اندیشه نگاری ادبی در رمان کاندید اثر ولتر Reviewed by Momizat on . ادبیات اقلیت ـ سومین نشست اندیشه‌نگاری ادبی در فرهنگسرای اندیشه به تحلیل و بررسی رمان کاندید نوشته‌ی ولتر فرانسوی، اختصاص داشت. سخنران مهمان در این نشست، دکتر ا ادبیات اقلیت ـ سومین نشست اندیشه‌نگاری ادبی در فرهنگسرای اندیشه به تحلیل و بررسی رمان کاندید نوشته‌ی ولتر فرانسوی، اختصاص داشت. سخنران مهمان در این نشست، دکتر ا Rating: 0
شما اینجا هستید:خانه » خبر و گزارش » اندیشه نگاری ادبی در رمان کاندید اثر ولتر

اندیشه نگاری ادبی در رمان کاندید اثر ولتر

اندیشه نگاری ادبی در رمان کاندید اثر ولتر

ادبیات اقلیت ـ سومین نشست اندیشه‌نگاری ادبی در فرهنگسرای اندیشه به تحلیل و بررسی رمان کاندید نوشته‌ی ولتر فرانسوی، اختصاص داشت. سخنران مهمان در این نشست، دکتر امیرعلی نجومیان، استاد ادبیات دانشگاه شهید بهشتی تهران (نویسنده، نظریه‌پرداز و مترجم. فارغ‌التحصیل دکترای ادبیات انگلیسی از دانشگاه لستر انگلستان) بود.

با دعوت مجری از دکتر نجومیان، او صحبت‌های خود را با توضیح کوتاهی درباره‌ی این سلسله از نشست‌های فرهنگسرای اندیشه آغاز و بیان کرد که تمرکز این جلسات بر ادبیّات فلسفی خواهد بود و به همین دلیل نام اندیشه‌نگاری ادبی برای آن انتخاب شده است. همچنین، تا کنون دو جلسه از آن‌ با موضوع بررسی جاناتان، مرغ دریایی اثر ریچارد باخ و مرگ ایوان ایلیچ اثر تولستوی برگزار شده است. ایشان، سپس به بررسی رمان کاندید پرداخت.

جان‌آپ‌دایک: «سلطان ادبیات فلسفی در جهان، این اثر (کاندید) است»

نجومیان سخنان خود را  با نقل‌قولی از جان‌آپ‌دایک، رمان‌نویس آمریکایی  که  کاندید را سلطان ادبیات فلسفی در جهان می‌داندآغاز کرد و ادامه داد، «آپ‌دایک می‌گوید، کاندید در واقع روح ولتر و روشنگری را متبلور می‌سازد» او سپس به شرح مختصری درباره‌ی ولتر و زندگی‌اش  پرداخت و بیان کرد، «ولتر اسم ادبی این نویسنده است و نام اصلی او فرانسوا ماری آروئه  است… البته ولتر در طول عمر خود نام‌های مستعار زیادی را انتخاب کرده و دلیل آن هم، وجود سانسور در دستگاه حکومتی بوده است. در مورد همین اثر جمله‌ای از ولتر هست که می‌گوید، «باید دیوانه باشند اگر فکر می‌کنند که من این را نوشتم.» ولتر در خانواده‌ای مرفّه در فرانسه  در اواخر قرن ۱۷ در سال ۱۹۶۴ به دنیا می‌آید. ولتر در واقع نماینده‌ی فکری قرن هجدهم در فرانسه است. او در اواخر قرن ۱۸، یازده سال قبل از پیروزی انقلاب فرانسه ۱۹۷۸ می‌میرد. بسیاری او را  یکی از مهم‌ترین دلایل و مسببین انقلاب فرانسه می‌دانند. ولتر در یک مدرسه‌ی مذهبی در پاریس درس خوانده. پدر و برادر او رشته‌ی حقوق خوانده‌اند و دوست داشتند که او هم همین رشته را ادامه دهد ولی او علاقه‌ی شدید به ادبیات داشته و پیش از بیست سالگی، اولین نوشته‌های خود را که شعر و تراژدی است، به چاپ می‌رساند. از همان آثار اول او می‌بینید که ولتر با شرایط زمانه از نظر سیاسی و اجتماعی سازگاری ندارد و این آثارش، نقد شرایط موجود است. همان سال‌ها او را به ده سال زندان در باستیل محکوم می‌کنند. بعد از چندین بار چاپِ اثر دیگری، دو بار در این زندان محکوم می‌شود. پس از آن به انگلستان تبعید می‌شود. در دوره‌ی تبعید، حدود سال‌های ۱۷۴۰ و ۱۷۵۰، حدوداً چهل‌پنجاه ساله بوده و اتفاق مهمی برایش می‌افتد. با فضای فرهنگی و اجتماعی انگلستان آشنا می‌شود. در آن زمان، انگلستان در قرن ۱۸ یک تفاوت عمده با فرانسه داشته، اینکه انگلستان از یک آزادی نسبی برخوردار بوده که در فرانسه وجود نداشته. شاید به همین خاطر است که بعدها در فرانسه وجود این خفقان موجب انقلاب می‌شود، اما در انگلستان رخ نمی‌دهد. ولتر شدیداً تحت تأثیر شرایط فرهنگی انگلستان قرار می‌گیرد. زبان انگلیسی را یاد می‌گیرد. با دانشمندان و فیلسوفان ارتباط برقرار می‌کند. به طور مشخّص، جاناتان سوئیفت، که بزرگترین طنزپرداز سیاسی انگلیس تا به امروز است، از دوستان او بوده. الگزاندر پوپ نیز، همین‌طور. در آن دوره با نظریّات نیوتون و فیزیک نیوتونی آشنا می‌شود. به دیدگاه‌های بیکن و لاک علاقه‌مند می‌شود. در واقع چیزی که بعدها فرهنگ راسیونالیسم یا خردگرایی نامیده می‌شود و ولتر با این‎‌ها هم‌پیمان و هم‌راستا می‌شود.

