یادداشتی دربارۀ کتاب خطاب به عشق اثر آلبر کامو / محمدعلی حسنلو Reviewed by Momizat on . یادداشتی دربارۀ کتاب خطاب به عشق اثر آلبر کامو محمدعلی حسنلو حالا که خواندن جلد اول کتاب خطاب به عشق به پایان رسیده است، می‌توانم بگویم که این کتاب خود می‌تواند یادداشتی دربارۀ کتاب خطاب به عشق اثر آلبر کامو محمدعلی حسنلو حالا که خواندن جلد اول کتاب خطاب به عشق به پایان رسیده است، می‌توانم بگویم که این کتاب خود می‌تواند Rating: 0
شما اینجا هستید:خانه » یادداشت » دربارۀ کتاب » یادداشتی دربارۀ کتاب خطاب به عشق اثر آلبر کامو / محمدعلی حسنلو

یادداشتی دربارۀ کتاب خطاب به عشق اثر آلبر کامو / محمدعلی حسنلو

یادداشتی دربارۀ کتاب خطاب به عشق اثر آلبر کامو / محمدعلی حسنلو

یادداشتی دربارۀ کتاب خطاب به عشق اثر آلبر کامو

محمدعلی حسنلو

حالا که خواندن جلد اول کتاب خطاب به عشق به پایان رسیده است، می‌توانم بگویم که این کتاب خود می‌تواند راوی داستانی بلند بین دو انسان عاشق باشد. نامه‌هایی که هر کدام می‌توانند بخشی از یک داستانِ بلندِ عاشقانه باشند. خطاب به عشق بی‌تابی‌های دو انسان را که می‌خواهند یکپارچه یکدیگر باشند پس از اوضاعِ بحرانی جنگ جهانی دوم به تصویر می‌کشد. انسان‌هایی که در حالِ سازش و پذیرش ویرانی‌ها هستند. خواندن آن می‌تواند تجربه‌ای آگاهی بخش باشد، می‌تواند بدون هیچ سانسور و دروغی به ما نشان دهد که چگونه کلافِ پیچیدگی‌های یک رابطه پُر از گره‌های مختلف می‌شوند و برخی گشوده می‌گردند و برخی نیز با وجود بارها و بارها گشوده شدن هم‌چون زخمی که التیامش سال‌ها و سال‌ها زمان می‌بَرَد باقی می‌مانند.

جذابیت خطاب به عشق جدا از سادگی و خلوص آن گزارش لحظه به لحظه‌ای است که دو نفر از وضعیت زندگی خود به یکدیگر می‌دهند؛ به‌طوری که حتی از رفتن ناگهانی برق نیز در نامه‌ها حرف به میان آمده است. در عشق همه‌چیز مهم است. چه می‌خورد، چه می‌پوشد، چه می‌کند، به کجا و چه مکان‌هایی می‌رود، رنگِ دیوارهای اتاقش چیست و … انگار تمامی اعمال و کارهای معشوق و مکان‌هایی که پا می‌گذارد جلوه‌ای تقدس‌گونه می‌گیرد. «خوشحال می‌شوم بدانم موهایت را طلایی کرده‌ای یا مشکی. ‌زیبا باش و لبخند بزن. به خودت بی‌توجه نباش. دلم می‌خواهد خوشحال باشی. تو هرگز زییاتر از شبی نبودی که گفتی خوشحالی…»

رابطه زبان خاص خود را می‌طلبد و می‌آفریند، هرگز دوام نمی‌آورد مگر طرفین دل به شناخت یکدیگر بدهند. شاید شروعِ آن غیرمنتظره و اتفاقی باشد اما بقای آن جز با شناخت و اجازۀ نفوذ به درونیات یکدیگر ممکن نخواهد شد.

