شما اینجا هستید:خانه » شعر (Page 12)

شعری از فیروزه محمدزاده

شعری از فیروزه محمدزاده: چرا این‌همه صدای کسی از درد درنمی‌آید؟ / چرا این‌همه درد سلول‌های انفرادی دارد و آسپیرین‌ها مفت مفت، در داروخانه‌ها خاک می‌خورند؟ / چرا من به درد آسپرین نمی‌خورم؟... ...

ادامه محتوا

شعرهایی از رکسانا شکوهمند

رکسانا شکوهمند: در من زنی هست / که چهار فرزندش را کشته‌اند / و دختری کم خون، / به جنون رسیده، / هر شب / به وقت ماه، / هر روز صبح، / دست کودکی را می‌گیرم و / از خانه بیرون می‌روم / و شب، / باز می‌گردم / با زنی / که زانوانش می‌لرزند... ...

ادامه محتوا

سه شعر از سید محمد میرامینی

سه شعر از سید محمد میرامینی: زخم چرکین ابرها ترکید / و آسمان بر سرمان خون بالا آورد / ما سرمان را از ترس پایین آوردیم / تا آن‌جا که دیدیم / جوب‌ها جنازه آورده‌اند / بعد / ناگهان تنها شدم / شهر در من گم شده بود... ...

ادامه محتوا

شعری از لیلا درخش

کوتاه بیا / سخت نگیر / امان بده / گاهی! سرازیر شانه‌ات شوم / تو عمامه‌پیچ بوسه‌هایم شو / من آرام‌تر از دستار حسنک / این‌بار مرتب / بپاشم بر تاریخ مردانه‌ای که تو را به دار می‌برد / تو نفس‌های آخرت را به کوه‌ها بسپار / یا بر پشتۀ همین کولبران... ...

ادامه محتوا

شعری از سریا داودی حموله

شعری از سریا داودی حموله: زرد / بازماندۀ گنجشک‌هاست / روی هر نامی بنشیند / زیبایی‌اش / به فصل دیگری کوچ می‌کند / سرخ / آغشته به آدمی است / سایۀ خود را به هر که بخواهد / پیوند می‌زند... ...

ادامه محتوا

یک استکان گریه / شعری از فراز بهزادی

شعری از فراز بهزادی: این‌ها را از زبان دیوانه‌ای می‌نویسم / که شبانه از راهْ راهِ پیراهنم گریخت / با یک استکان گریه به جای دریا / تا ماهیانش را برای معشوقه‌اش / تعریف کند، / مثل پدر که اولین کلنگ قلبم را ... ...

ادامه محتوا

موردِستان / شعری از احسان نعمت اللهی

شعری از احسان نعمت اللهی: چندی آینه‌ها را خسوف گرفته بود، / دستان برفی‌ات جلایشان داد / و من که تاب نیاوردم شفیره ماندن را / به آغوشت کوچیدم، / سیلاب‌های پنهانی / رگبارهای درونی / خوشه خیز - تَر کرده / مدارِ تجلّی و اعتدالِ زخم‌هایم را... ...

ادامه محتوا

شعرهایی از مرضیه برمال

شعرهایی از مرضیه برمال: این‌طور که تابستان چشم‌های تو / عطر انبه را منتشر می‌کنند / این‌طور که دلتنگ حیاطی هستم که نیست / این‌طور که مادرم نیست / و این‌طور که سرکه‌ها باد می‌کنند در بطری‌ها... ...

ادامه محتوا

چهار شعر از محسن توحیدیان

چهار شعر از محسن توحیدیان: سنگریزه‌ای / غلتان د‌‌ر خون من / د‌‌ر این بعد‌‌ازظهر پاییزی / به د‌‌ریچه‌ای نزد‌‌یک می‌شود‌‌ / که آن را / بر عبارات بسته‌اند‌‌ / سنگ د‌‌ر لامسه آبی است... ...

ادامه محتوا

تمامی حقوق برای پایگاه اینترنتی «ادبیات اقلیت» محفوظ است.

رفتن به بالا