فلاتِ تودرتو در “نامکتوب”… و اعجاز الکترونیک در رمان هایپرتکست Reviewed by Momizat on . ادبیات اقلیت ـ مهین میلانی: "نامکتوب" نانوشته معنا می‌دهد. به معنای چاپ‌نشده برروی کاغذ. اما شاید بتوان آن را بازمکتوب نام نهاد، همان‌گونه که مهدی موسوی نژاد، ن ادبیات اقلیت ـ مهین میلانی: "نامکتوب" نانوشته معنا می‌دهد. به معنای چاپ‌نشده برروی کاغذ. اما شاید بتوان آن را بازمکتوب نام نهاد، همان‌گونه که مهدی موسوی نژاد، ن Rating: 0
شما اینجا هستید:خانه » بازنشر » فلاتِ تودرتو در “نامکتوب”… و اعجاز الکترونیک در رمان هایپرتکست

فلاتِ تودرتو در “نامکتوب”… و اعجاز الکترونیک در رمان هایپرتکست

فلاتِ تودرتو در “نامکتوب”… و اعجاز الکترونیک در رمان هایپرتکست

ادبیات اقلیت ـ مهین میلانی: “نامکتوب” نانوشته معنا می‌دهد. به معنای چاپ‌نشده برروی کاغذ. اما شاید بتوان آن را بازمکتوب نام نهاد، همان‌گونه که مهدی موسوی نژاد، نویسندۀ این هایپرتکست الکترونیکی، خود آن را «یک روایت بی‌پایان» توصیف کرده است. چراکه خواننده با گزینش‌هایش از طریق لینک‌هایی که داده شده، آن‌گونه که «می‌خواهد» روایت‌ها را از لابیرنتِ فلات بیرون می‌کشد و شاید نتیجه‌گیری خود را به دست دهد. از سه منظر می‌توان به «نامکتوب» نگاه کرد: ۱. این شیوۀ نگارش را ما در ایران نداشته‌ایم. شاید به طور سنتی در آثار کلاسیک فارسی هم وجود داشته باشد، اما در زمان حاضر با ظهور دستگاه‌های الکترونیکی و توسعۀ آن‌ها با «سرعت نور» تا آن‌جا که من می‌دانم، این اولین اثری است که به شکل هایپرتکست در زبان فارسی شاهدش هستیم. متن هایپرتکست الکترونیکی یعنی متنی که به متون دیگر لینک‌های متعدد می‌دهد و این انتخاب خواننده است که می‌تواند او را به هرجایی بکشاند. لذا ضرورت دارد به تاریخچۀ هایپرتکست به شکل سنتی یعنی چاپی و هم مدرن به صورت الکترونیکی نظری افکنیم؛ ۲. در کتاب “نامکتوب” چه موضوعاتی مد نظر است، یا تم و بن‌مایۀ آن چیست، البت اگر بتوان از این همه تکه‌ها به پاسخی دست یافت، و چه میزان ظاهر ناپیوستۀ هایپرتکستِ الکترونیکی با محتوای متون که در عین تنوع و با روایت قطعات و داستانک‌ها موضوعات مشخصی را می‌توانند نمایندگی کنند هماهنگی دارد و هم‌چنین با ضرورت اجباری که کورونا به دنیا تحمیل کرده است؛ ۳. هایپرتکست چه افقی را پیش ما می‌گذارد با تکثر روایت‌ها و شخصیت‌ها و لینک‌هایی که به انتخاب خواننده پیش رو گذاشته می‌شود و می‌تواند هرکس را به نتایجی یا تفاسیری گوناگون برساند که هیچ‌گاه غایی نیستند و همان‌ها نیز خود می‌توانند در فلات هزارتوی لابیرنت به جاهایی دیگر ختم شوند.

