همسایه هدایت (میراثِ داستان‌نویسی غلامحسین ساعدی) Reviewed by Momizat on . اشاره: جلسۀ «مروری بر فعالیت‌های ادبی دکتر قهرمان شیری» ۲۷ آبان ۱۳۹۴ در همدان و با حضور جمعی از پژوهشگران و علاقه مندان به ادبیات معاصر برگزار شد. آنچه می‌خوانی اشاره: جلسۀ «مروری بر فعالیت‌های ادبی دکتر قهرمان شیری» ۲۷ آبان ۱۳۹۴ در همدان و با حضور جمعی از پژوهشگران و علاقه مندان به ادبیات معاصر برگزار شد. آنچه می‌خوانی Rating: 0
شما اینجا هستید:خانه » نقد و مقاله » همسایه هدایت (میراثِ داستان‌نویسی غلامحسین ساعدی)

همسایه هدایت (میراثِ داستان‌نویسی غلامحسین ساعدی)

دیدگاه مصطفی حسینی دربارۀ کتاب همسایۀ هدایت اثر دکتر قهرمان شیری
همسایه هدایت (میراثِ داستان‌نویسی غلامحسین ساعدی)

اشاره: جلسۀ «مروری بر فعالیت‌های ادبی دکتر قهرمان شیری» ۲۷ آبان ۱۳۹۴ در همدان و با حضور جمعی از پژوهشگران و علاقه مندان به ادبیات معاصر برگزار شد. آنچه می‌خوانید، متن سخنان دکتر مصطفی حسینی در این نشست است که دربارۀ کتاب «همسایۀ هدایت» نوشتۀ دکتر قهرمان شیری ایراد شده است:

ادبیات اقلیت ـ غلامحسین ساعدی (۱۳۱۴- ۱۳۶۴)، با نام هنری گوهر مُراد، نویسنده‌ای پُرکار و سخت‌کوش بود که در زمینه‌های مختلفی مانند داستان‌نویسی، رمان‌نویسی، نمایشنامه‌نویسی، فیلمنامه‌نویسی، سفرنامه‌نویسی، و حتّی سرودن شعر توان و تبحّر داشت. اگرچه ساعدی در حوزه‌های متعدّدی ذوق‌آزمایی کرده است، امّا شهرتِ او در وهلۀ نخست مرهون داستان‌های کوتاه و نمایشنامه‌هایی است که در زمرۀ بهترین‌ها به شمار می‌روند. ساعدی در «داستان کوتاه و نمایش­نامه جزو قلّه ­های بی ­رقیب است». او که پزشکی و روان‌پزشکی را به درس خوانده بود، مانندِ نویسندۀ محبوبش، آنتوان چخوف[۱]، دل در گرو نوشتن داشت، و با چخوف نوعی رابطۀ معنوی داشت: «من صدها بار چخوف را روی پلّه­ های آجری خانه ­مان، زیردرخت بِه، لم داده در اتاق نشیمن دیده بودم؛ از فاصلۀ دور، جرئت نزدیک شدن  به او را نداشتم، و هنوز هم ندارم. آیا رؤیای صادقانه همین نیست؟».

ساعدی با تأسی به چخوف طبابت را «همسر قانونی» و ادبیّات را «معشوقۀ» خود می‌دانست و تا آخرین روزهای عمر، حتّی آن‌گاه که نیش کژدمِ غربت بر قلب او نشسته بود، به تعبیر خود، دست از «بزرگ­ترین عشق­اش یعنی عالَم قلم و کتاب» برنداشت. در زندگینامۀ خودنوشت‌اش می‌نویسد: «اگر یک کتاب طبی می­ خواندم در عوض ده رمان نیز همراهش بود». علاقۀ او به نوشتن به حدّی بود که در نامه‌ای از همسرش، بدری لنکرانی، خواهش کرد که اگر مُرد او را با یک خودکار خاک کنند: «از بس نوشته‌ام که خودکارم نیز از جان افتاده است. به‌ هر‌ حال از همه خواهش کرده‌ام که اگر مُردم مرا با یک خودکار خاک کنند که در حسرت نوشتن یک مطلب خوب خواهم مُرد و آن سرنوشت ماست». در مجموع، ساعدی به مقتضای رسالت روشنفکرانه‌ای که برای خود قائل بود قلم و حرفۀ نویسندگی را بسیار ارج می‌نهاد.

