مردی با موهای یک دست سیاه / مرادحسین عباسپور
روی پاگرد اول میایستم. کلید را میزنم و همۀ لامپها با هم روشن میشوند. نور خیرهکنندهای چشمم را میزند. میخواهم در این لحظه کسی باشد، نه هر کسی، ت... ادامه متن
روی پاگرد اول میایستم. کلید را میزنم و همۀ لامپها با هم روشن میشوند. نور خیرهکنندهای چشمم را میزند. میخواهم در این لحظه کسی باشد، نه هر کسی، ت... ادامه متن
باد میآمد و شاید در پالتوی سیاهی که پوشیده بود اصلاً دیده نمیشد. چون ماشینهایی هم که از داخل کوچۀ اول بیرون میآمدند درست به همان بی اعتنایی از کنا... ادامه متن
چه ضرورتی دارد آدم روزی هزار کلمه حرف بزند. میشود با روزی پنجاه تا شصت کلمه هم زندگی کرد. فقط چیزهایی که میخواستم یا نمیخواستم. حرف دیگری نداشتم. ق... ادامه متن
در سال 1396 بیش از 300 مطلب در بخشهای مختلف سایت (داستان، شعر، خبر و گزارش، یادداشت، نقد و مقاله، معرفی کتاب و...) منتشر شد که این آثار پس از بررسی و... ادامه متن
مارکل، برادر پدر زوسیما در برادران کارامازوف خطاب به دکتر، به خانوادهاش و خطاب به همۀ جهان میگوید: «عزیزان من چرا ما با هم میجنگیم؟ چرا نسبت به هم... ادامه متن
شروع داستان عافیت وجهی نمایشگونه دارد. مردی از میان پستی بلندیها و تپههای زباله و جویهای بی آب و دیوارهای گلی میگذرد و پا به دنیای دیگری میگذارد... ادامه متن
2014 Powered By Wordpress, Goodnews Theme By Momizat Team
آخرین دیدگاه ها