۱. هایپرتکست یک ژانر در ادبیات الکترونیکی است که با لینک‌های متعدد در هر صفحه متونی غیرخطی در ادبیات فراهم می‌آورد و خواننده را درگیر می‌کند. به عبارتی اگرچه نویسنده در هر متن به روایت‌هایی دیگر که می‌تواند بخشی از کل روح نوشته باشد لینک می‌دهد، اما از آن‌جا که انتخاب لینک با خواننده است، نقش می‌دهد به خواننده درخلق اثر، در ترکیب نظرها، و تولید متنی دیگر در ارتباطی دگرگونه. این شکل ادبیات نوع کارکردش را پیش از این در سایبرتکست داشته است. بدین معنا که هرکاربر بنا بر انتخابش نتیجۀ متفاوتی می‌تواند بگیرد. اِسپِن آرست (Espen Aarseth) می‌گوید: «اطلاعات هم‌چون رشته یا نشانی گرفته می‌شود که ممکن است معنایی برای مشاهده‌گر داشته باشد.» به گفتۀ او سایبرتکست می‌تواند انتقالی از یک قطعۀ ادبی خطی به یک بازی باشد. در یک رمان معمولی، خواننده فقط خواننده است. در تولید نقشی ندارد. فعال نیست. اما در متن سایبری خواننده فقط مفسر متن نیست، بلکه با انتخاب و گشت‌زنی در میان متون تصمیم‌گیرنده است. مانند یک بازی می‌ماند که بازی‌کننده تصمیم می‌گیرد چه کند. کی توقف کند. کی بپرد. یک نوع دیوانگی در درونش با خود حمل می‌کند متن هایپرتکست که هم‌چون سایبرتکست عمل می‌نماید. در کتاب «صدهزاربیلیون شعر» کار ریموند کوئینو، هر خواننده فقط با اشعار در نظمی متفاوت روبه‌رو نمی‌شود، بلکه با اشعار متفاوت روبه‌رو می‌شود، بسته به آن روشی که صفحه را ورق می‌زند. سایبرتکست تغییر روش در ادبیات به سوی رسانۀ دیچیتال است پس از این‌که نت سراسری شد و هایپرمدیا حرکت کرد به سوی تمرکز بر روی کُدِ نرم‌افزار. نظریۀ اصلی توسعۀ تئوری سایبرنتیک در مفهوم بازخورد است. علمی است که کنترل و نظم در سیستم‌ها را مطالعه می‌کند، سیستم‌هایی که در آن اطلاعات و بازخورد در جریان است. و این در نهایت جهت بررسی نفوذ رسانه است به عنوان بخشی از دینامک ادبی. هایپرتکست در حوزِۀ ادبیاتِ اِرگادیک جا می‌گیرد. به گفتۀ آرسِت دولایه است: یک متن معمولی، و ماشینی با توانایی تولید چندین نمود از یک متن. پروسه‌ای از تکرار یک سکانس از عملیاتی که نتیجه‌ای نزدیک به نتیجۀ شاید دلخواه از آن به دست آید برای خواننده. خوانش یک مطلب چاپ‌شده بر روی کاغد یک تلاش فوق نوماتیکِ «بیهوده» است با چرخاندن چشم‌ها روی سطور و ورق زدن صفحات. در ادبیات اِگودیک یک تلاش دائمی لازم است تا خواننده از متن عبور کند. زیرا باید به طور دائم یک لینکی را برای ادامه برگزیند. و این تا به آخر ادامه خواهد داشت. رمان هایپرتکست می‌تواند به رمان‌های سنتی نیز اطلاق شود که غیرخطی یا متکثرالخطی نوشته شده‌اند، چند داستان به طور موازی پیش می‌روند، و شاید بتوان گفت که خواننده