فلور چراغ آژیر قرمز را خاموش کن / داستانی از خاطره محمدی
دست میکشد بر سرم و من مانند یک خوک خوب خِرخِر میکنم. پوزهام را میسایم به ساق پایش و کمکم بالا میروم و میرسم به رانهای گوشتآلودش. لعنت به این ماسک که نمیگذارد بویش را داشته باشم... ...
ادامه محتوا ›