گفتمان‌شناسی رویکرد داستان ایرانی به مسئله نفت Reviewed by Momizat on . نفتِ کارگری در برابر نفتِ کارمندی گفتمان‌شناسی رویکرد داستان ایرانی به مسئله نفت احمد ابوالفتحی مثل هر پدیدۀ بشری دیگر، داستان را هم نمی‌توان فارغ از اجتماع تصو نفتِ کارگری در برابر نفتِ کارمندی گفتمان‌شناسی رویکرد داستان ایرانی به مسئله نفت احمد ابوالفتحی مثل هر پدیدۀ بشری دیگر، داستان را هم نمی‌توان فارغ از اجتماع تصو Rating: 0
شما اینجا هستید:خانه » یادداشت » گفتمان‌شناسی رویکرد داستان ایرانی به مسئله نفت

گفتمان‌شناسی رویکرد داستان ایرانی به مسئله نفت

گفتمان‌شناسی رویکرد داستان ایرانی به مسئله نفت

نفتِ کارگری در برابر نفتِ کارمندی

گفتمان‌شناسی رویکرد داستان ایرانی به مسئله نفت

احمد ابوالفتحی

مثل هر پدیدۀ بشری دیگر، داستان را هم نمی‌توان فارغ از اجتماع تصور کرد. فارغ از «زیست‌بوم» و فارغ از «تجربۀ زیسته». چنین است که رابطۀ نفت و داستان در ایران، نه رابطه‌ای انتخابی، که رابطه‌ای ناگزیر است. زیرا کشف نفت در ایران نه تنها بر زیست‌بوم انسان ایرانی و تجربه‌زیستۀ او تاثیری غیرقابل‌تردید داشت که فراتر از آن، نفت زیست‌بوم‌هایی تازه برای انسان ایرانی پدید آورد: «مناطقی در جنوب فقط به دلیل نفت هویت شهری پیدا کردند. از جمله «مسجدسلیمان»، «گچساران»، «آغاجری» و مکان‌های ازمیان‌رفته‎ای چون «پازنان»، «پاریس» و «چهل‌میلی».» (بی‌نیاز. ۱۳۸۸)

تجربۀ زیستۀ نویسندۀ ایرانی در مواجهه با مسئلۀ نفت چگونه تجربه‌ای بود و این تجربه به چگونه داستانی انجامید؟ چنان‌که محمد ایوبی (از نسل اول نویسندگان جنوب) می‌گوید: «بیشتر قصه‌نویسان از طبقۀ پائین‌دست جامعه بودند و به اجبار برای نترکیدن خود و التیام درد و فقر و نداری، به نوشتن رو آوردند تا آرام‌بخششان باشد.» (ایوبی. ۱۳۸۸) در ساخت اجتماعی مبتنی بر سلسله‌مراتب طبقاتی وضع شده توسط شرکت نفت که به شهرهایی عجیب شکل داده بود، شهرهایی که در آن‌ها «گروهی مردم کپرنشین و فقیر در کنار مردمی دانش‌آموخته و متخصص گرد آمده بودند.» (بی‌نیاز. ۸۸) و در آن‌ها کارمندان در خانه‌های سه یا چهار اتاق‌خوابه با کولرگازی زندگی می‌کردند و درست در کنارشان کارگران در چادر و کپر یا اتاقک‌های بدون برق‌کشی؛ برآیند تجربۀ ‌زیستۀ داستان‌نویسی که (چونان تقریباًً تمام داستان‌نویسان مطرح نسل اول جنوب) از خانواده‌ای کارگری یا بومی (وضع زندگی بومی‌ها حتا از وضع کارگران هم ناگوارتر بوده)  برآمده، چگونه تجربه‌ای خواهد بود و او از چه خواهد نوشت؟ بی‌تردید مهم‌ترین تجربۀ چنین انسانی به درک طعم فاصلۀ سطح زندگی مرتبط می‌شود و مهم‌ترین خواست او تغییر ساختار زندگی‌اش خواهد شد و مهم‌ترین مضمون داستان‌هایش اعتراضی می‌شود به وضع موجود مبتنی بر نظم سلسله‌مراتبی سفت و سخت که در آن روسا در «بوارده» ساکن بودند و فروشگاه‌ها و سینماها و سالن بولینگ خاص خودشان را داشتند و فقرا در حواشیِ بوارده ساکن بودند و حسرت‌ها و زمین‌خاکی و توپ فوتبال فرسودۀ خاص خودشان را داشتند و راهی به سینماها و فروشگاه‌های روسا نداشتند.