بازگشت ولتر به فرانسه

نجومیان افزود: بعد از اینکه ولتر به فرانسه باز می‌گرد، که البته نمی‌تواند به پاریس بازگردد چون در آنجا نگران شناخته شدن آثارش و به تبع آن زندانی شدنش است، بیشتر در شهرهای کوچک‌تر زندگی می‌کند،  مرتب از این صحبت می‌کند که آزاداندیشی انگلیسی چیزی است که فرانسه به آن احتیاج دارد و در آثارش مرتب به آن می‌پردازد. پس از بازگشت از انگلستان، دوره‌ای حدوداً دوساله  را به دربار فردریک می‌رود. به طور کلّی در آن زمان دو تا از پادشاه‌ها، کاترین کبیر در روسیه و یکی هم فردریک، استثنایی بودند. هر دو اهل ادب و اندیشه بودند و خودشان را داعیه‌دار روشنگری می‌دانستند. آن‌ها ولتر و آثارش را می‌شناختند و هر دویشان  از او دعوت می‌کنند. او نهایتاً به دربار پروس می‌رود. در آنجا آثار فردریک را می‌خوانده و ویرایش می‌کرده و کارهایی شبیه به این. امّا نهایتاً در آنجا هم دوام نمی‌آورد و می‌گوید که درست است که فردریک طرفدار روشنگری است، امّا به هر حال پادشاه است و من سر سازگاری با او ندارم و نهایتاً از آنجا می‌رود. با حکومت فرانسه هم مدّتی به عنوان هیستوریگرافر (تاریخ‌نگار دربار) همکاری دارد.  در همان دوران، درگیر دانشنامه‌ی دیدرو می‌شود. همان Encyclopedia که در واقع نماینده‌ی مجسم روشنگری است. چرا که دیدرو دانشنامه‌ای را ویراستاری می‌کند که تقریباً از همه‌ی بزرگان اندیشه‌ی روشنگری در آن مطلب وجود دارد. کسانی مثل مونتسکیو، ولتر و روسو. این دانشنامه هم از کارهایی است که ولتر به آن علاقه‌مند می‌شود. در کنار آن، ولتر فرهنگی می‌نویسد به نام فرهنگ فلسفه، چیزی که حدود سی‌چهل مقاله‌ی بلند است در کتابی سیصدچهارصد صفحه‌ای، درباره‌ی فلسفه. که این فرهنگ هم در طول زندگی‌اش مرتب، اضافه و بازنویسی  می‌شود. نهایتاً زمانی که ولتر حدوداً ۶۴ ساله است، زمینی را در مرز فرانسه و سوئیس می‌خرد و خانه‌ای بسیار زیبا که برخی می‌گویند مثل قصر شاهان بوده در آن می‌سازد. از حدود ۱۷۵۷- ۱۷۷۸ حدود بیست سال را در همان قصر زندگی می‌کند. البته‌ خیلی می‌گویند، در طول همین سال‌ها هم  ولتر زندگی شاهانه نداشته است و مرتب از اموالش می‌بخشیده، به فقرا کمک می‌کرده و در خانه برای همه باز بوده. ولتر در سال‌های آخر عمرش برای اجرای آخرین نمایشنامه‌اش به پاریس دعوت می‌شود. با بیماری به پاریس می‌آید. وقتی که می‌آید، مردم منتظر او بوده‌اند. بعد از چند شب که حالش بهتر می‌شود به محل اجرای نمایش می‌رود. قبل از اجرا، مجسمه‌ی ولتر را رونمایی می‌کنند. همه به خاطر او بلند می‌شوند. مردم متوجه حضور او می‌شوند و برای همین برایش بسیار کف می‌زنند و هورا می‌کشند. در همین جا جمله‌ی معروفی دارد که می‌گوید، انگار شما می‌خواهید مرا از ذوق‌زدگی به کشتن دهید و واقعاً همین اتفاق هم می‌افتد. بعد از آن شب، بیماری ولتر عود می‌کند و نهایتاً چند ماه بعد می‌میرد. این‌ها را برای این گفتم که بدانید، جوّ فرانسه، ده سال قبل از انقلاب چگونه بوده است و ولتر در آنجا به چه موقعیّتی می‌رسد.