قهرمان اصلی است در آن. اولین رمان‌های هایپرتکست قبل از توسعۀ World Wide Web منتشر شده‌اند. اولین رمانی که به صورت سریال در www در آمد، «هذیان کوپر» از داگلاس بود در سال ۱۹۹۴ که در آن چهار داستان به طور موازی با هم جلو می‌رفتند؛ در «سان شاین» بابی رابید با صحنه‌های غیرخطی، یک شخصیت (چمدان) خواننده را قادر می‌سازد که از نُه نقطه‌نظر ماجرا را دنبال کند؛ در سال ۱۹۹۰ ″لیندا دمان” در” Cyberflesh Girlmonster” تصاویری از بخش‌هایی از بدن زنان را ترکیب می‌کند تا شکل جدیدی از آن به وجود آورد؛ در داستانک هایپرتکستِ «این امواجِ دختران» از دکتر کِیتلین فییشِر خاطرات دوران کودکی، نوجوانی، و بزرگسالی جایزۀ Electronic Literature Organization را از آن خود می‌کند. این مجموعه از ترکیب چند مدل ساخته شده است، از جمله تصاویر صامت و متحرک، تصاویر دست‌کاری شده، انیمیشن و کلیپ‌های صدادار؛ در کالیگرام‌های «I Ching» از آپولینِر، واژه‌هایی در شعر “در چند جهت وسع داده می‌شوند تا تصویری را در صفحه شکل دهند بدون هیچ سکانس روشنی”؛ Pale Fire از نوباکف را می‌توان چندوجهی خواند و از کامنت‌ها و شعرها جهشی داشت دلبخواه؛ «رایوالا» نوشتۀ «ژولیو کورتزار» را ضدرمان هم خوانده‌اند، زیرا می‌تواند بر طبق دو سکانس مختلف بخش‌ها خوانده شود، با پایان‌های مختلف یا بدون پایان که درآن سؤالات بدون پرسش رها می‌شوند؛ «قلعۀ سرنوشت‌های رهگذر The Castle of Crossed Destinies»، از ایتالو کالوینو، محل ملاقات مسافرانی است که بعد از سفر در میان جنگل‌ها نمی‌توانند صحبت کنند و داستان‌هایشان را از طریق کارت‌های تاروت باز می‌گویند. این رمان شهودی است بر کشف چگونگی خلق معنا، یا از طریق واژه‌ها (توسط نویسنده، از طریق کتاب، از آن‌جا که شخصیت‌ها نمی‌توانند با یکدیگر صحبت کنند) یا توسط تصویر (کارت‌های تاروت که خودشان گشایشی هستند، به بسیار تفاسیر سمبولیک). کتابی است چند لایه‌ای که در آن چند سطح از تفاسیر و خوانش امکان‌پذیر است، بر اساس رابطۀ نویسنده-راوی-شخصیت-خواننده؛ «ماجرای خودت را برگزین (Choose Your Own Adventure)» از سری کتاب‌های بازیِ کودکان است و هر داستان از نقطه‌نظر دوم شخص نگاشته شده که در آن خواننده خود را در نقش پروتاگونیست داستان فرض می‌کند و انتخاب‌هایی که اکسیون‌های شخصیت داستان و پایان داستان را تعیین می‌نماید؛ در رمان «باغی با راه‌های چنگالی (The Garden of Forking Paths)» از تسویی پنز (Ts’ui Pen’s) هرنوع نتیجۀ ممکنی از حادثه امکان بروز به طور هم زمان دارد، که همۀ آن‌ها خود به امکان‌های دیگری تکثیر می‌شوند و راه‌های متفاوت گاه دوباره به عنوان نتیجۀ زنجیره‌ای از علل به یکدیگر می‌پیوندند.

