اعلام برگزیدگان نهایی «جشنواره داستانک در جستوجوی نان»
دبیرخانۀ جشنوارۀ داستانک در جستوجوی نان طی بیانیهای برگزیدگان نهایی این جشنواره را اعلام کرد: در این بیانیه آمده است... ...
ادامه محتوا ›دبیرخانۀ جشنوارۀ داستانک در جستوجوی نان طی بیانیهای برگزیدگان نهایی این جشنواره را اعلام کرد: در این بیانیه آمده است... ...
ادامه محتوا ›مؤسسه فرهنگی هنری خوانش با همکاری سایت ادبیات اقلیت جشنوارهی مستقل داستانک «در جستوجوی نان» (با موضوع زبالهگردها) را در قالب داستانک 50 کلمهای و با محوریت دغدغههای زیر برگزار میکند... ...
ادامه محتوا ›هفت داستانک نوشتهٔ اَلکس اِپستِیْن ترجمه از انگلیسی: رضا پورسیدی امید روبات در ستون مذهب نوشت: انسان. *** مهاجران فضاپیمای قدیمیِ بدون پنجرهای بود (آنها وسعشان نمیرسید یکی جدیدش را بخرند.) پیش از بلند شدن از زمین، روی سقف اتاق خواب بچهشان تعدادی ستاره کشیدند. *** داستان بچهها همۀ بچههای کودکستان نیروهای خارقالعاده داشتند. یکی میتوانست با نیروی فکرش ابرها (و اسباب) را جابهجا کند. دیگری میتوانست رو ...
ادامه محتوا ›این بخش در مورد داستانهایی است که عمدتاً برای انتقال ایده نوشته میشوند. داستان علمی-تخیلی نقطۀ شروع خوبی است. ...
ادامه محتوا ›عناصر یک داستان خوب چه هستند؟ شخصیت حتماً باید باشد ولو شخصیتی غیرعادی مانند یک صندلی. شخصیت همچنین باید کاری انجام بدهد... ...
ادامه محتوا ›مجموعهمقالات «حسهای کوچک» ـ 2 / تکانه، انقطاع، پیچش: داستان در سه مرحله / نویسنده: بروس هالند راجرز / مترجم: حسام جنانی... ...
ادامه محتوا ›اینگونه جا افتاده است که داستانک یعنی داستانی که در یک بند نوشته شده باشد یا حداقل در تعداد محدودی کلمات، حداکثر تا 500 کلمه... ...
ادامه محتوا ›قاضی به آرامی سر فرو میبَرَد در انبوه تکهکاغذهای روی میز. زیر چشمی متهم را میپاید. لبهای متهم ناموزون میجنبند اما قاضی سخنی از متهم نمیشنود. صدای اذان از دور پاشیده میشود از در و دیوار مسجد. در و دیوار و سقف سیاهپوش است. ...
ادامه محتوا ›مردی با کت و شلواری به رنگ سیاه شب، پیراهنی رسمی و یک کراوات باریک سیاه، یکی زد توی سرم و یک دلار از کیفم برداشت. گرامافونی که صدای دیناه واشنگتن را پخش میکرد، سوراخی نداشت که پول بریزی. مادرم میخواست از فروشگاههای موزه روسریهای رنگی بخرد. ...
ادامه محتوا ›گارسون که داشت بشقاب و کارد و چنگال را جمع میکرد، به مشتری گفت: «امر دیگری باشد.» مشتری گفت: «یک گیلاس کنیاک، یک ویلا تو کوههای زوریخ، یک ماشین کورسی و یک زن که بشود باهاش دل به دریا زد. گارسون گفت: «کمی زیادهخواهی است، ولی خب ببینم چکار میشود کرد.» چند لحظه بعد که داشت کنیاک را سرو میکرد، یک محضردار با او بود که سند ِ ویلایی در زوریخ و یک ماشین کورسی پارک شده توی گاراژ ویلا را به همراه داشت. مشتری تش ...
ادامه محتوا ›