یقین خانم روح / مرتضا کربلایی لو
داستان کوتاه: یقین خانم روح / مرتضا کربلایی لو: پشت آن پنجرۀ نیمروشن عمارت، دختری به اسم مانیا مینشست، رو به آینۀ بزرگِ میز آرایشش. پردهای که پشت پنجره آویخته بود، حریر بود و راه بر تماشا نبسته بود. مانیا فقط شبها دیده میشد. ...
ادامه محتوا ›