دربارۀ ساعدی و آثارش کتاب‌ها و مقالات متعددی نوشته شده است. افزون بر «شناختنامۀ غلامحسین ساعدی» به کوشش جواد مجابی، محمّد علی سپانلو در «بازآفرینی واقعیت» (۱۳۵۲)، حسن میرعابدینی در «صد سال داستان­ نویسی ایران» (۱۳۶۶- ۱۳۶۸)، محمّد بهارلو در «داستان کوتاه ایران» (۱۳۷۲)، تورج رهنما در «یادگار خشک­سالی ­های باغ» (۱۳۷۶) و … در باب هنر داستان‌نویسی ساعدی به اختصار سخن گفته‌اند. جدا از این‌ها، تا آنجا که من می‌دانم چهار تک‌نگاشت دربارۀ ساعدی و آثارش منتشر شده است که به ترتیب تاریخ نشر عبارت‌اند از: ۱. «نقد آثار غلامحسین ساعدی» (۱۳۵۶) اثر عبدالعلی دستغیب، ۲. «گوهرمراد و مرگ ­خودخواسته» (۱۳۸۱) نوشتۀ اسماعیل جمشیدی، ۳. «غلامحسین ساعدی» (۱۳۸۱) تألیف کورش اسدی، و ۴. «نقد و تحلیل و گزیدۀ داستانهای غلامحسین ساعدی» (۱۳۸۲) نوشتۀ روح‌الله مهدی‌پور عمرانی. برخی از این کتاب‌ها چنگی به دل نمی‌زنند و آن‌ها را باید از مقولۀ انشاءبافی‌های مرسوم روزگار ما دانست نه نقد در معنی درست و دقیق کلمه. برخی دیگر در عینِ اختصار، تحلیلی، مفید و آگاهی‌بخش‌اند. اکنون نوبتِ آن است که به سروقت کتابِ «همسایۀ هدایت» برویم.

«همسایۀ هدایت» چنان‌که از زیرْ عنوان آن برمی‌آید به بررسی انتقادی میراث داستان‌نویسی غلامحسین ساعدی می‌پردازد. کتاب دارای پنج فصل است که به ترتیب عبارت‌اند از: ۱. زندگی و آثار (شرح احوال، فهرست آثار)، ۲. داستان‌های بلند و کوتاه (خانه‌های شهر ری، شب‌نشینی باشکوه، عزاداران بیل، دندیل، واهمه‌های بی‌نام و نشان، ترس و لرز، گور و گهواره، آشفته‌حالان بیداربخت)، ۳. رمان‌ها (توپ، غریبه در شهر، تاتار خندان)، ۴. نقد و نمایش (از منظر منتقدان، نمایشنامه‌نویسی)، ۵. خلاصۀ رمان‌ها و رمان واره‌ها (عزاداران بیل، ترس و لرز، توپ، غریبه درشهر، تاتارخندان).

پیش از هر چیز بهتر است به عنوان زیبایی که نویسنده برای این اثر انتخاب کرده نگاهی بیفکنیم. چنانکه می‌دانید ساعدی سه چهار سال پایانی عمر نه چندان بلندش را به اجبار در فرانسه گذراند و در آنجا دور از مامِ وطن، که سخت عزیزش می‌داشت، درگذشت و در پرلاشز[۲]، مشهورترین گورستان فرانسه واقع در پاریس، در کنار هدایت آرام گرفت، نویسنده به همین اعتبار وی را همسایۀ هدایت نامیده است: ساعدی «در حوالی سحرگاه دوّم آذرماه ۱۳۶۴ در سن پنجاه سالگی در حالی که پدر و همسرش  بر بالین او حضور داشتند درگذشت، و در گورستان پرلاشزِ پاریس در جوار صادق هدایت مدفون شد» (۳۹). به گمانم این عنوان وجه دیگری هم دارد، و آن این‌که یادآور داستان‌های روانکاوانه‌ای است که از ساعدی به یادگار مانده است. از آنجایی که هدایت در داستان‌نویسی مدرن فارسی بنیانگذار این نوع داستان است مؤلف وی را به اعتبار نگارش داستان‌های روانکاوانه، همسایۀ هدایت دانسته است.

