بود و معماری‌های مخمور;
بلند;
مثل منظومه‌ی عاشقانه‌ی شمسی
آمده بودی
حرف‌ها در استکان‌ها سرد می‌شد و
هیچ شعری
مرا به شاعری‌اش قبول نمی‌کرد

۳
صدایی در گوشم زندگی می‌کند
به انحنای نتی سفید و خالی از سکنه بر زبانم
دوست ندارد سیاه بخوانمش
او رفته و این
ترکم نمی‌کند.
در چشم‌هایم جشنواره‌ای برپاست
تندیسش تویی
نه طلا، نه بلور
تندیسی از پوست تو دست‌هایم را که گرم می‌کند
از چشم‌های پانزده مردادت که می‌ریزد در رگ‌هایم جنونی داغ;
او رفته و این
ادامه دارد:
ترکم نمی‌کند تا خیال آسوده‌ام را
روی بالشی بکشم
دست‌هایم را کنار بگذارم و
به چراغ‌هایی فکر کنم
که صد سال پس از مرگم
بر فراز این خانه خواهد افروخت
ادیسون:
مرد مردد در شرافت
که در ارتفاعات اختراعاتش
هر شب
هزار لب ممنوع ناپدید می‌شود
و هزاران لب نارس از راه می‌رسد.
از تو دورم اما
بر لبانم بوسه‌ای زندگی می‌کند تا
صد سال پس از مرگم
بر لب‌های مردی
آرام بگیردش.

ادبیات اقلیت / ۲۹ شهریور ۱۳۹۵

تمامی حقوق برای پایگاه اینترنتی «ادبیات اقلیت» محفوظ است.

رفتن به بالا