کاندید؛ اثری که ولتر آن را در سه روز می‌نویسد!

ولتر در طی زندگی‌اش ۲۷ تراژدی نوشته که خیلی بیشتر از شکسپیر است. تعداد زیادی آثار فلسفی، مجموعه‌ها‌ی شعر و مقاله‌های اجتماعی دارد. عجیب، نویسنده‌ی توانایی بوده. همین اثری را که امروز می‌خواهیم درباره‌ی آن صحبت کنیم، ولتر در طول سه روز نوشته است. ولتر بیش از آنکه نماینده‌ی تفکر خردگرای قرن هجدهم باشد، نماینده‌ی فکری و مبارزاتی روشنگری است. روشنگری، خیلی دوران یکدست و هموژنی نیست و همین تضادها درون ولتر خودش را نشان می‌دهد که در انتهای بررسی همین اثر، من می‌خواهم از یک دید واسازی، deconstructive به آن نگاه کنم و ببینیم که در همین اثر چه تضادها و تنش‌های گفتمانی که همان تضادهای قرن هجدهم است، وجود دارد. نهایتاً زمانی که ولتر می‌میرد، کلیسا اجازه‌ی دفن او را به خاطر نقدهایش به کلیسا نمی‌دهد. در نتیجه مدتی جسد او را به خارج از پاریس می‌برند و دفن می‌کنند. او بعدها در پانتئون پاریس، مکانی که امروزه معبدی است که بزرگان فرانسه در آن دفن هستند، جایی که تجسم اندیشه‌ی فرانسوی است و کسانی مانند هوگو و روسو در آنجا دفن هستند، دفن می‌شود. جایی بسیار نزدیک به دانشگاه سوربن.

شعار انقلاب فرانسه در اندیشه‌های ولتر

او به عنوان یک قهرمان آزادیخواهی، تساهل و تسامح، توجه به عقل سلیم شناخته می‌شود. ولتر به مسائلی از این دست می‌پردازد: توجه به ارزش‌های فردی، عدالت و برابری، آزادی اندیشه، ترقی ‌خواهی، طرفداری از تمدن مدرن، نفی تقدیرگرایی و جبرگرایی که یکی از مسائل ولتر در همین اثر است،  اینکه جبرگرایی چه بلایی سر زندگی بشر می‌آورد و باعث می‌شود که ما هیچ‌وقت در زندگی تغییر ایجاد نکنیم. زندگی یعنی تغییر برای بهتر زندگی کردن. ولتر حرف مهمی دارد و آن این است که ما باید هنر خوب زندگی کردن و بهتر زیستن را یاد بگیریم. زندگی درست و خوب، هدف این عالم است. ما آمده‌ایم که خوب زندگی کنیم. نیامده‌ایم که ریاضت بکشیم. نیامده‌ایم که زجر بکشیم و باید یاد بگیریم که خوب زندگی کنیم و این شاید مهم‌ترین رهآورد اندیشه‌ی ولتر است که  در پایان همین کتاب هم به آن می‌رسیم. از این اصطلاحاتی که گفتیم، نهایتاً می‌توان شعار انقلاب فرانسه را در آورد.