در فصل اوّل نویسنده کوشیده است تا بر اساس مدارک و مستندات موجود و منتشر شده زندگینامۀ انتقادی ساعدی را به اختصار بررسی کند. این زندگینامه در عین ایجاز ابعاد متنوّع زندگی ساعدی ــ سیاسی، ادبی، و حرفه‌ای ــ را در برمی‌گیرد. مزیتِ این زندگینامه در وهلۀ نخست، سویۀ تحلیلی و انتقادی آن و سپس گوشه‌چشم نویسنده به نامه‌های ساعدی و استنادهایی است که بعضاً بدان‌ها کرده است. این فصل در مجموع، خود به داستان کوتاهِ بلندی می‌ماند. روایت جذّاب و پُرکشش مؤلّف از فراز و فرود زندگی ساعدی با اقبال گرم خواننده مواجه می‌شود. او در ادامه مطالعۀ کتاب درمی‌یابد که مؤلف خود راویِ شیرین‌گفتاری است.

فصل دوّم دربارۀ داستان‌های کوتاه ساعدی است که در هشت مجموعه داستان گرد آمده‌اند. این بخش خواندنی‌ترین و هم‌هنگام نوآورانه‌ترین بخش کتاب است. مؤلف به دور از شتابزدگی، بلکه از سر تأنی، باریک‌بینی، و ژرف‌اندیشی یک‌یک داستان‌ها را کاویده و به نوعی رمزگشایی کرده است. رمزگشاییهای او، بی‌آن‌که بر متن تحمیل شود، گاه خواننده را به وجد می‌آورد و شوق بازخوانی داستان‌ها را در او برمی‌انگیزد. شیوۀ کار از این قرار است که وی ابتدا داستان‌های هر مجموعه را در بافتار تاریخی‌شان قرار می‌دهد، ویژگی‌های صوری و محتوایی هر یک را برمی‌شمرد، سپس به نقد و بررسی، و در پایان جمع‌بندی و نتیجه‌گیری آن‌ها اهتمام می‌ورزد. ناگفته نماند که کار مؤلّف در این فصل دارای پَست و بلند است. برای مثال در تحلیل مجموعه داستان «ترس و لرز» صدای نقادانۀ نویسنده کمتر شنیده می‌شود. گواهِ این امر استشهادهای مکرّر نویسنده به آرای سایر منتقدان است. وی در این بخش، در قیاس با سایر بخش‌های این فصل از کتاب، که چندان هم بلند نیست، به اندازه و حتّی بیشتر از جاهای دیگر به آرای دیگران استناد کرده است. به گمانم کارِ کارستانِ نویسنده تحلیل و رمزگشایی «واهمه ­های بی ­نام و نشان» است. او این مجموعه داستان را «نهایی ­ترین نقطۀ اوج و عُروج هنر» ساعدی می‌داند (۱۰۹) و کوشیده است تا استادی خود را در این عرصه بر آفتاب افکند.

فصل سوّم به بررسی رمان‌های ساعدی اختصاص یافته است. ساعدی هفت رمان دارد که از آن میان چهار رمان ناتمام مانده است، از این رو مؤلف، تنها سه رمانِ پایان‌یافتۀ او را بَررسیده است. او در این فصل با قرار دادن هر رمان در بافتار تاریخی‌اش به تحلیل همه‌جانبۀ آن می‌پردازد. به اعتقاد وی دستاورد ساعدی در این گونۀ ادبی، در سنجه با داستان کوتاه و نمایشنامه، چندان چشمگیر نیست: «مهارت خاصّی که ساعدی در نگارش نمایشنامه و داستان کوتاه دارد، وقتی به حوزۀ رمان­نویسی منتقل می­ شود دستاورد چندانی به بار نمی­آورد» (۱۸۲). بی‌گمان اگر ساعدی در نگارش رمان‌های خود جدیّت و حوصلۀ بیشتری به خرج می‌داد می‌توانست در این نوع ادبی هم از سرآمدان باشد، امّا «روحیۀ عجول و شتاب حوادث و درگیرشدن با حوادث سیاسی و در به­ دری ها فرصت لازم را برای رمان ­نویسی بدو نمی ­داد» (۲۰۸).

