بیانیۀ نفرت محض / راشا عباس / ترجمۀ مهتاب محبوب
داستان کوتاهی از راشا عباس / چشمهایم را باز میکنم و میبینم که سقف دوباره از جلوِ من میگذرد: دارند با سرعتی بیشتر از همیشه مرا روی برانکارد میکِشَند. چشمهایم را که میبندم پلکهایم درد میگیرد اما در هر حال به خودم فشار میآورم که ببندمشان و نفسم را نگه میدارم... ...
ادامه محتوا ›