چه چیزهایی در مقابل این‌هاست، خرافات، جزمیّت دینی، اشرافیت و حکومت پادشاهی، به ویژه جنبه‌ی استبدادی. روی جنبه‌ی استبدادی تأکید می‌کنم، چرا که مسئله‌ی ولتر در نوشته‌هایش، هیچ‌گاه جمهوری‌خواهی نبود و هیچ وقت هم بلشویک نبود. از آنجا که هنوز جمهوریّت به عنوان یک ساختار سیاسی شکل نگرفته بود، برای همین هم نمی‌توان از ولتر خیلی انتظاری داشت. در عین حال او اعتقاد دارد که استبداد نباید وجود داشته باشد.

یکی از مسائل اصلی ولتر ریاکاری است. به ویژه ریاکاری دینی و «کاندید» یعنی آدمی که نمی‌تواند ریاکار باشد. شخصیّت اصلی، آدمی است که توان ریاکاری ندارد. نقد تقدیرگرایی، نقد ریاضت‌طلبی، نقد بی‌اعتنایی به دنیا. جهل، فساد، جنگ و وضع موجود. اصولاً نظریه‌ی ولتر آن بوده است که انسان‌ها هرگز نباید وضع موجود را بپذیرند. باید در مقابل آن ایستاد. این‌ها شرایطی بوده که او در آن زندگی می‌کرده.

مکاتبات بسیاری از ولتر موجود است. از نظر سبکی، نثری بسیار ساده و روشن داشته و نوشته‌های مختلف او به طور مشخص این ویژگی را داشته. پیچیده نمی‌نوشته. کلمات قلنبه‌سلنبه به کار نمی‌برده است. نهایتاً وقتی که بیانیه‌ی انقلاب فرانسه، یازده سال بعد از مرگ ولتر در ۱۷۸۹  طرح می‌شود، ما این جمله را داریم: «آدمیان با حقوق برابر به دنیا می‌آیندو زیست می‌کنند.» و این جمله شاید یکی از جمله‌هایی است که شاید شما از اندیشه‌ی ولتر به آن برسید. ولتر می‌گوید، وظیفه‌ی حکومت، تأمین آسایش مادّی جامعه است و ملّت‌ها بیش از سیاست پیروزمند به حکومت خردمند نیاز دارند. سیاست پیروزمند در آن زمان، بیشتر حاکی از آن است که می‌گفتند بهترین حکومت آن‌هایی هستند که بتوانند اقتدار خود را در برابر تهاجم بیگانه حفظ کنند و باقی بمانند. ولتر می‌گوید این ارزشی ندارد. اقتدار به هر قیمتی ارزشی نیست. چیزی که ارزش است یک حکومت خردمندانه است و خرد را در اندیشه‌ی سیاسی، اصل می‌داند. ولتر را به فیلسوف زندگی شناختند. چرا که او به چگونگی زندگی کردن و خوب زندگی کردن اهمیت می‌دهد. منتقد روسو است و به وجود ارتجاع در اندیشه‌های او اعتقاد دارد. بحث اصلی ژان‌ژاک‌روسو در فلسفه با این مضمون  است که انسان باید به طبیعت اولیّه‌ی خود بازگردد. انسان در اصل موجودی پاک است امّا اجتماع او را به زوال می‌کشاند که ولتر با این قضیّه نیز مخالف است. شاید یکی از تنش‌های گفتمانی روشنگری همین باشد. از سویی بازگشت به اصل بدوی پاک و منزّه که یک نوع دیدگاه دوره‌ی روشنگری را نشان می‌دهد که روسو نماینده‌ی آن است و از سوی دیگر، ولتر که اعتقاد دارد، اتّفاقاً اجتماع و جامعه امری مثبت برای ترّقی و پیشرفت است. این دو نوع دیدگاه در مورد جامعه است. انگار که به نظر ولتر، روسو صورت مسئله را حذف می‌کند؛ خیلی خب جهان این‌طوری است پس برگردیم به همان اصل ابتدایی‌مان برسیم. در حالی که برای ولتر این مهم است که ما از همین دانش، از همین خرد و در همین جهانی که وجود دارد، کار کنیم و نهایتاً بتوانیم آن را به جلو ببریم و پیشرفت کنیم. اینجاست که ولتر و روسو در برابر یکدیگر قرار می‌گیرند.