بخش اوّل فصل چهارم دربارۀ زبان و نثر ساعدی «از منظر منتقدان» صاحب‌نامی مانند ــ شاملو، گلشیری، آل احمد، براهنی، بالائی[۳]، و میرصادقی ــ است. در این بخش مؤلف افزون بر ذکر آراء و نظرات منتقدان گه‌گاه به نقدهای برخی از آن‌ها نیز پاسخ داده است. موضوع بخش دوّم کارنامۀ نمایشنامه‌نویسی ساعدی است. ساعدی در کنار اکبر رادی و بهرام بیضایی یکی از نمایشنامه‌نویسان بزرگ معاصر است. بی‌شکّ بررسی انتقادی نمایشنامه‌های او (که شمار آن‌ها کم هم نیست) در حوصلۀ یک بخش مختصر ده‌صفحه‌ای (۲۳۹-۲۴۹) نمی‌گنجد؛ بلکه درخور کتابی مستقل است. این فصل را می‌بایست تنها درآمدی بر نمایشنامه‌های ساعدی تلقّی کرد. نویسنده در این فصل به اختصار چند نمایشنامه از ساعدی را بررسی و بیشتر به آراء دیگران استناد کرده است. در این فصل، بر خلاف فصل‌های پیشین، صدای نقادانۀ مؤلّف طنین چندانی ندارد.

فصل پنجم شامل خلاصۀ رمان‌واره‌ها و رمان‌های ساعدی است. مؤلف در این فصل مجموعه داستان‌های «عزادران بیل» (۸ داستان) و «ترس و لرز» (۶ داستان) را «که علاوه بر بافت روایی و ساختار صوری در درونمایه نیز همسانی بسیار با عزادران بیل دارد» (۱۳۸) رمان‌واره انگاشته و خلاصه‌ای از آن‌ها را عرضه کرده است. فشردۀ سه رمان توپ، غریبه در شهر، و تاتارخندان نیز در ادامه آمده است.

در «همسایۀ هدایت» از کلّی‌گوییهای مرسوم خبری نیست. خواننده در این اثر با منتقدِ متخصّص بی‌غرضی رو در روست که بر حوزۀ ادبیّات داستانی اشراف دارد. مزیّتِ کار او این است که آثار ساعدی را بارها و بارها خوانده، در آن‌ها به دیدۀ تعمّق نگریسته و کوشیده است با قرار دادنشان در بافتار تاریخی از آن‌ها رمزگشایی کند. افزون بر این، وی پس از مطالعه و بررسی اکثر آثار انتقادیی که در بابِ ساعدی نوشته و منتشر شده، به نگارش این اثر همّت گماشته است.

نمادگرایی[۴] جزء جدانشدنی عمدۀ آثار ساعدی است زیرا در آن زمانۀ عُسرت، نویسندگان ناهمسو با تفکّر حاکم به ناچار دست به دامان سمبولیسم می‌شدند. به اعتقاد مؤلّف «شاخص­ ترین پدیدۀ مشترک در آثار غلامحسین ساعدی تمثیل­ سازی و نمادآفرینی از خود واقعیت ­­های عینی است که گاه رنگْ­مایه ­هایی از عناصر ماوراءطبیعت نیز بر آنها اضافه شده است» (۲۴۶). از همین رو می‌کوشد این نمادها و تمثیل‌ها را بیابد و در گسترۀ بافتار داستان از آن‌ها رمزگشایی کند. کوشش او در این باب موفقیّت‌آمیز و بی‌تردید یکی از نقاط قوّت کتاب است. مثلاً در داستان چهارم «عزادران بَیَل»، گاو مَشد حسن را نمادی خوشه‌ای[۵] تصورّ می‌کند که می‌توان برای آن مصداق‌های بسیاری را مانند قدرت، ثروت، سنّت، تعلّقاتِ خانوادگی و… جُز این‌ها سراغ گرفت (۷۹). یا در داستان «آرامش در حضور دیگران» نوک زدن کلاغ به سیم آنتن همسایه به قصد قطع کردن آن، و استخوان پرتاب کردن خدمتکار برای کلاغ و مشغول کردن او برای مدّتی، عملی نمادین تصوّر می‌کند. وی آنتن را نمادی از چیرگی مظاهر مدرنیته بر شهر می‌داند که آسیب زدن به آن در کلیّت جریانی که به درون تک‌تک خانه‌ها نفوذ کرده هیچ خللی ایجاد نمی‌کند و پرتابِ استخوان به کلاغ را نوعی چاره‌گری مقطعی و نامناسب می‌داند (۱۲۹).

