یاد بگیریم لنی رایفنشتال را دوست داشته باشیم Reviewed by Momizat on . یادداشتی از  اسلاوی ژیژک (1) / ترجمۀ معصومه عسگری / به نظر می‌رسد که زندگی و کار لنی رایفیشتال (۲) که در سپتامبر ۲۰۰۳ در سن ۱۰۱ سالگی مرد، به خودی خود زمینه‌ای یادداشتی از  اسلاوی ژیژک (1) / ترجمۀ معصومه عسگری / به نظر می‌رسد که زندگی و کار لنی رایفیشتال (۲) که در سپتامبر ۲۰۰۳ در سن ۱۰۱ سالگی مرد، به خودی خود زمینه‌ای Rating: 0
شما اینجا هستید:خانه » نقد و مقاله » یاد بگیریم لنی رایفنشتال را دوست داشته باشیم

یاد بگیریم لنی رایفنشتال را دوست داشته باشیم

یاد بگیریم لنی رایفنشتال را دوست داشته باشیم

یادداشتی از  اسلاوی ژیژک (۱) / ترجمۀ معصومه عسگری /

به نظر می‌رسد که زندگی و کار لنی رایفیشتال (۲) که در سپتامبر ۲۰۰۳ در سن ۱۰۱ سالگی مرد، به خودی خود زمینه‌ای برای طراحی یک انتقال قدرت و جهشی به سوی یک سرانجام تاریک بود. این امر با اولین «فیلم‌های کوهستانی» او در دهه ۱۹۲۰ آغاز شد. این آغاز کار وی بود و طولی نکشید که وی به‌‌ همان خوبی، وارد عرصۀ کارگردانی هم شد تا اینکه به قهرمانی‌ها و درخشش وی در فیلم‌سازی در کوهستان منتهی شد. با توجه به گذشته مفتضح نازیستی وی در دهۀ ۳۰، توجه شدید او به نظم افراطی و ورزش به‌‌ همان میزان که به مسائل سیاسی علاقه‌مند است، توجیه می‌شود. با نگاهی به آلبوم شخصی او پس از جنگ جهانی دوم، به این نکته واقف می‌شویم که او چگونه بار دیگر نمونۀ مطلوب زیبایی جسمانی‌اش را در اندام ورزیده «نوبا» (۳)* یک مرد وحشی آفریقایی، پیدا کرد. سرانجام وی در آخرین دهۀ زندگی‌اش هنر دشوار غواصی را آموخت و ساختن مستندهایی دربارۀ عجایب زندگی در قعر دریا‌ها را آغاز کرد.

بدین ترتیب ما با یک نمودار منحنی از صدر تا ذیل مواجه هستیم؛ ابتدا از آن فرد زورمند نوک قله شروع می‌کنیم و کم کم به پایین می‌رسیم، آنجا که یک تیم پراکنده مشغول بررسی حیات در قعر دریا هستند. اما آیا آنچه که وی در این ژرفا جست‌وجو می‌کرد، هدف نهایی‌اش بود؟ آیا واقعاً آن کامیابی هرزه و عمیق از قدرت لایتناهی زندگی، چیزی بود که لنی در تمام زندگی‌اش به دنبال آن بود؟ و آیا این امر از شخصیت او ساخته نبود که به چنین قدرتی دست پیدا کند؟ به نظر می‌رسد که دل‌نگرانی طرفداران لنی این نبوده است که مثلاً «او کی از صفحۀ روزگار محو خواهد شد» بلکه مسئله این است که «آیا او اصلاً خواهد مرد؟» گرچه منطقاً می‌دانیم که او مرده است، اما از برخی جهات واقعاً به این امر معتقد نیستیم. او برای همیشه زنده خواهد بود. اینجاودانگی راه او‌‌ همان بیراهه فاشیست است که سوزان سونتاگ (۴) در مقاله مشهورش تحت عنوان «فاشیسم فریبا» به آن پرداخته است. گفتنی است حتی در فیلم‌های ساخته شده در قبل و بعد از نازیست شدنش هم یک دیدگاه مرتجع مآبانه فاشیستی به زندگی کاملاً مشهود است: دیدگاه فاشیستی لنی عمیق‌تر از تجلیل بی‌پردۀ او از سیاست‌های نازیستی است؛ این امر به وضوح در دیدگاه‌های سیاسی سابق او و در دیدگاه زیبایی‌شناسانه‌اش نسبت به زندگی و در جذب شدنش به بدن‌های زیبایی که حاصل ورزش‌های منظم هستند، دیده می‌شود. شاید الان زمان آن باشد که این مسئلۀ قدیمی را آسیب‌شناسی کنیم. فیلم «نور آبی» (اثر لنی، ۱۹۳۲) (۵) داستان زنی روستایی است که به خاطر تبحر غیر معمولش در درنوردیدن کوهستان‌های خطرناک، مورد تنفر است. آیا می‌توان فیلم را کاملاً برعکس آنچه که تعبیر می‌شود، در نظر بگیریم؟ آیا «جانتا» (۶) دختر تنها و وحشی کوهستانی، دختر طردشده‌ای نیست که قربانی قتل عام ـ در اینجا کلمه دیگری اختصاص نمی‌دهیم ـ دهاتی‌ها شده؟ (شاید تصادفی نبود که «بلا بالاز» (۷) عاشق و فاسق لنی در زمانی که به همراه لنی مشغول فیلمنامه نوشتن بود، یک ماکسی است هم بود.)