اما این همۀ ماجرا نیست. یک پرسش اساسی در این میان می‌تواند این باشد: چرا تمامی نویسندگان جنوب از طبقۀ پائین بودند؟ آیا در میان کارمندان شرکت نفت کسی نبود که قلم داستان‌نویسی داشته باشد؟ چرا تجربۀ ابراهیم گلستان (به عنوان نمونه در داستان مد و مه) به جز در یک مورد استثنایی: (ناصر تقوایی؛ هشت داستان) چندان مورد توجه نویسندگان جنوب قرار نگرفت؟ آیا نه به این دلیل که ناگهان تعریف نویسنده با تعریفِ روشنفکرِ متعهد نسبت به طبقۀ فرودست متقارن شد و یک هژمون غالب تنها تجربۀ‌زیستۀ یک بخش از اجتماع را قابل‌قبول برای داستان شدن دانست؟ آیا به این خاطر نبود که حتا اگر نویسنده‌ای از خانواده‌ای مرفه برمی‌خاست (به عنوان نمونه شهرنوش پارسی‌پور) هم  به گفتمان غالبِ مبتنی بر اعتراض تن می‌داد و تجربه‌های دیگران را می‌نوشت؟ و آیا کنده‌شدن ناصر تقوایی (آن داستان‌نویس فوق‌العاده) از فضای داستان‌نویسی و کوچ تمام و کمال او به سینما به این خاطر نبود که گفتمان تعهدگرای غالب چندان با تجربۀ نوشتاری او  ـ که بیش از خشم قاطعانه نسبت به فرنگی و ثروتمند، مبتنی بر تلاش برای یافتن زبان برقراری ارتباط با دیگر بخش‌های اجتماع بود ـ  ارتباط برقرار نمی‌کرد؟

فتح‌الله بی‌نیاز در یک تقسیم‌بندی، سلسله‌مراتب اجتماعی شهرهای جنوبی در سال‌های حضور شرکت نفت‌ ایران‌وانگلیس و اندکی پس از آن را شامل چهار دسته می‌داند. روسا، کارمندان، کارگران، بومی‌ها. از این میان زیست روسا و کارمندان تا همین سال‌ها (با داستان بلند چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم) چندان به داستان در نیامده. تجربۀ بومی‌ها را نویسندگانی (به عنوان نمونه مسعود میناوی) داستان کرده‌اند و داستان نویسندۀ جنوبی به طور عمده برآمده از تجربۀ زیستۀ بخش کارگری جنوب بوده. بخشی که به قول بی‌نیاز «دشمن اصلی خود را کارمندان می‌دانستند و یا لااقل آنها را شریک مسببین وضع بد خود به حساب می‌آوردند».