مؤلف در جای‌جای کتاب به آرا و نظرهای دیگر منتقدان اشاره می‌کند و گاه برخی از آن‌ها را برای تأیید نظر خود می‌آورد. با وجود این هیچ نظری را دربَست نمی‌پذیرد، بلکه پس از بررسی موشکافانه و مدد گرفتن از اسناد و شواهد آن را ردّ یا قبول می‌کند. مثلاً نظر مصطفی فعله‌گری دربارۀ وابستگی همزمانِ ساعدی به دو گروه ناهمسو را ردّ می‌کند، و بر این باور است که در این ادّعا تناقضی آشکار نهفته است (۳-۴۲). یا وارد ندانستنِ نقد محمّد بهارلو دالّ بر واقع‌نما نبودن قصّۀ هفتم «عزادران بَیَل» و بیان این نکته که او به اشتباه، بافتِ کلّی روایت را رئالیستی تصوّر کرده است (۹۰). یا فی‌المثل نقدِ نادر ابراهیمی بر نثر ساعدی در «عزادران بیل» که وی آن را از اساس مردود می‌داند (۹۴).

 استنادهای مؤلّف به چهار تک‌نگاشتی که دربارۀ ساعدی و آثار او نوشته شده کاملاً معنی‌دار است. استناد او بیشتر به نظراتِ غالباً تأییدآمیز اسماعیل جمشیدی، و کورش اسدی است که در دفاع از نظر خود به آن‌ها اشاره کرده است. یکی دو بار نیز از عبدالعلی دستغیب و روح‌الله مهدی‌پورعمرانی یاد کرده که با دیدگاه‌هایشان چندان بر سر مهر نیست. و گاه به ردّ نظرهای آن دو اهتمام ورزیده است. این امر خود تلویحاً نوعی ارزش‌داوری در باب اهمیّت این آثار نیز هست. افزون بر این او بارها و با لحنی رضایت بخش به آراء حسن میرعابدینی اشاره و استناد کرده است.

اهتمام گاه و بیگاه مؤلّف به مقایسۀ تحلیلی آثار ساعدی با آثار نویسندگان داخلی (مثل صادقی، هدایت، چوبک، دولت‌آبادی، جمالزاده، آل احمد، بهرنگی، علوی) و خارجی (مانندگی دو موپاسان[۶]، فراننتس کافکا[۷]، ت. س. الیت[۸]و گوستاو فلوبر[۹](از دیگر امتیازاتِ این اثر است. در جایی نام رمان «غریبه در شهر» را تداعی‌کنندۀ «میهمان ناخوانده در شهر بزرگ» بهرام صادقی می‌داند یا معتقد است که کردار گول‌وارانۀ شخصیت داستان «چتر» شباهت شگفتی با «کلاف سر درگم» بهرام صادقی دارد (۵۶). در جای دیگر نام شخصیت اصلی داستان «عافیتگاه»، کاف، را یادآور آقای کاف[۱۰] شخصیت اصلی رمان «محاکمۀ»[۱۱]­ کافکا می‌داند، یا شخصیّت پزشک جوان رمان «تاتار خندان» را تداعی‌کنندۀ شارل[۱۲] دکتر رمان «مادام بواری»[۱۳] فلوبر (۲۱۷).

 یکی از نکات جالب توجّه در این اثر استشهادهای بجای مؤلف به اشعار شاعران کلاسیک (مانندِ رودکی، فردوسی، خیّام، باباطاهر، مولوی، حافظ، صائب) و نوپرداز (مانند نیما، اخوان، شاملو، فروغ، و سپهری) است. وی همچنین بارها به امثال و حکم فارسی و بعضاً عربی (۱۲۲، ۱۴۰، ۲۳۱) استشهاد کرده و غالباً از آن‌ها برای تأیید و تثبیت سخن خود بهره برده است. این شیوه اگرچه در نقد آثار داستانی چندان مرسوم نیست، امّا به «همسایۀ هدایت» طراوات خاصّی بخشیده است و از آشنایی عمیق نویسنده با شعر کلاسیک و معاصر فارسی حکایت دارد.

