شعری از سهند پاک بین
ادبیات اقلیت ـ شعری از سهند پاک بین:
دلم میخواست به صدایت بگویم خانه که صدایت سقف داشت
که صدایت میتوانست مکث کند در گوشم
مکث کند در گوشتم
دلم میخواست به صدایت بگویم خانه، صدایت در داشت، آدم را پشت در نگه میداشت.
صدایت هفت پشتم بود
با صدایت میروم خرید روزانه
با تو برمیگردم
صدای تو چاقو است وقتی گوشت گوساله را برای خورشت قیمه تکهتکه میکنی و من با یک زیبایی غیر عمد مردهام.
سالها در باجههای تلفن در اشغال تو بودم
الو
گوش کن این صدای آتشی نگرفته است
آتشی که قلبش را تحمل میکند
گوش کن
تو نیستی و قلب برای زندگی ضرر دارد
کوچه برای خیابان ضرر دارد
هوا، هوا ضرر دارد و من هنوز از هوای تو میخورم این هوای اشکآور.
نیستی و سرباز وطن برای خیابان ضرر دارد
خیابان اکباتان ضرر دارد.
میخواستم برایت گریه کنم اما چشمهایم عمل نمیکنند.
چشمهایم عمل نمیکنند و چشمهای تو در اشک میسوخت.
میخواستم عاشقت باشم
اما قلبم عمل نمیکند.
قلبم عمل نمیکند که قلب تو در خون میسوخت و من به “دویدن در خانهای که میسوخت” فکر میکردم
اما
اما این شعر آنقدر عاشقانه است
که بیهوا برهنه شوی
برهنه شوی و گریه کنی
احساساتت را بمالی
بمالی
بمالی
احساساتت را پاک کنی
و به این فکر کنی که ساعت روی دیوار، دارد هدر میرود
دست من زیر سرم، دارد هدر میرود.
ادبیات اقلیت / ۸ خرداد ۱۳۹۶