سه بحث فلسفی در رمان کاندید یا خوش‌بینی

نجومیان پس از ذکر این مقدّمه درباره‌ی نویسنده، در بخش دوم صحبت‌های خود به بررسی رمان از وجوه گوناگون پرداخت و گفت، «این رمان یک اثر طنزآمیز است. از همان شروع اثر ما از واژه‌ها، اسم‌ها، شرایط و موقعیّت‌ها با این طنزآمیز بودن آشنا می‌شویم. این طنز بسیار گزنده است و هیچ‌یک از کسانی را که در مناصب قدرت قرار دارند، بی‌نصیب نمی‌گذارد. از اشرافیت تا استبداد سیاسی، جزمیت دینی، نظام‌های میلیتاریستی (نظامی‌گری) تا اندیشه‌های فلسفی نظام‌محور. این کتاب دو اسم دارد. «کاندید» یا «خوش‌بینی» (Candide or Optimism). «خوش‌بینی»، واژه‌ای است که ولتر از لایب‌نیتس قرض می‌گیرد و او را به نقد می‌کشد. پس در کنار نقد استبداد سیاسی و جزمیت دینی، جنگ و فساد در جهان، ولتر یک یا چند مسئله‌ی فلسفی دارد… ولی مهم‌ترین آن‌ها مسئله‌ی «خوش‌بینی» است. این اندیشه را از فلسفه‌ی زمان خودش می‌گیرد، آن را به نقد می‌کشد و در واقع این داستان با این تعبیر بهانه‌ای است برای به نقد کشیدن اندیشه‌ی فلسفی. البته این اندیشه، مجموعه‌ای از اندیشه‌های فلسفی ریزتر هم دارد. یکی از آن‌ها بحث «خوش‌بینی» است، یکی بحث استدلال یا استدلال دکارتی در آن دوره است، مسئله‌ی علّت و معلول و سوّم مسئله‌ی شر. سرشت و ریشه‌ی شر کجاست؟ این اندیشه که در همین دوره‌ها در فلسفه‌ی اخلاق مطرح می‌شود و تا به امروز، پا برجاست. تا جایی که  شاید هانا آرِنت، بیشترین دیدگاه‌های خود را درباره‌ی شر مطرح می‌کند تا به ژیژِک، دریدا و بسیاری از اندیشمندان متأخرتر می‌رسیم. اینکه شر از کجا می‌آید؟ سرشت آن چیست؟ چرا باید اصلاً در جهان شر وجود داشته باشد؟ چه سود و ضرورتی دارد؟ این رمان در شکلی بسیار ساده و بی‌پیرایه به آن می‌پردازد. طوری که یک نوجوان می‌تواند به راحتی آن را بخواند چرا که به هیچ‌وجه وارد پیچیدگی‌های فلسفی نمی‌شود.

ترجمۀ دقیق «کاندید»

نجومیان ادامه داد: «از کلمه‌ی «کاندید» شروع کنم. کاندید در فرانسه و البته در انگلیسی، چند معنا دارد. به نظر می‌رسد، تمامی این معانی برای ولتر مهم است. (نجومیان در ضمن این بخش از صحبت‌های خود ترجمه‌ی جهانگیر افکاری را برای مطالعه این اثر توصیه کرد و ضمناً اشاره کرد که علی‌رغم وجود ترجمه‌ی ساده‌دل برای عنوان در برخی از ترجمه‌ها، این نام،  به رمان دیگری از ولتر و منحصراً با همین عنوان اختصاص دارد) آقای افکاری معنای «کاندید» در فرانسه را صاف و ساده می‌گوید. امّا کلمات دیگری هم می‌توان برای آن گذاشت، مثلاً نیک‌اندیش و پاک‌نهاد.»

نجومیان سپس به خواندن بخش ابتدایی رمان که کاندید را معرفی می‌کند، پرداخت و گفت، با این‌حال ترجمه‌های متفاوتی از همین جملات وجود دارد. یکی از آن‌ها، این است که هر چه در ضمیر باطنش بود در صورتش هم بود. به نظر می‌رسد، این دقیق‌ترین ترجمه از فرانسه برای توصیف کاندید و شاید قشنگ‌ترین آن‌ها باشد.