کامو در نامۀ ۱۷ ژوئیه از انسان آشفتۀ درونش پرده برمی‌دارد و می‌گوید: «تو اصلاً از اول مرا نشناخته‌ای و بی‌تردید به‌همین دلیل است که نمی‌توانی درک کنی. تو درک نمی‌کنی که من نیروی عشقم را ناگهان بر یک نفر متمرکز کرده‌ام؛ عشقی که قبلاً این‌ور آن‌ور به پای هر موقعیتی که پیش می‌آمد می‌ریختمش» یا «اگر تو مرا دوست نداشته باشی همه‌چیز بی‌فایده است. می‌خواهم رابطه‌ام را با تو تمام کنم اما نمی‌توانم زندگی بدون تو را تصور کنم و خیال می‌کنم اولین‌بار است که این‌قدر در زندگی بی‌اراده شده‌ام.» یا این سطرها: «من نیاز ندارم که مرا جذاب یا فهمیده بدانی. من نیاز دارم که مرا دوست بداری.»

من در این سطرها مردِ ویرانی را می‌بینم که از تمام روابط بی‌نتیجه‌اش بازگشته است و خسته به نقطه‌ای از درونش تکیه داده است و می‌خواهد از این دورِ باطلی که گرفتارش شده است خود را نجات بدهد. این سخن که من بی‌اراده شده‌ام، می‌تواند ترسناک نیز باشد. عاشق به لبۀ پرتگاهی رسیده که تمام وجودش بدون معشوق تهی است. من بیش از آن‌که به لحظۀ رسیدن به لبۀ پرتگاه بیندیشم، به لحظات پس از آن فکر می‌کنم. تجربه و بازگویی هر یک از این‌ها می‌تواند یکی از طرفین را به ترس و وحشت نیز فرو ببرد. هر لحظه ممکن است یکی از طرفین عمیقاً احساس کند که نمی‌تواند و با خودش بگوید: نه، من توان باری سنگین از تعهد تا به این اندازه را ندارم. جاری شدن این جمله بر زبانِ هر کسی می‌تواند گویای نشناختن خود باشد. به نوعی ناتوانی از پذیرش خطرهای رابطه است.

این نامه‌ها نه تنها پازل‌های هزارتکه از یک رابطه را در کنار هم می‌چینند، بلکه تکه‌هایی از خودِ ما را نیز می‌توانند به ما نشان بدهند، آن‌ هم در عصری که انتظار معنا باخته است و سخنان عاشقانه در صفحاتِ رنگارنگ مجازی و اجتماعی پیوسته تهی شدن خود را به رخ خوانندگان می‌کشند و سعی می‌کنند که خود را در بلبشوی تبلیغات به ما حُقنه کنند. اما بسیاری از ما امروز همان بی‌ارادگانی هستیم که کاموی پس از جنگ جهانی دوم در شخصی‌ترین نامه‌ها و دیگر آثارش تصویر کرده است. آیا امروز ما سرچشمه را گُم کرده‌ایم. آیا یافتنِ سرچشمۀ زندگی در گرویِ عشق و دلدادگی است که کامو در جمله‌ای کوتاه خطاب به ماریا می‌نویسد: «من با تو سرچشمه‌ای از زندگی را یافته‌ام که گُمش کرده بودم.»

چهره‌ای که عشق در این کتاب می‌یابد یکی از بی‌شمار چهره‌هایی است که انسانِ دل داده به رابطه را به کشف و ساختن دعوت می‌کند. ما نه پیوسته کشف‌کننده‌ایم نه پیوسته سازنده، بلکه هر دوی این‌ها را توأمان بدون آن‌که تفکیک‌پذیر باشند، انجام می‌دهیم.

هرچند تعداد نامه‌های کامو در جلد اول کتاب بیش‌تر است و قدرتِ او در بیانِ حالات و احساسش بیش‌تر خود را به رُخ می‌کشد، اما در میانِ نامه‌های کاسارس نیز جذابیت‌هایی نهفته است که پابه‌پای کامو پیش می‌رود. اوج این اتفاق زمانی است که کامو به سفر رفته است و کاسارس از روی دلتنگی بسیار می‌نویسد: «با این‌که این سفر سخت است، دلم می‌خواست تویِ جیبِ تو بودم و در بیشه‌زار مرا به گردش می‌بردی و مثلاً در جشن‌های بومی با تو در سفر شرکت می‌کردم…» یا این سطرها: «خوشبختی‌ای که تو با وجودت به من می‌دهی، فقط بابت همین است که هستی (دور یا نزدیک) بسیار بزرگ است، اما باید اعتراف کنم که کمی مُبهم و انتزاعی است. و انتزاع هرگز یک زن را ارضا نمی‌کند، دست‌کم در مورد من صدق می‌کند. تو چه می‌خواهی؟ من به آن هیبت بلندبالا نیاز دارم. به بازوانِ نرمت، به صورت زیبایت، به نگاه روشنت که زیر و زِبَرَم می‌کند، به صدایت، به لبخندت، به بینی‌ات، به دست‌هایت، به همه‌چیز.»

