نگاهی به داستان تجاوز قانونی اثر کوبو آبه Reviewed by Momizat on . ولادیمیر ناباکف نویسندگان را به دو دسته تقسیم می‌کند؛ گروهی مردم‌گریز و برج‌عاج‌نشین که در پناه آرامش سایبان امن خود لم می‌دهند و موضوع‌های پیش‌پاافتاده زندگی ر ولادیمیر ناباکف نویسندگان را به دو دسته تقسیم می‌کند؛ گروهی مردم‌گریز و برج‌عاج‌نشین که در پناه آرامش سایبان امن خود لم می‌دهند و موضوع‌های پیش‌پاافتاده زندگی ر Rating: 0
شما اینجا هستید:خانه » یادداشت » نگاهی به داستان تجاوز قانونی اثر کوبو آبه

نگاهی به داستان تجاوز قانونی اثر کوبو آبه

یادداشتی از فتح الله بی‌نیاز
نگاهی به داستان تجاوز قانونی اثر کوبو آبه

ولادیمیر ناباکف نویسندگان را به دو دسته تقسیم می‌کند؛ گروهی مردم‌گریز و برج‌عاج‌نشین که در پناه آرامش سایبان امن خود لم می‌دهند و موضوع‌های پیش‌پاافتاده زندگی را برمی‌گزینند و به ‌خود زحمت نمی‌دهند که جهان را از نو ابداع کنند و در نتیجه مردم را به متن‌های آن‌ها راهی نیست. این‌ها فقط از الگوهای سنتی داستان‌نویسی بهره می‌گیرند. اما گروه دیگر، که ناباکف آن‌ها را «استاد» می‌خواند، موضوع‌هایی را انتخاب می‌کنند که در ترازی بالاتر از زندگی روزمره به مردم منتهی می‌شوند: «چنین هنرمندی از سینه راه بی‏نام و نشان صعود می‏کند. فکر می‏کنید پس از رسیدن به قلۀ آن با چه کسی ملاقات می‏کند؟ با خوانندۀ نفس‏بریدۀ خوشحال. آن‌ها با لطافت ‏طبع همدیگر را در آغوش می‏گیرند و اگر کتاب [داستان] تا ابد ماندگار باشد، به هم می‏پیوندند.»

 بی‌تردید کوبو آبه جزو این دسته از هنرمندان است که مثل بسیاری از نویسندگان جامعۀ ما به زندگی شهری و آپارتمانی می‌پردازد؛ اما بدون تمایل به تقلید و شبیه‌نویسی.

 تصور نشود که آبه فقط به درد و گرفتاری زندگی روزمره توجه دارد و پرداختن به دلشوره و دلمشغولی‌های فردی، از آن جمله عشق را کنار می‌گذارد و کارش هم بی‌ضعف است. در داستان‌های او اتفاقاً این‌گونه دغدغه‌ها جزو عناصر موضوعی و مضمونی است، اما با رویکردی کاملاً نو و بدون حشو و زوائد و تکرار و با گزینش نکات حساسی که بعضاً دیگران ندیده یا کم دیده‌اند. برای این منظور خود را به چارچوب‌های واقعی و فراواقعی متداول محدود نمی‌کند، بلکه مانند ادگار آلن پو و کافکا به لایه‌های نادیده نفوذ می‌کند؛ همان ‌چیزهایی که بورخس درباره‌شان می‌گوید: «پو به من آموخت که آدم نباید خود را به موقعیت‏های روزمرۀ صرف مقید کند؛ زیرا موقعیت‏های روزمره از غنای تخیل تهی هستند. به‏واسطۀ او فهمیدم که می‏توانم همه‏جا باشم و حتی تا ابدیت بروم. به ‏برکت نوشته‏های او فهمیدم که اثر ادبی باید از تجربۀ شخصی فراتر برود؛ مثلاً تجربه‏های شخصی را با رویدادهایی شگفت که به‏نحو غریبی جابه‏جا شده‏اند، درهم تنید.»