۲. چنین روش نگارشی را، کورتازار و بورخس و و کالوینو و حتی جیمز جویز در اولیس در اواسط قرن بیستم در نسخه‌های چاپی در آثار خود به کار بردند. سپس در ادبیات، صورِ گوناگونِ سبکِ نت نیز به خود گرفت و چندین دهه است که نویسندگانِ عمدتن غربی چنین شیوه‌ای را پیش گرفته‌اند. هرچند که هایپرتکست الکترونیکی نتوانسته است هنوز جای نسخه‌های چاپی را بگیرد. من به زبان فارسی ندیدم کسی چنین روشی را به کار برده باشد. به نظر، مهدی موسوی نژاد با کتاب هایپرتکستش “نامکتوب” در اینترنت پیش‌قراول است. خیلی به‌موقع در اوج فراگیری ویروس کورونا و فرمان‌روایی نت نوشته شد و با تأخیر اکنون در دسترس عموم قرار می‌گیرد. کتاب “نامکتوب” به سبک «نام‌ناپذیر» بکت نوشته شده است. با این تفاوت که یک شخصیت اصلی ندارد. این حسن است. گسست و درماندگی را بیشتر همگانی نشان می‌دهد. خواننده است که انتخاب می‌کند. نه انگار که نویسنده‌ای چقدر بالایش زحمت کشیده است. چون هر قطعه کوتاه است و با لینک‌های متعدد در هر قطعه خواننده مشتاق می‌شود که ببیند بالاخره چه می‌شود. در اواسط کار ممکن است بفهمد که نتیجه‌ای در کار نیست. اما از جلوِ کامپیوتر بلند نمی‌شود به امید واهیِ یافتن آن‌چه به طور معمول در ادبیات کلاسیک انتظارش را می‌کشیدند. می‌تواند مطالعه را متوقف کند و وقت دیگری سروقت کتاب بیاید. و نتیجه را خودِ خواننده شاید از خوانش لینک‌های گوناگون به طور انحصاری برای خود دریابد و در واقع بازنویسد… قطعات این کتاب «نامکتوب» به درجات خوب و بد دارند. برخی از آن‌ها خیلی خوب‌اند. آن‌ها که در بارۀ روابط بین مرد و زن است، به نظرم اندکی کلیشه‌ای آمد. اگرچه کاری‌اش نمی‌شود کرد با ریتم گسستگی و ویرانگری و درماندگی در کل کتاب. که واقعیتی از فرهنگ جامعۀ ماست. در فرهنگ کلیشه‌ای که همۀ دماغ‌ها را عملی می‌کند و لب‌ها را با آمپول پف‌کرده، خواسته‌ها و محاورات هم کلیشه‌ای می‌شود. مگر بخواهیم فراروی از این همسانی را طرح کنیم، یعنی کلیشه را بخشی از فرهنگ درماندگی تلقی کنیم و درمجموع راهکار خود را رقم بزنیم. و البته از آن‌جا که گسستگی و بی‌تفاوتی و درماندگی در این قطعات کماکان حرف اول را می‌زنند، لذا کلیشه بودنش در درجات بعدی قرار می‌گیرند. سبکی که در این کتاب به کار برده شده است، در میان فارسی‌زبانان اگر نگوییم تازه، اما کمیاب است. زبان پست‌مدرن به این شیوه نیز کمتر به کار برده شده است. به سبک بکت قلم زده اما فضای دیگری را ترسیم می‌کند با همان حال و هوا به اضافۀ مشخصات ویژۀ جغرافیایی و تاریخیِ جامعۀ ما. بخش‌هایی مانند حرف زدن مرده از چگونگی مردنش و مثله کردن خود از قطعات درخشان کتاب‌اند. کتاب در مجموع از وضعیت موجود جامعه سخن می‌گوید که در ناهنجاری و نابسامانی و بی‌هویتی و بی‌معنایی به سر می‌برد. زندگی و امید در آن رخت بربسته و آدم‌ها چون آدمک‌های چوبی حرکت‌هایی ازشان سر می‌زند. این واقعیت جامعه یعنی گسستگی‌اش با شیوۀ نگارش قطعه‌ای نیز سازگار است. و بسیار خوانایی دارد با ساختار هایپرتکست الکترونیکی. یعنی محتوا با فرم، خوب می‌خواند. آدم‌هایی که جدا از دیگران هریک به شکل خاص خود ویلان‌اند. گسست و رتوریک‌های آبزورد و به‌ظاهر بی‌معنی و آبستره از ویژگی‌های نثر بکت است در کتاب «نام ناپذیر» در بازگویی شرایط اجتماعی نویسنده. بکت بعد از جنگ جهانی، بعد از روشنگری‌های رنسانس، مانند بسیاری دچار ازهم‌گسیختگی، مات و مبهوت شد و به خودگویی‌های جنون‌وار از زبان یک موجود عجیب غریب کوچولوی «انسان-حیوان» در نام‌ناپذیر هرچه از ذهنش می‌گذرد بر روی کاغذ می‌آورد. به آدم‌ها و چیزها و پدیده‌ها لحظه‌ای تردید می‌کند، لحظه‌ای دیگر بر آن تکیه می‌کند. گاه بی‌تفاوت است. و بسیار اوقات مطمئن نیست به چیزی که می‌گوید. و اضطراب و ناامنی یک ویژگی مشخص دیگر است در رتوریک‌های پایان‌ناپذیر آن. نام‌ناپذیر است. نه فقط به این علت که نمی‌توان نامی بر این کتاب گذاشت. بلکه بر حس‌ها و در واقع خودزنی‌های او نیز نمی‌توان نامی گذاشت. «نامکتوب» نیز نامکتوب است، نه فقط به این دلیل که نشرناپذیر است بر روی کاغذ، بلکه به این دلیل که گسست‌ها و درماندگی‌ها در کلمات خود را نشان می‌دهند اما عمق ماجرا ژرف‌تر از آن است که به بیان آید.