خلاصه‌ی رمانس شوالیه‌ای کاندید

نجومیان ادامه داد: «این داستان از نظر سبکی  یک داستان Chivalric romance است. یعنی رمانس‌های شوالیه‌ای که در قرون وسطا این نوع ادبی رسم بوده است. در این نوع، ما قهرمانی داریم که مرتب مسافرت می‌کند. ماجراجویی‌های بسیار متفاوتی برایش پیش می‌آید و در این ماجراجویی‌ها به درک، فهم و تحولی می‌رسد. این هم دقیقاً از همین سبک پیروی می‌کند. برای همین من نمی‌توانم واقعاً آن را خلاصه کنم. فقط شرح مختصری از آن را می‌گویم.

داستان راجع به پسری است که در قصر یک بارون زندگی می‌کند. به نظر می‌رسد که این پسر، پسر غیررسمی خواهر بارون است و پدر او دقیقاَ مشخص نیست. در همین قصر استادی به نام پانگلوس وجود دارد. این استاد در آنجا دروس مختلفی اعم از فیزیک، فلسفه، نجوم و غیره را به افراد خانواده درس می‌داده. در نتیجه، استاد کاندید هم بوده. در اوایل داستان، کاندید، پسری هفده‌هجده ساله است. در همان بخش، پروفسور پانگلوس که به گونه‌ای تجسم اندیشه‌ی فلسفی لایب‌نیتس در داستان است، با ندیمه‌ی خانم بارون در حال عشق‌بازی است. از همین ابتدا طنز داستان خودش را نشان می‌دهد. بارون دختری زیبا به نام کانگاند دارد که بنا به روایت داستان در حال گردش در باغ بود که «…در لای بوته‌ها چشمش به دکتر پانگلوس افتاد که داشت به ندیمه‌ی مادرش که دخترکی موخرمایی و بسیار زیبا و رام بود، درسی از فیزیک عملی می‌داد» البته شاید دقیق‌تر آن فیزیک تجربی Experimental Physics باشد. «و از آنجا که کانگاند در کسب علوم، استعدادی سرشار داشت، بی‌آنکه دم بزند به تماشای آزمایش‌های مکرری که خود تنها گواهش بود، پرداخت. و در نهایت وضوح دلیل قاطع آقای دکتر، معلول‌ها و علّت‌ها را نگریستن» خودتان باید حدس بزنید که این استعاره‌ها چی هستند. «پس با دلی آشفته و اندیشناک راه خانه پیش گرفت، شوق دانشمندی سرتاپایش را فرا گرفته بود…» از اینجا طنز داستان است، شوق دانشمندی که از نظر جنسی انگیخته می‌شود. هیجان‌زده می‌شود ولی اسم آن را شوق دانشمندی می‌گذارد. «فکر می‌کرد من هم خوب می‌توانم برای کاندید جوان، دلیلی کافی باشم، همچنان که او نیز برای من دلیلی کافی است.» همان‌طور که دکتر پانگلوس و آن ندیمه برای هم دلیل کافی بودند.

«هنگام بازگشت به کاخ در راه به کاندید برخورد. سرخ شد. کاندید هم سرخ شد. کانگاند با صدای بریده بریده سلامش داد، کاندید بی‌آنکه بداند چه می‌گوید با او به صحبت پرداخت. فردای آن روز پس از صرف ناهار، همین که از سر سفره بلند شدند، کانگاند و کاندید خود را در پس پرده‌ای یافتند. کانگاند دستمالش را رها کرد. کاندید آن را برداشت… لب ایشان به هم پیوست. دیدگانشان فروزان گشت. زانوانش به لرزه افتاد و دست‌هایشان راه خود را گم کرد. جناب بارون از کنار پرده گذشت و از مشاهده‌ی آن علّت و این معلول، با چند اردنگی سخت، کاندید را از کاخ بیرون کرد…»

پس فصل اول با اخراج کاندید از قصر پایان می‌یابد. این قصری که از دید پانگلوس، بهترین جای ممکن و در طی داستان، کاندید مرتب همین پرسش را می‌کند که آیا وستفالیا و قصر بارون بهترین جای ممکن بود؟ یا نبود؟ به صورت خیلی خلاصه، ما در این داستان با سه تا باغ روبه‌رو هستیم، یکی همین باغ اول، یکی باغ الدورادو و یک باغ هم در آخر داستان در ترکیه.