 باری، آن‌چه بیان مقدمۀ فوق را الزامی ساخت، خواندن داستان «تجاوز قانونی» بود و این‌که چگونه آبه با نگاهی فراملی حتی مسائل جوامع دیگر را با «استادی» بازنمایی می‌کند. می‌توان گفت کارهای آبه ادامۀ کارهای ادگار آلن‌پو، کافکا، استیگ داگرمن و دینو بوتزاتی ایتالیایی هستند. در خلق فضاهای وهمناک و انتزاعی و رازآلود جاهای پرشماری از آثار دینو بوتزاتی، هوراسیو کویروگا (اروگوئه) و اسکار سروتو (بولیوی) بالاتر است، هرچند از بعضی جهات در حد دو نویسندۀ اخیر نیست و در مجموع از استیگ داگرمن بالاتر نیست.

 داستان تجاوز قانونی: این داستان، در بنیان نگاه نئومارکسیست‌ها و نحله‌ای از اگزیستانسیالیست‌ها را در برخورد با امر «ازخودبیگانگی» به خواننده القا می‌کند. گرچه این روزها هر جا که از نظر علمی قادر به تبیین نیستیم، از واژه‌های تکراری «بحران هویت» و «بی‏هویتی» حرف می‌زنیم، اما پیشنهاد می‌شود میزان انطباق این واژه‌ها با این داستان را خود خواننده ارزیابی کند.

 آن‌چه آبه در این داستان می‌سازد، طیفی از سطوح مختلف استعاره، نماد و تمثیل است؛ به گونه‌ای که برای نمونه در دیگر داستانش به نام «آقای اس. کارما» کارت بازرگانی، به‌مثابۀ یکی از دستاوردهای جامعه صنعتی، استعاره‌ای از کل جامعه صنعتی است که بر کلیت شخصیت اصلی سلطه پیدا کرده است. یا در داستان دیگر او موسوم به «سگ»، موجود سگ می‌تواند نمادی از جایگزین‌پذیری انسان با سگ باشد.

 برای اجتناب از کلی‌گویی خلاصۀ داستان «تجاوز قانونی» بیان می‌شود و در همان حال بررسی می‌شود…

 گوستاو لوبون، متفکر فرانسوی قرن نوزدهم، می‌نویسد: «بهترین شیوۀ حکومت آن است که اهانت به حقیرترین افراد جامعه، به‏منزلۀ اهانت به مجموعه مؤسسات اجتماعی تلقی شود.» حال باید دید کشور ژاپن که جزو ده کشور «سالم» و «ثروتمند» و «قانونمند» جهان شناخته شده است و با دومین میزان بهره‌وری، بعد از آمریکا، و تورم صفر درصد در سال ۲۰۰۶ تا چه‌حد به تز یکی از متفکران قرن نوزده نزدیک می‌شود.

 این داستان کوتاه از نوع «غریب» (Exotic Fiction) است و به لحاظ فرم و اجرا یادآور «سقوط خاندان آشر» نوشته آلن‌پو و رمان «محاکمه» و تا حدی «قصر» کافکا و از نظر محتوی بیشتر با «نقاب مرگ سرخ» از ادگار آلن‌پو و «خنده سرخ» از لئونید آندریف و «طاعون» کامو و «کوری» از ساراماگو قرابت دارد. باورپذیری داستان «نقاب مرگ سرخ» به ‌دلیل غلبه عناصر گوتیک و کاربست دقیق دگرگونه‌نمایی ادبی آلن‌پو کمتر از داستان رئالیستی و مدرنیستی «طاعون» نیست؛ همان‌طور که «کوری» پست‌مدرنیستی هم، از این امتیاز برخوردار است. کافکا هم از این منظر در هر دو رمان موفق است. می‌توان وجه مشترک این توفیق را در «القا» دید که در همۀ این آثار جای «توصیف» و «تصویر» را گرفته است و به‌ مدد ترکیب استادانۀ این دو فراهم آمده است. در بخش تصویر یا صحنه، دیالوگ‌ها هم نقش مهمی ایفا کرده‌اند.

