شما اینجا هستید:خانه » 2018 » فوریه » 17

توده‌های ابر / داستانی از لیلا قیاسوند

داستانی از لیلا قیاسوند: امیر پشت دستش را می‌کشد روی خیسیِ پیشانی‌اش، چندبار: «برگردی؟ من خودم خیلی‌وقت است از این‌جا رفته‌ام. روحم دیگر این‌جا حضور ندارد. خبر نداشتی؟ این‌جا را فروخته‌ام. چند روز دیگر هم تحویلش می‌دهم. این چندوقت هرشب می‌آمدی و کمکم می‌کردی ... ...

ادامه محتوا

تمامی حقوق برای پایگاه اینترنتی «ادبیات اقلیت» محفوظ است.

رفتن به بالا