اما برگردیم به ساختار داستان که سی فصل دارد. هر فصلش چند صفحه بیشتر نیست. ده فصل اول در اروپا می‌گذرد. کاندید بعد از آنکه از کاخ رانده می‌شود، دکتر پانگلوس را در فصل بعد می‌بیند. متوجه می‌شود که به این قصر حمله شده. تمام افرادآن را کشته‌اند و به زن‌ها تجاوز کرده‌اند.

به طور کلّی در این داستان، مسئلۀ تجاوز جنسی به زنان یکی از موتیف‌هاست. مرتب به عنوان یکی از تعرض‌های انسانی شناخته و نشان داده می‌شود… اولین باری که کاندید، دکتر پانگلوس را می‌بیند، می‌پرسد پس اینجایی که شما می‌گفتید بهترین جای دنیاست، این بود!؟ ولی دکتر پانگلوس پاسخ می‌دهد، شاید اینکه تو را از آنجا بیرون کردند علت خوبی بود برای آنکه در آن موقع آنجا نباشی.

در مورد نام دکتر پانگلوس باید بگویم به معنای «تمام‌حرف» است. پان یعنی many، all یعنی همه چیز به یونانی. گلوس یعنی حرف زدن. در واقع ولتر با این کلمه بازی می‌کند برای آنکه بگوید این آدم فقط حرف می‌زند. عمل و کار نمی‌کند. نهایتاً ما در طی داستان این را می‌بینیم. در فصل سوم، کاندید شاهد زمین‌لرزه‌ی لیسبون می‌شود. جالب است بدانید که اصلاً یکی از دلایل نوشتن این رمان زمین‌لرزه‌ی لیسبون است. این زمین‌لرزه در سال ۱۹۷۵ اتفاق می‌افتد. سی هزار نفر در این زمین‌لرزه کشته می‌شوند. این سؤال برای ولتر مطرح است که به چه گناهی این تعداد انسان کشته می‌شوند؟ این چه منطقی است؟ این چه «خوش‌بینی» است؟ این چه عالم عالی و عادلانه‌ای است؟ چگونه این جهان، بهترین جهان‌های ممکن است؟

این یکی از دلایل نوشته شدن این رمان است. در عین حال، یک سال پس از زمین‌لرزه‌ی لیسبون در پرتغال، جنگ‌های هفت ساله در اروپا اتفاق می‌افتد. از ۱۷۵۶ تا ۱۷۶۳ که دقیقاً این اثر در وسط این جنگ‌های وحشتناک و پر از تجاوز نوشته می‌شود. خلاصه، کاندید از لیسبون فرار می‌کند. به شکل خیلی تصادفی، سرباز بلغارها می‌شود و می‌بینید رسمی وجود دارد که سربازها باید شلاّق بخورند. با این‌ها ما ده فصل اول را رد می‌کنیم.

ده فصل دوم در آمریکا اتفاق می‌افتد. بخش‌های مختلفی از آمریکای جنوبی و بخشی از آن در طول مسیر  و در داخل کشتی. در همین فصل‌ها متوجه می‌شود که کانگاند که به او گفته شده بود کشته شده است، زنده است. داستان او و ندیمه‌اش گفته می‌شود. ماجراهای وحشتناکی که برای مثال برای ندیمه اتفاق افتاده و در جایی سربازانی بخشی از ران زنان را جدا کرده و می‌خورند. خود کانگاند هم به صورت شریکی یک شب را پیش خاخام یهودی و شب دیگر را نزد یک حاکم سپری می‌کرده است. به طور کلی ولتر هیچ یک از سران مذهبی را در داشتن سهمی از این فجایع بی‌نصیب نمی‌گذارد.

نهایتاً کاندید به بوئنوس‌آیرس می‌رود و سعی می‌کند این زن را نجات دهد ولی این اتفاق نمی‌افتد. در آمریکای جنوبی، به الدورادو می‌رود. الدورادو یک سرزمین افسانه‌ای است که در حال حاضر هم به عنوان رویای آمریکایی (American dream) شناخته می‌شود. جایی که انگار طلا در آن مثل خاک روی زمین ریخته است. یک جور مدینه‌ی فاضله. الدورادو آن‌طور که خود کتاب می‌گوید جایی در سرزمین پرو و متعلق به اینکاهاست. در آنجا وارد باغ دوم داستان می‌شود. کاندید در اینجا می‌بیند که آدم‌ها در آن چقدر خوب زندگی می‌کنند.