 نکتۀ بسیار مهم دیگر به میزان و کیفیت «نگفتن برخی چیزهاست»؛ امری که جاهایی از یک اثر ادبی، خصوصاً در داستان غریب یا «داستان مبتنی بر حوادث شبه‏واقعی» بسیار اهمیت پیدا می‌کند. به ‌بیان دیگر از نظر منتقدان شاخصی همچون آلن تیت، جاناتان کالر، جرمی هاثورن، تزوتان تئودورُف و کاترین بلزی وقتی نویسنده‌ای در این ژانر یا شگرف یا وهمناک‌ها کار می‌کند، باید بیشتر هم خود را مصروف این نکته کند که چه چیزی‌هایی را بگوید و چه چیزهایی را ناگفته بگذارد.

 در این داستان پنجاه صفحه‌ای، در یک نیمه‌شب خانواده‌ای نُه نفره با خشونت هر چه تمام‌تر اتاق راوی را اشغال می‌کنند. راوی اعتراض می‌کند، اما رئیس خانواده که می‌گوید کمربند دان پنج مشکی دارد، جلسه‌ای با حضور اعضای خانواده‌اش و راوی تشکیل می‌دهد؛ خانواده که یکی از پسرهایش مدعی عضو تیم کشتی کالج و دیگری مدعی تجربه بوکس است. پدر ضمن دفاع مستدل از «دموکراسی»، راوی را متهم به فاشیسم می‌کند: «تو یه فاشیست کثیفی… وقتی می‏بینی نظر جمع مطابق میلت نیست، خشونت رو سرلوحۀ رفتارت قرار می‏دی و سعی در تغییر آرای اکثریت داری.» و پسرش ادامه می‌دهد: «با سلاح عدالت خشونت رو سرکوب می‏کنیم.» به ‌عبارت دیگر، در اینجا نویسنده با تردستی «حق» را به توده مهاجم و عقب‌مانده‌ای می‌دهد که در اکثریت قرار دارد، نه به کسی که در ماهیت صاحب حق است. «اکثریت به‏ظاهر دمکرات و ضدفاشیسم» راوی را می‌زنند. او بی‌هوش می‌شود و صبح آرام از خانه می‌زند بیرون. ابتدا نزد مالک مجتمع می‌رود، اما مالک که فقط پول را می‌شناسد، فکر می‌کند که راوی می‌خواهد از دادن اجاره طفره برود. پس، با این استدلال که برایش مهم نیست چه کسی اجاره را می‌دهد، او را از سر باز می‌کند. راوی به اداره پلیس می‌رود، اما بوروکراسی حاکم بر آنجا مدعی می‌شود که هر روز با صدها مورد مشابه برخورد می‌کنند و بهتر است به‌شکلی با متجاوزان کنار بیاید. راوی به امید مقاومت به خانه برمی‌گردد، اما با اعتراض متجاوزان روبه‌رو می‌شود که چرا صبحانه درست نکرده است و چای و ظرف کافی ندارد. جلسۀ «دموکراتیک» تشکیل می‌شود و پدر خانواده به‌عنوان رئیس جلسه می‌گوید هر کس موافق است که راوی ظرف‌ها را بشوید، دستش را ببرد بالا. «هنوز حرفش تموم نشده بود که دست راست همه بالا رفت؛ حتی کوچک‏ترین عضو خانواده که هنوز زبون باز نکرده بود.» به این‌ترتیب با اکثریت آرا وظیفه شستن ظرف‌ها به راوی محول می‌شود. او را تفتیش می‌کنند و چون پاکت حقوقش را پیدا نمی‌کنند، یکی از پسرهای خانوادۀ متجاوز که عاشق‌پیشه هم است، نامزد راوی را تعقیب می‌کند و پاکت را از او می‌گیرد و برای روز بعد با او قرار ملاقات می‌گذارد. راوی پس از شستن ظرف‌ها در اتاق زیر شیروانی می‌خوابد. او از طریق دختر جوان خانواده پی می‌برد که این خانواده تا کنون این بلا را سر خیلی‌ها آورده‌اند. به اداره می‌رود و می‌بیند که نامزدش به او بی‌اعتناست و حتی از شرکت استعفا می‌دهد و می‌رود. راوی سراغ وکیل می‌رود، اما دفتر کار او هم اشغال شده است و کاری از دست وکیل ساخته نیست. راوی برای همسایه‌ها یادداشت می‌نویسد و از آن‌ها کمک می‌خواهد: «این بلا سر شما هم خواهد آمد»، اما خانوادۀ متجاوز که از این موضوع مطلع شده‌اند، تشکیل جلسه می‌دهند و می‌گویند «موفق شده‏اند نظر مساعد تمام همسایه‏ها را جلب کنند» و راوی را «به‏ دلیل نداشتن مجوز پخش پیام و استفادۀ غیرقانونی از دیوار برای نصب پیام» محکوم به پرداخت جریمۀ نقدی می‌کنند و کاغذها را از پنجره بیرون می‌ریزند. پیام در سراسر شهر پخش می‌شود و خانوادۀ متجاوز، از پخش این پیام‌ها شکایت می‌کند و «مقامات» هم کار او را غیرقانونی اعلام می‌کنند. سه سطر آخر، زاویه دید روایت تغییر می‌کند و راوی دانای کل می‌گوید که راوی در اتاق زیرشیروانی، خودش را دار زده است.

