شاعر بیگانه / یادداشتی از محسن توحیدیان دربارۀ کیومرث منشی زاده Reviewed by Momizat on . ‌ادبیات اقلیت ـ محسن توحیدیان: من این یادداشت را به کیومرث منشی‌زاده بدهکارم. نه به خاطر شعرش، به خاطر روزهایی که برای دیدن ما به دفتر مجله می‌آمد و ما یک کلمه ‌ادبیات اقلیت ـ محسن توحیدیان: من این یادداشت را به کیومرث منشی‌زاده بدهکارم. نه به خاطر شعرش، به خاطر روزهایی که برای دیدن ما به دفتر مجله می‌آمد و ما یک کلمه Rating: 0
شما اینجا هستید:خانه » یادداشت » شاعر بیگانه / یادداشتی از محسن توحیدیان دربارۀ کیومرث منشی زاده

شاعر بیگانه / یادداشتی از محسن توحیدیان دربارۀ کیومرث منشی زاده

شاعر بیگانه / یادداشتی از محسن توحیدیان دربارۀ کیومرث منشی زاده

‌ادبیات اقلیت ـ محسن توحیدیان: من این یادداشت را به کیومرث منشی‌زاده بدهکارم. نه به خاطر شعرش، به خاطر روزهایی که برای دیدن ما به دفتر مجله می‌آمد و ما یک کلمه از حرف‌هایش را نمی‌فهمیدیم. در بعدازظهری، جوانک نحیف و موبلندی که اسم خودش را «الف اوتانه» گذاشته بود و نمی‌دانم چطور راضی شده بود روی خودش اسم اوتانه (خوش‌اندام) بگذارد، در را به رویش باز کرد و رو به من با لبخندی فاتحانه او را معرفی کرد: «کیومرث منشی‌زاده»! اسم او ناگهان مرا به «صور و اسباب شعر امروز ایران» ٬ «طلا در مس» و جنگ‌ها و دفترهای کهنه‌ی شعر معاصر برد. پیرمردی بود با موهایی سمج، نگاهی مات و شوخ و شنگ و لباس‌هایی که با لباس‌های ما و هم‌سن و سال‌های خودش فرق می‌کرد. دستمال‌گردنی می‌بست که او را اصیل و مندرس نشان می‌داد و وقتی حرف می‌زد باید پنجره‌ها را می‌بستیم و تا اعماق ساکت می‌شدیم تا بتوانیم پچ‌پچ‌های مرموز او را بشنویم.

منشی‌زاده شاعری بیگانه بود که در دود و دم و غرابت خیابان‌های منتهی به انقلاب گم شده بود. او رشته‌ای از کلمات و اعداد و فرمول‌های غبارگرفته را به یادگار دوران پرحادثه‌ی گذشته به گردن آویخته بود و حالا دیگر اشتیاقی به تکرار نامش در نشریات و‌ محافل ادبی نشان نمی‌داد. بلایی بر او نازل شده بود که حالا اگر کسی می‌خواست محض رضای خدا چند سوال جدی از او بپرسد، به هیچ‌کدام‌شان نمی‌توانست جواب‌های جدی بدهد. پرسنده را دست می‌انداخت و از این‌که او را خندانده بود کیف می‌کرد. اگر کسی از زندگی‌ گذشته‌اش می‌پرسید، به همین بسنده می‌کرد که بگوید بهرام صادقی هروئین می‌کشید و باقی هرچه می‌گفت، نامفهوم، پیچیده و مالیخولیایی بود. تحمل جدیت برایش سخت‌تر از هرچیزی بود. مردی نامرئی در او بود که مشاعرش را قلقلک می‌داد و حافظه و گفتارش را پریشان می‌کرد… او شاعری بر باد رفته بود. موجودی بیگانه که در پناه بیلبوردهای مرگ بر آمریکا و برج‌های بلند رفت و آمد می‌کرد و هیچ‌کس نمی‌دانست در ذهن پیچیده‌اش کدام دوست دوران جوانی‌اش را به ریشخند گرفته است. نشریات بی‌مخاطب ادبی از شعر و نام او استفاده می‌کردند تا وزنی به صفحه‌ی شعرشان بدهند و از او مصاحبه می‌گرفتند تا بتوانند از لابلای جملات غیر معمولش نکته‌ی دندان‌گیری پیدا کنند…

دو روز از مرگ کیومرث منشی‌زاده می‌گذرد. او هم به قول ویلیام بلیک آن «کالبد سفالین را درباخته است» و به چند شعر بلند و نیمه‌بلند در چند کتاب و دفتر بدل شده است. غیبت کیومرث منشی‌زاده از خیابان‌های انقلاب، غیبتی ناموجه است و باید او را به نوشتن اعداد بی‌پایان جریمه کرد.

ادبیات اقلیت / ۲۸ فروردین ۱۳۹۶

تمامی حقوق برای پایگاه اینترنتی «ادبیات اقلیت» محفوظ است.

رفتن به بالا