 نکتۀ دیگری که شاید ذکر آن خالی از فایده نباشد الفاظ و عبارات بدیعی است که مؤلف برای بیان آرای خود به کار بسته و با آن‌که در نگاه اوّل چندان مألوف به نظر نمی‌رسند امّا تنوّع، تازگی، و غنای خاصّی به این اثر بخشیده‌اند: مثلاً ترکیبات زیر که با پسوند ـ‌انگیز ساخنه شده‌اند: انفعال‌انگیز، کنجکاوی‌انگیز، وهم‌انگیز، و… یا ترکیباتی که باپسوند ـ‌آمیز ساخته شده‌اند: ایجازآمیز، اطمینان آمیز، خلوص‌آمیز، نخوت‌آمیز، خباثت‌آمیز، صداقت‌آمیز، توحش‌آمیز، اندوه‌آمیز، سکون‌آمیز، فسق‌آمیز، ابتذال‌آمیز، و… یا ترکیباتی که با پسوند ـ‌گونه ساخته شده‌اند: گورستان‌گونه، سوگواری‌گونه، مسافرگونه، اختاپوس‌گونه، کتیبه‌گونه، هیولاگونه، مسیحاگونه، اژدهاگونه و…. یا ترکیباتی که باپسوند ـ‌آلود ساخته شده‌اند: استثمارآلود، مرگ‌آلود، ترس‌آلود، خرافه‌آلود، فقرآلود، توهّم‌آلود، مضحکه‌آلود، گزاف‌آلود و… یا برخی از اسم‌ها مانند امیدباختگی، ترس‌خوردگی، جُمودگرفتگی، نابحق‌بودگی، عجول‌بودگی، دَمَغ بودگی، گول‌وارگی، رسالت‌گزاری، مجهّزبودگی، تنبّه‌یافتگی، رخوت‌طلبی، فرّاربودگی و… یا برخی صفات و قیدها مانند بدوی‌منشانه، جادومنشانه، گول‌وارانه، بدویت‌گرایانه، زبونانه، سیلاب‌گون، مقاله‌گون، تلخ‌آگین، رسالت‌دار، و…

هنگام مطالعۀ این اثر دو نکته به نظرم رسید که جای خالی آن‌ها در کتاب محسوس است. اوّل، تأثیرپذیری (غیرمستقیم) ساعدی از آثار داستانی و نمایشی چخوف. شاید بتوان ویژگی‌هایی مانندِ «گریز از داوری، صداقت و صراحتِ لهجه، طنز تلخ و چاره­جویانه، همدردی با فرومایگان» و جز آن… را میراث چخوف برای داستان‌نویسی و نمایشنامه‌نویسی ساعدی به شمار آورد. دوّم، عدم استفاده از آثاری که دربارۀ ساعدی در خارج از کشور (عمدتاً به زبان انگلیسی) منتشر شده است. ناگفته نماند که دسترسی به این منابع چندان هم آسان نیست.

«همسایۀ هدایت» در مجموع، کتابی ارجمند است که از دقّت نظر، ژرف‌بینی، و نگاه نوجوی مؤلّف حکایت دارد. مطالعۀ آن برای دوستداران و علاقه‌مندان به ادبیّات داستانی بی‌تردید لذّت‌بخش و مفید است. خوشبختانه مؤلف دو اثر دیگر در حوزۀ داستانی، «جادوی جن­کُشی» (بررسی آثار گلشیری) و «از واقعیت تا استعاره» (بررسی آثار دولت‌آبادی)، را در دستِ انتشار دارد که امیدوارم به زودی بر پیشخوانِ کتابفروشی‌ها جلوه‌گری کنند. من یکی که سختْ منتظرم.

——

[۱]Anton Chekov

[۲]Père Lachaise

[۳]Christophe Balaÿ

[۴]symbilism

[۵]Cluster symbol

[۶] Guy de Maupassant

[۷] Franz Kafka

[۸] T. S. Eliot

[۹]Gustave Flaubert

[۱۰]Mr. K.

[۱۱]Trial

[۱۲]Charles

[۱۳]Madame Bovary

ادبیات اقلیت / ۴ آذر ۱۳۹۴

تمامی حقوق برای پایگاه اینترنتی «ادبیات اقلیت» محفوظ است.

رفتن به بالا