شما اینجا هستید:خانه » شعر (Page 20)

سه شعر از زهرا حیدری

تو تنهاترم می‌کنی / از گلدان کنج اتاقت بپرس / اتاقت را ندیده‌ام / و نمی‌دانم میزت با پنجره چقدر فاصله دارد / و بالشت به چشم های چه کسی مشرف است / اتاق تو لا جرعه برموداست / و بادی که از شکاف آجر‌هایش می‌وزد / پر از آذرین‌های درونی است. ...

ادامه محتوا

دو شعر از سهند پاک بین

راه می‌روم و سرم نیست انگار سرم را فراموش کرده باشی راه می‌روم و یکی از انگشت‌هایم نیست انگار یکی از انگشت‌هایم را فراموش کرده باشی راه می‌رفتم و پایم نبود راه رفتن من پای من نبود انگار پاهایم را فراموش کرده باشی حتا می‌توانم بگویم الان داری کجایم را فراموش می‌کنی یعنی تو داری این آتش را به‌تنهایی خاموش می‌کنی؟ یا مرگ دارد تکه‌هایی از بدنم را پاک می‌کند؟ وقتی سرم را خاموش می‌کنی تنت تاریک می‌شود هرچند من به ...

ادامه محتوا

تمامی حقوق برای پایگاه اینترنتی «ادبیات اقلیت» محفوظ است.

رفتن به بالا