در تمام متن راوی تنهاست و رابطۀ سستش با نامزد هم خیلی زود فرومی‌پاشد. شاید نویسنده می‌توانست جاهایی جلوتر برود، مثلاً شکایت به مرکز پلیس یا دادگستری؛ اما این کار را نمی‌کند. گرچه به این ترتیب با راوی موجه روبه‌رو می‌شویم؛ روایت‌گری که از هر جا دلش بخواهد می‌نویسد و جاهایی را با تردستی نادیده می‌گیرد. اما فضای نه‌چندان واقعی داستان، اگر نگوییم انتزاعی، این اجازه را به او می‌دهد؛ فضایی که در پایان همین بحث به آن اشاره خواهد شد. به هر حال آن‌چه برای راوی باقی می‌ماند، بیگانه بودن خودش و بیگانه دیدن دیگران است. او را از هستی، از «بودن» محروم می‌کنند و حتی به جرم اشاره به این نکات مجرم می‌شمرند. پس وجه یکی نبودن با همسایه، اداره، همکاران، مالک ساختمان، پلیس و وکیل بر درون او غلبه می‌کند و او را از پیرامون منفک می‌کند.

استیصال، تنهایی و درماندگی عوارض محسوس از خودبیگانگی که به‌وضوح در این داستان و دیگر داستان‌های مجموعه دیده می‌شود، ایما و اشاره و کنایه و نشانه همه و همه معطوف به جامعه صنعتی‌اند و دستگاه عریض و طویل پلیس، قضاوت و وکالت که به‌ مثابۀ «نیرو» نمود پیدا می‌کنند و در عمل قادر نیستند حافظ امنیت و حقوق مردم یا به‌بیان روایی «فردیت» باشند. در نتیجه شخص، شخصیت و فردیت، مورد تعرض نیروهایی است که همه‌جا از بروکراسی حاکم، قوی‌تر و جلوتر و بالاتراند. معنای این امر از لحاظ جامعه‌شناسی «فقدان قوانین» و از نظر روان‌شناسی «سرکوب فرد» به ‌منظور حذف «فردیت و هویت» است. در داستان «تجاوز قانونی» ظاهراً همۀ امور زندگی روزمرۀ شهر از ساری و جاری بودن قانون حکایت می‌کند، اما قانون تجاوزکاران به گونه‌ای عمل می‌کند که حتی مقامات کشوری و لشکری و مدعیان دموکراسی و اشاعه‌دهندگان فرهنگ و تمدن به‌تبعیت از آن واداشته می‌شوند. داستان که خلاصه‌ای از آن گفته شد، در فضایی واقعی ـ انتزاعی شکل می‌گیرد و آنارشی اخلاقی، هرج و مرج اجتماعی و بی‌قانونی جامعه را نه به‌ مثابۀ امری گذرا، اتفاقی، ناپایدار که همچون امری نهادینه و