یادداشتی بر کتاب کوه Reviewed by Momizat on . ادبیات اقلیت ـ شاهرخ گیوا: داستان «کوه» به زعم من به دو بخش متفاوت تقسیم می‌شود. در بخش اول که شامل پنجاه صفحۀ نخست کار می‌شود، راوی بسیار خونسرد، اتفاقاتی نه چ ادبیات اقلیت ـ شاهرخ گیوا: داستان «کوه» به زعم من به دو بخش متفاوت تقسیم می‌شود. در بخش اول که شامل پنجاه صفحۀ نخست کار می‌شود، راوی بسیار خونسرد، اتفاقاتی نه چ Rating: 0
شما اینجا هستید:خانه » یادداشت » دربارۀ کتاب » یادداشتی بر کتاب کوه

یادداشتی بر کتاب کوه

یادداشتی بر کتاب کوه

ادبیات اقلیت ـ شاهرخ گیوا: داستان «کوه» به زعم من به دو بخش متفاوت تقسیم می‌شود. در بخش اول که شامل پنجاه صفحۀ نخست کار می‌شود، راوی بسیار خونسرد، اتفاقاتی نه چندان مهم را روایت می‌کند. گویی ناظر بی‌تفاوتی در حال تماشای پدیده‌های کم‌اثر است، و همین امر، چرایی داستان را زیر سؤال می‌برد. حتی آدم‌های دیگر قصه هم وقتی از فیلتر ذهن راوی می‌گذرند، آدم‌های کم‌جانی به نظر می‌رسند. در این بخش، راوی کمتر آنچه را که می‌بیند، نشان می‌دهد. آن شور و به هم ریختگی و های و هوی ناشی از مرگ یک آشنا را در این صفحات نخست کتاب نمی‌بینیم. شاید برای راوی (که به نظرم در اینجا به شخصیت خود نویسنده نزدیک است)، مرگ امری عادی باشد و بتواند این طور کنترل شده با آن برخورد کند. اما به گمانم مخاطب انتظار دیگری از چنین موقعیتی دارد. منظورم این نیست که راوی هم‌ های و هوی به راه بیندازد و به صورتش خنج بکشد و… اما نوع خونسردی‌اش طوری است که انگار باقی اهل خانه هم اندوه چندانی ندارند. ضمن اینکه همان طور که قبلاً اشاره کردم، ری‌اکشن‌ها فقط روایت می‌شوند و به ندرت نشان داده می‌شوند. هرچند دیالوگ‌ها، به خصوص لهجه، خوب از کار درآمده است، اما مهم‌ترین مشکلی که تا اینجای کار داشتم، این بوده است که داستان ماجرا ندارد. پنجاه صفحه تا به اینجا گذشته و تقریباً هیچ اتفاق چشم‌گیری نیفتاده و همه چیز خلاصه شده در شرح و روایت مراسم مرگ آقاجان، و فلاش‌بک‌های کوتاه راوی به گذشته که توی آن‌ها هم اتفاق دندان‌گیری نمی‌افتد. به نظرم برای گفتن همۀ این‌ها، پنجاه صفحه خیلی زیاد است.

اما در مورد فضاسازی باید بگویم خوب است و شاید می‌شد بیشتر از این‌ها فضا را توصیف کرد، که به زعم من گنجایش داشت. مثلاً هنگام رانندگی و وقتی که شخصیت‌ها توی ماشین هستند، فضای بیرون به ندرت توصیف می‌شود، همین طور اثر آن بر راکبین خودرو.

و نکتۀ دیگر، توصیف یا نشان دادن چهرۀ شخصیت‌هاست، که شاید عامدانه صورت گرفته است، اما من تقریباً هیچ تصور ذهنی‌ای از چهرۀ شخصیت‌ها، نوع پوشش آن‌ها و… نداشتم.

اما بخش دوم رمان، ناگهان چیز دیگری می‌شود. در این بخش، مسئله‌ای قابل تأمل داریم. اینجاست که مکاشفۀ راوی و درگیری ذهنی او با پدیده‌ها، قصه‌ای خواندنی را به مخاطب ارائه می‌دهد. از این پس دیالوگ‌ها و حتی موقعیت‌هایی پرمغز داریم که ذهنمان را درگیر می‌کند. حالا انگار راوی از آن بی‌حسی صفحات ابتدایی کتاب فاصله می‌گیرد و هر تلنگری در بیرون، او را به سمت دیالوگی نغز، واکنشی به جا و مکاشفه‌ای تامل‌برانگیز سوق می‌دهد. اینجاست که داستان «کوه»، سر و شکلی خواستنی پیدا می‌کند و مخاطب را به دنبال خود می‌کشاند.

هر قدر فصل اول برایم کند و کم‌حرف بود، فصل دوم کتاب نغز و پرمغز بود. اصلاً دوست داشتم کل داستان از زمانی شروع شود که راوی و همسرش خانۀ پدر مرحومش را ترک می‌کنند تا برگردند تهران. شاید در طول مسیر و تا وقتی که ماشین خراب می‌شود، می‌شد تمام آن چیزهایی را که در فصل اول گذشت، به صورت فلاش‌بک روایت کرد.

سوای فصل اول، باقی ماجرا را دوست داشتم. به اندازۀ کافی عمق داشت و چیزهایی برای واداشتن مخاطب به فکر کردن. نثر و دیالوگ‌ها هم خیلی شسته‌رفته و تراشیده بود.

ادبیات اقلیت / ۱۸ شهریور ۱۳۹۵

کانال سایت ادبیات اقلیت در تلگرام

تمامی حقوق برای پایگاه اینترنتی «ادبیات اقلیت» محفوظ است.

رفتن به بالا