از سوی دیگر نگرش عمدۀ حاکم بر نویسندگان جنوب (به ویژه در دهه‌های چهل و پنجاه) مبتنی بر رئالیسم سوسیالیستی بوده است. بی‌نیاز در این مورد چنین می‌گوید: «متاسفانه سیاسی بودن اکثر نویسندگان ایران از یک سو و تاثیر بی‌چون‌وچرای ادبیات متعهد نوع روسی از سوی دیگر موجب شد ادبیات این سرزمین رنگ‌وبوی استالینی پیدا کند، مانند آثار گورکی و… سیاست در لایۀ رویی روایت جاری شود و شعارزدگی به شیوۀ لاینفک آن تبدیل شود. در حالی که در همان زمان نویسندگان مختلف از دردهای مردمان می‌نوشتند بی‎آنکه حرف‌های فادایف و ساچکوف را الگوی نوشتن قرار دهند.» بر این مبنا می‌توان ادعا کرد آنچه رخ داد ترویج گفتمانی غالب بود مبتنی بر تقدیس رنج کارگران و با بهره‌گیری از شیوه‌نامۀ داستان متعهد سوسیالیستی. کار گفتمان غالب کتمان تجربه‌های دیگرگون است. بر این مبنا می‌توان گفت کمتر نوشته شدن تجربۀ‌زیستۀ بخش‌های کارمندی جنوب اگر چه مبتنی بر یک تصمیم (جمعی یا فردی) نبود، اما چندان اتفاقی هم نمی‌توانست باشد. این گفتمان غالب است که ارزش داستانی یک روایت را تعیین می‌کند و در آن سال‌ها زندگی کارمندان ارزش داستانی نداشت. چنین است که صفدر تقی‌زاده که روایتی نه آن‌چنان تیره که در داستان‌های نویسندگان مکتب جنوب می‌بینیم از آبادان دارد را نه به عنوان داستان‌نویس (با وجود غنای روایی قلمش) که به عنوان مترجم می‌شناسیم. بعید نمی‌دانم که حتا خود تقی‌زاده هم در سال‌های اوج مکتب جنوب به این موضوع فکر نکرده باشد که روایت‌های درخشانش در مورد دبیرستان رازی و سینماهای آبادان امکان داستان‌شدن دارند. چرا که گفتمان غالب در دهۀ چهل و پنجاه شمسی که اوج بروز مکتب جنوب و اوج توجه نویسندگان ایرانی به مسائل برآمده از مسئلۀ نفت است ادبیاتی را که مبتنی بر رئالیسم سوسیالیستی نباشد، بر نمی‌تابید و آن را به حاشیه می‌راند. بر مبنای همین رئالیسم سوسیالیستی است که با وجود بهتر بودن نسبی کیفیت زندگی در مناطق نفت‌خیز جنوب نسبت به بسیاری دیگر از مناطق ایران تیره‌وتارترین و مبتنی بر فقرترین روایت‌های داستانی ما از مکتب جنوب می‌آید. چرا که فاصلۀ طبقاتی بیش از هر جا در مناطق نفت‌خیز جنوب قابل مشاهده بوده است و برای یک سوسیالیست جدال اساسی جدال میان طبقات است. به عبارت دیگر اگر بنا به نوشتن داستان سوسیالیستی بوده باشد، بهترین زیست‌بوم برای نوشتن چنان داستان‌هایی در ایران، مناطق نفت‎خیز جنوب بوده و بر این مبنا عجیب نیست اگر قریب به اتفاق داستان‌های مکتب جنوب، داستان‌هایی مبتنی بر رئالیسم سوسیالیستی باشند. از اساس قبای جدال کارگر و سرمایه‌دار را جز در جنوب، در کدام نقطه از ایرانِ دهه‌های ابتدایی و میانی قرن حاضر می‌توان دوخت؟

بهای دوختن این قبا حذف صداهایی احتمالی بود که روایت تجربۀ‌زیستۀ آدم‌های دیگرِ آن زیست‎بوم را می‌توانستند بنویسند. اتفاقی که در میانۀ دهۀ هفتاد افتاد. با «چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم» نوشتۀ زویا پیرزاد که عمده‌ترین شاخصه‌اش به گمان من داستان کردن زیستِ بخشی از مردمان آبادان بود که صداشان در قالب داستان کمتر شنیده شده بود.

منابع:

ایوبی، محمد (۱۳۸۸): نفت در شریان داستان خوزستان. (در: ویژه‌نامه همایش سراسری داستان نفت)

بی‌نیاز، فتح‌الله (۱۳۸۸): نگاهی موجز به جایگاه نفت در ادبیات و فرهنگ خوزستان. (در: ویژه‌نامه همایش سراسری داستان نفت)

نشریۀ صنعت توسعۀ نفت، شمارۀ ۵ اردیبهشت ۱۳۹۵

ادبیات اقلیت / ۷ تیر ۱۳۹۵

کانال سایت ادبیات اقلیت در تلگرام

تمامی حقوق برای پایگاه اینترنتی «ادبیات اقلیت» محفوظ است.

رفتن به بالا