تثبیت‌شده نشان می‌دهد؛ امری که قانون‌گذاران و حکمرانان به‌شکل آگاهانه و عمدی برای تثبیت موقعیت سیاسی و اقتصادی گروه یا قشر و طبقۀ خود در بهترین حالت نادیده‌اش می‌گیرند؛ پدیده‌ای که در نهایت در زندگی شخص و اشخاص محکوم و چه‌بسا بخشی از طبقۀ حاکم سبب ازخودبیگانگی می‌شود. ازخودبیگانگی پدیده‌ای نیست که درجا بزند، بلکه به‌صورت بی‌تفاوتی، افسردگی، ناامیدی و مرگ‌طلبی نمود پیدا می‌کند. سوی دیگر این نمود، فردگرایی افراطی و خودخواهی است؛ تا جایی‌که «انسان‏ها نخواهند از پشت دیوارهای نازک، صدای کمک‏خواهی همسایه را بشنوند.» و حتی زمانی که همسایه مستقیماً در طلب مساعدت است، با بدبینی وحشتناکی تقاضای او را معادل زیان به خود می‌دانند و این گفتۀ ماکیاولی را به‌خاطر می‌آورند که «هر کس به دیگران نیکی کند، به خود ظلم می‏کند.»

نکتۀ مهم این‌که هر دو سوی این رابطۀ ناانسانی، فقط به مناسبات افراد غریبه و خودی، معطوف نمی‌شود، بلکه بین خویشاوندان و دوستان نزدیک هم تحقق می‌پذیرد؛ برای نمونه در «تجاوز قانونی» بین راوی و نامزدش. نکتۀ مهم دیگر این‌که اگر «انسان‏های ازخودبیگانه» روزگاری صاحب اندیشۀ منسجم بودند، حالا که از جامعه و هم‌نوعان منفک شده‌اند، یا به بیان دیگر به دلیل احساس «دیوار بین خود و انسان‏های دیگر» تفکراتی دارند در حد دل‌مشغولی‌های روزمره. ذهن آن‌ها ژرفا ندارد و در گفتار هم، ‌سخنانی سطحی دارند. دقت به دیالوگ‌ها، این ادعا را ثابت می‌کند. مابه‌ازای این نکات، فقدان احساسات لطیف و جنبه‌های مثبت و قابل اعتماد زندگی و هم کناری شخصیت‌ها با جنبه‌های زشت و دهشتناک زندگی است. با این حال خواننده دستخوش شعف دردناک یا اندوهی تابناک می‌شود و نمی‌تواند با شخصیت‌های له‌شده احساس همدلی و همدردی نکند. تعریف امروزی داستان کوتاه، یعنی برشی از زندگی انسان‌های له‌شده در اینجا کاملاً مصداق پیدا می‌کند.

فتح الله بی‌نیاز

مرور / ویرایش ادبیات اقلیت ۲۴ مهر ۱۳۹۴

تمامی حقوق برای پایگاه اینترنتی «ادبیات اقلیت» محفوظ است.

رفتن به بالا