قضیه بسیار معمولی است؛ این مسئله به خیلی فرا‌تر از «لنی رایفنشتال» باز می‌گردد. اصلاً یک شخصیت کاملاً مخالف لنی را انتخاب می‌کنیم. آرنولد شونبرگ (۸)؛ آهنگساز. وی در بخش دوم هارمونیلر (۹) مهم‌ترین مانیفست تئوریکش، از سال ۱۹۱۱ به بعد، مخالفت خود را با موسیقی نواختی آن‌جایی که به ظاهر از رساله‌های نازیستی ضد سام پیشی می‌گیرد، اعلام می‌دارد. موسیقی نواختی به فضایی ناسالم و رو به زوال تبدیل می‌شود که به راه‌حلی برای برون‌رفت از این وضعیت نیاز دارد. دستگاه نواختی با عناصری از جنس خود درمی‌آمیزد؛ آکوردهای عاشقانه‌ای همچون نقص هفتم؛ ترکیبی ناموزون و نامنسجم می‌نمایند. بسیار ساده و اغواگرایانه است که ادعا کنیم یک رهیافت مکاشفه‌ای پیش‌گویانه، بخشی از یک «وضعیت روانی» هم‌سان است که سرانجام به راه حل نهایی نازی حیات می‌بخشد. اگرچه این پیامدی است که باید یک نفر به دقت جلوی آن بایستد: آنچه نازیسم را نفرت‌انگیز می‌کند نه تنها بسیار بلیغ و سیاسی است، بلکه آن انحراف واقعی و ملموسی است که به خود نازیسم منتهی می‌شود. دیگر نتیجه‌گیری عوامانه از این جنس تحلیل‌ها که به شخصیت لنی نزدیک‌تر باشد، آن شخصیت فاشیستی است که ادعا می‌شود می‌تواند هزاران بدن را در نظمی دقیق در قالب یک رقص جمعی هماهنگ کند: رژه‌ها، اجرا‌ها، نمایش‌های جمعی در استودیو و… اگر چنین چیزی در کمونیسم هم یافت شود، سریعاً ذهن به یک «انسجام و هماهنگی عمیق‌تر» بین دو «استبداد تام» رهنمون می‌شود. چنین دستورالعملی الگوی نخستین و پیش فرض اولیه مکتب لیبرالیسم است که از مسیر اصلی دور شده، رسالت اولیه خود را گم کرده است. **

به علاوه نه تنها چنین اجراهای جمعی‌ای ذاتاً فاشیستی نیستند، بلکه آن‌ها حتی «بی‌طرف» هم نیستند که انتظار رود به جناح چپ یا راست اختصاص داشته باشند. نازیسم آن‌ها را دزدیده و به جنبش کارگری یا در واقع‌‌ همان محل اصلی تولدشان اختصاص داده است. هیچ کدام از این علایم «ماقبل فاشیستی» به تنهایی و فی نفسه فاشیست نیستند، آنچه آن‌ها را «فاشیست» می‌سازد فقط فصاحت و بلاغت خاص آن‌ها است که در مواردی که استفان جی گولد (۱۰) برشمرده نیز آمده است. تمام این موارد توسط فاشیسم از پیش مناسب دیده شده‌اند، فاشیسم با ادبیات نخستین (با ادبیات بکر) وجود ندارد، زیرا رساله‌ای در دست هست که خودش حاوی مجموعه موارد و نکات فاشیستی کاملی است.