آیا این اثرهای کامو است بر ماریا که این‌گونه راحت و رها احساس خود را بیان می‌کند یا نه، به بلوغ رسیدن انسان‌ها در رابطه است که آن‌ها را این‌چنین در بیان درونیات خود آزاد و رها می‌کند. چندان مهم نیست یافتنِ پاسخِ این پرسش. نهالی در قلب‌های طرفین کاشته شده است و حال هر دو بدون آن‌که بخواهند درصد تأثیر و میزان سهمِ خود را اندازه بگیرند، آن‌ را شاخ و برگ می‌بخشند.

اما از وادی محجوب و دلیرکنندۀ عشق که به انسان‌ها شجاعت می‌بخشد خارج می‌شوم و به سراغ چیزهایی دیگر می‌روم. به‌طور کلی کتاب‌هایی از این دست نقاطِ تاریکِ ذهن‌های نویسندگان را برای ما عیان‌تر آشکار می‌کند. من این احساس را وقتی نامه‌های شاملو به آیدا را می‌خواندم نیز داشتم یا آن نامه‌های سراسر نیاز مایاکوفسکی به لی‌لی. اما جذابیت خطاب به عشق در این است که نامه‌نگاری یک‌طرفه نیست و کاسارس هم به سهمِ خود مانند کامو از کتاب‌هایی که خوانده است و دوست دارد، می‌نویسد، نظرهایش را صریحاً می‌گوید و همین باعث می‌شود که ما فقط با مشتی جملات و حرف‌های عاشقانه طرف نباشیم. در چنین روابطی گفت‌وگو می‌تواند تبدیل به معجزه‌گری شود که از طرفین موجوداتی عاشق‌پیشه بسازد که دوست دارند هر آن‌چه را دارند، برای ارتقای یکدیگر به اشتراک بگذارند: «بعد از تمام کردن کتاب شیاطین حرفم را دربارۀ آن پس می‌گیرم. فهمیدم که بخشِ دوم بهتر از بخشِ اول است. و سرگذشت سیزده تن فراگ‌. لادوشس لائزه دختری با چشمانِ زرین که خیلی دوست داشتم. الان خواندن خاطرات دورتز را شروع کرده‌ام‌. صفحۀ ۱۰۰ هستم و اجازه بده تا ازت بپرسم با تمام صداقت، به چه دلیل و چرا از این کتاب به‌عنوان چیزی عظیم یاد کردی…»

در کامو نیز اعترافاتی وجود دارد که این نامه‌ها برای ما روشنش می‌کند. اعتراف او به ترسِ از بیماری سل که درگیر آن است. اعتراف او به این‌که عشق به زندگی‌اش معنای عظیمی بخشیده است. شاید احترام برانگیزترین جمله‌ای که رابطه به او یاد داده است این سطرها باشد: «می‌دانم که در وجود هرکس تنهایی‌هایی هست که هیچ‌کس نمی‌تواند به آن دست یابد. این بخشی‌ است که بیش‌ترین احترام را برایش قایلم و دربارۀ تو، هرگز تلاش نمی‌کنم به آن دست پیدا کنم یا تصرفش کنم.»

در مجموع می‌توان گفت خطاب به عشق فراز و نشیب رعایت عاشقی ا‌ست با تمام پیچیدگی‌هایی که یک رابطه می‌تواند داشته باشد‌.

 محمدعلی حسنلو /  ۱ بهمن ۱۳۹۹

ادبیات اقلیت / ۱۳ بهمن ۱۳۹۹

تمامی حقوق برای پایگاه اینترنتی «ادبیات اقلیت» محفوظ است.

رفتن به بالا