۳. نویسنده، مهدی موسوی نژاد، برای من نوشت: «برای شخص من یکی از ویژگی‌های این فرم انتشار اثر این است که می‌تواند «بی‌پایان» باشد. یعنی می‌شود که همیشه بخش‌هایی به آن اضافه شوند و بخش‌هایی از آن کاسته. و به عبارتی مدام می‌تواند ویرایش شود.» این یعنی که مؤلف هیچ‌گاه نمی‌میرد، به معنای بارتیِ کلمه. هر از چندگاه نبش قبر می‌کند با یک بیلاخ گنده به خواننده. و یعنی دیگر هیچ اعتباری به هیچ حرفی نیست. چراکه مکتوب نیست و هیچ سندی باقی نمی‌گذارد بر آن‌چه پیش از این گفته است واین یعنی حتی اعتباری به حرف‌های یک ساعت پیش ما نیز نیست. می‌تواند با وارد شدن فاکتورهایی دیگر زبان را به سمتی متفاوت هدایت کند. زبان دنیایی دیگر می‌سازد. این‌جا یک بیلاخ بزرگ دیگری است به هرنوع جزمیت. هرنوع ایست در باورهای گذشته. در عین حال که خواننده را نیز به چالش می‌کشاند که خود از انتخابش با کلیدواژه‌های دلبخواه به نتایجی دلخواه برسد. و این یعنی که هزارتوی لابیرنتی در مقابل ماست. خود را به ما تحمیل می‌کند و ما را در این میان با گزینه‌های خود از لایه‌های این فلات عبور می‌دهد. ویتگنشتاین می‌گوید، در تراکتاتوس: «حد و مرز زبان من یعنی محدودۀ دنیای من.» (۵. ۶) حال دنیای من اگر دنیای گسسته‌ای باشد، آن را منعکس می‌کند. و اگر دنیای من تغییر کند، حدومرز زبان من نیز تغییر خواهد کرد. و دنیای من همواره در حال تغییر است. و «من» در حال شدن است اگر خودم را باز بگذارم و بند نکنم به زنجیرهای اسارت. ویتگنشتاین هم‌چنین می‌گوید چیزی هم‌چون سوژۀ متفکروجود ندارد. سوژه هیچ جایی در این دنیا ندارد. من باور دارم بر این گفتار که ما در بهترین حالت نیز تصور می‌کنیم که اراده‌مند هستیم یعنی آزادانه انتخاب می‌کنیم. اما چنین نیست. حتی انتخاب حداکثری آزاد ما نیز توسط عواملی از پیش‌زمینه‌هایش آماده شده است. به گفتۀ دولوز هر شاخه ریزوم‌وار راهی را پیش می‌برد. از تلاقی آن‌ها اتفاقاتی رخ می‌دهد. حال اگر در دنیای گسسته‌ای زندگی کنیم که هیچ چیز سر جایش نباشد، زبان من آیا می‌تواند گسسته نباشد؟ در این دنیایی که حتی فرصت تخیل را از تو می‌گیرد با باران وقایعی که آغاز و پایانش با چشم به هم زدنی جای خود را به حادثۀ دیگری می‌دهد. در این وضعیت گاهی رخدادهایی، هم‌چون یک انقلاب، مقطعی خاص را رقم می‌زند. هایپرتکست‌فیکشن یکی از این رخدادهاست که با قاطعیت نه فقط جای نسخ چاپی کتاب را می‌تواند بگیرد، بلکه شیوه‌ای را ارایه می‌دهد که چگونگی خواندن بخش‌های مختلف کتاب را با اینترنتی کردن آن به اختیار خواننده می‌گذارد. خواننده با فشار بر روی کلیدواژه‌هایی که در هر صفحه توسط نویسنده پررنگ شده است، به دل‌خواه به آن جایی از کتاب متصل می‌شود که دوست دارد. و صد البته هر قطعه بخشی مجزاست که می‌شود آن را داستانی کوتاه تلقی کرد که شاید با دیگر بخش‌ها نیز ارتباطاتی داشته باشد. در هر روایت فقط به یک واقعه می‌پردازد به شکلی که نه حکایت بلکه بیشتر بازگویی حس‌های فرد است. فردی که با شخصیت و گفتمان قطعۀ دیگر می‌تواند ربطی نداشته باشد. و بیشتر اضطراب و نگرانی و بی‌تفاوتی و تکرارهای ظاهرن بی‌معنا و در مجموع مجموعه‌ای از رتوریک‌های ظاهرن بی‌سروته است. باز ویتگنشتاین می‌گوید ما آن‌چه را که می‌گوییم همان نیست که می‌خواستیم گفته باشیم. «نامکتوب» موسوی نژاد فقط نامکتوب نیست چون نسخۀ چاپی نمی‌تواند داشته باشد؛ نامکتوب است چون همه چیز می‌گوید و اصل مطلب ناگفته می‌ماند یا مانند رازی باید از آن رمزگشایی کرد. «هر چیز می‌بینیم می‌تواند جور دیگری باشد» و «هرچیز که ما وصف می‌کنیم می‌تواند جور دیگری باشد.» (۵. ۶۳۴ تراکتاتوس، لودویگ ویتگنشتاین). پدیده‌ها فقط خود را نشان می‌دهند. نمی‌توان از آن سخن گفت. تو فقط می‌فهمی که دنیا یک دنیای گسسته است از این نشان‌دهی‌ها. یک تفاوت «نامکتوب» با «نام‌ناپذیر» در این است که در نام‌ناپذیر موجودی عجیب و غریب تنها شخصیت و راوی است؛ نمایانگر این‌که آن شرایط از هم گسسته از آدم دوپا می‌تواند هر چیز بسازد. تفاوت دیگر در این است که به هرحال ما با موضوعاتی و تم‌های در نامکتوب مواجه می‌شویم. و هر قطعه شخصیتی متفاوت دارد در دنیای پاره‌پاره شده‌اش. در هرحال وجه مشابهش با «نام‌ناپذیر» گسست و اضطراب و ناامنی در این جهان است. سوژه در این‌جا نقشی ندارد. بر بستر جریانات به موجوداتی تبدیل شده است که فقط حرف می‌زند. حرف‌هایی که فقط واژه‌هایی هستند مرکب از کلمات که در پسِ پشت آن می‌تواند ژرفایی داشته باشد به سهمناکی آن غول‌های پشت صحنه‌ای که هم‌چون لعبت‌باز ما لعبتکان را می‌چرخانند. یعنی «جور دیگری باشد.»

لینک به کتاب «نامکتوب»

ادبیات اقلیت / ۶ مرداد ۱۴۰۰ (بازنشر از نشریۀ خرمگس)

تمامی حقوق برای پایگاه اینترنتی «ادبیات اقلیت» محفوظ است.

رفتن به بالا