در همین راستا فرد باید فکر آموزش انظباطی را از کنترل خود به پرورش اندام و بدن تغییر دهد، این امر مشخصۀ اصلی «ماقبل فاشیستی» است. به علاوه واژۀ «ماقبل فاشیسم» نهایتاً باید واژۀ جسورانه‌ای باشد؛ چراکه یک معنای ساختگی و جعلی است که عملاً مانع تحلیل‌های نظری می‌شود. وقتی می‌گوییم برنامۀ نمایشی هزاران بدن تربیت شده و یا اینکه ورزش‌هایی که تلاش فراوان و کنترل فردی بسیار زیادی را می‌طلبند، مانند ورزش کوهنوردی – تحسین و ستایش می‌کنیم، این یک ایده «ماقبل فاشیستی» است، در حالی که ما دقیقاً چیزی نگفته‌ایم، فقط یک اتحاد و هماهنگی مبهم و غیر صریحی را نشان داده‌ایم که این امر در واقع بر جهل ما سرپوش می‌گذارد. بنابراین، وقتی در سه دهه قبل، فیلم‌های کنگ فویی طرفدار داشت، آیا به این دلیل نبود که ما با یک نظریۀ کارگری اصیل روبه‌رو شده بودیم که جوانک‌های عضو آن طبقه، ‌‌نهایت پیروزی و موفقیت خود را در این می‌دیدند که تحت یکسری آموزش‌های انضباطی شدید، بدن‌هایشان را پرورش دهند و این امر را برد اصلی خود به حساب می‌آوردند؟! با این وصف تساهل و تسامح متعلق به کسانی است که به گونه‌ای امکان پرداختن به آن نظم را دارند، نه آن‌هایی که هیچ امکانی برای پرداختن به آن نظم ندارند. تربیت جسمانی نامناسب، البته اگر یک فاکتور مناسب محسوب شود، یکی از عواملی نیست که در «پرورش دسته جمعی» مدنظر باشد، بلکه باید گفت دوِ آهسته و بدن‌سازی بخشی از اسطورۀ عصر جدید در شناخت قدرت‌های درون خود محسوب می‌شود. بی‌شک حساسیت فراوان روی بدن بخش الزام آور تحول رادیکالیست‌های چپ گرای سابق بود که در حال رشد به سوی سیاست‌های عمل گرا بودند: از جین فوندا (۱۱) تا جسیکا فیشر (۱۲) «دوره کمون» یا اختفا بین دو دوره‌ای که مشخصۀ آن‌ها تمرکز روی بدن فرد است.

حال به لنی بازگردیم، با تمام این تفاسیر نباید که درگیری‌های نازیستی وی، به عنوان بخشی محدود اما تأسف بار از زندگی‌اش، نادیده گرفته شود. مشکل اصلی تحمل کردن کششی است که در کارش وقفه ایجاد می‌کند؛ کشش بین کمال هنر عمل گرایانه‌اش و طرح ایدئولوژیکی‌اش که از پیش مناسب دیده شده است. چرا باید مسئلۀ لنی با ازرا پاوند (۱۳)، ویلیام باتلر (۱۴) و دیگر مدرنیست‌هایی که تمایلات فاشیستی داشته، سال‌ها پیش بخشی از حافظه هنری داشته‌اند، فرق داشته باشد؟ شاید در بررسی «هویت اصلی ایدئولوژیکی» لنی رایفنشال به نوعی به خطا رهنمون شویم. شاید اصلاً چنین هویتی وجود نداشته باشد: او ذاتاً پیچیده، متناقص و در کشاکش بین حقایقی متضاد بود. پس بدین ترتیب، آیا بهترین راه جهت تشخیص مرگ او این نیست که خطر لذت افراطی بردن از فیلمی نظیر «نور آبی» را در خود بپذیریم، چرا که این امر امکان مطالعۀ سیاسی کار او را به بهترین وجه و متفاوت از نظریات رایج بیان می‌کند؟!

* نوبا مردی از اهالی قبایل بدوی افریقا، که بسیار مورد توجه لنی بود. در عکس‌هایی که لنی از نوبا ارائه داده اندام ورزیده و طول قد فوق العاده‌اش خود نمایی می‌کند. ـ مترجم

** به علاوه این شایعه که لنی و هیتلر نیز رابطه خاصی داشته‌اند به نوبه خود جالب توجه است. ـ مترجم

۱. Slavoj Zizek
۲. Leni Riefenstahl
۳. Noba
۴. Susan Sontag
۵. The Blue Light
۶. Junta
۷. Bela Balazs
۸. Arnold Schonberg
۹. Harmonielehre
۱۰. STEPHEN JAY GOULD
۱۱. jane fonda
۱۲. joschka fischer
۱۳. ezra pound
۱۴. william butler

ترجمه ای از معصومه عسگری

منبع: مجلۀ اینترنتی شکل

تمامی حقوق برای پایگاه اینترنتی «ادبیات اقلیت» محفوظ است.

رفتن به بالا