علی‌رغم آنکه این سرزمین به گونه‌ای است که هر کس که به آن داخل می‌شود، بیرون نمی‌رود، اما کاندید به خاطر پیدا کردن کانگاند و شاید یک جور حرص و ولع و اینکه اگر بخشی از این الماس‌ها را با خود ببریم در دنیاهای دیگر چه اتفاقی خواهد افتاد از الدورادو که در آنجا زمین طلا و سنگ‌های الماس است خارج می‌شود.

داستان در پایان فصل بیست، حرکت کاندید به سمت اروپاست. در همین فصل‌ها او با فرد دیگری به نام مارتین مواجه می‌شود. او هم نماینده‌ی اندیشه‌ی فلسفی دیگر یعنی مانی است که به عنوان پیامبر ایرانی در کتاب ذکر می‌شود… در فصل دهم او به انگلستان و پاریس می‌رود. وضع فجیعی را که در آنجا وجود دارد، نقد می‌کند. کانگاند را که حالا یک زن زشت‌روی است، ولی در عین حال، کاندید همچنان عاشق اوست پیدا می‌کند. نوکر خود را برای نجات او می‌فرستد و نهایتاً کانگاند را که دوباره مال کسی شده، می‌خرند. در استانبول و در یک باغ همه‌گی جمع می‌شوند و در آن مزرعه شروع به کشاورزی می‌کنند و داستان در اینجا پایان می‌یابد.

«خوش‌بینی» به مثابۀ نظام فلسفی لایب‌نیتس

نجومیان در ادامه ضمن بیان اینکه می‌خواهد پس از ارائه‌ی این خلاصه، به موضوع عمیق‌تر نگاه کند، گفت، «نام دوم این رمان، خوش‌بینی است که در فارسی کلمه‌ی خیلی خوبی برای این عنوان نیست. چرا که این کلمه بیشتر مفهومی روانشناختی را به ذهن متبادر می‌کند. زمانی که شما می‌گویید آدم خوش‌بین، انگار  یک آدم، امیدوار است که یک اتفاق خوبی در آینده خواهد افتاد. در صورتی که Optimism لایب‌نیتس اصلاً این نیست. بلکه در واقع توصیفی از یک نظام فلسفی است. خیلی از منتقدین گفتند که کاندید رمانی درباره‌ی خوش‌بینی نیست. در حالی‌که منظور از خوش‌بینی درباره‌ی کسانی است که تمام دنیا را در یک نظام فلسفی می‌بینند. حاضر نیستند هیچ‌چیزی را خارج از آن نظام فلسفی بپذیرند و سعی می‌کنند تمام آن چیزهایی را که در جهان مشاهده می‌کنند، به  زور در آن نظام فلسفی بگنجانند. این مقصود ولتر از خوش‌بینی است. در واقع ولتر، منتقد نظام‌هاست. حالا این نظام‌ها هم فلسفی و هم سیاسی و اجتماعی هستند. پانگلوس، یک نمونه‌ی بسیار خوبی از همچین آدمی است. هر پدیده‌ای را که می‌بیند، سعی می‌کند آن را درون آن نظام فلسفی بگنجاند. در واقع از قبل، تصمیم خودش را گرفته است. در نتیجه تجربه‌های هر روز بشری‌اش برای آن است که آن نظام فلسفی‌اش را مرتب توجیه کند.

«کاندید» به معنای «باز»

 در مقابل چنین تفکری، تفکر انسانی قرار دارد که باز است. Open به این معنی که در برابر تجربه‌های جدید باز است و سعی می‌کند که مرتب، فکر و اندیشه‌اش را بر اساس تجربه‌های جدیدی که برایش اتفاق می‌افتد، بازتعریف کند. کاندید یعنی همین. برای همین است که کلمه‌ی ساده‌لوح شاید ترجمه‌ی خوبی برای آن نباشد. برای مثال، Candide camera  یعنی دوربینی که باز است. شما دوربینی را در جای بازی می‌گذارید، مثلاً در یک خیابان. هرکس از جلوی آن رد می‌شود از او یک عکس می‌اندازید. «کاندید» یعنی آشکارساز. در طی رمان هر اتفاقی که برای او می‌افتد در پی آن، کاندید پرسشی را مطرح می‌کند.

از نکات دیگر داستان آن است که کاندید هیچ‌کسی را کنار نمی‌گذارد. سعی می‌کند همه را با خود همراه کند. دلیل آن این است که شما وقتی کسی را کنار می‌گذارید که تصمیمتان را در مورد مفاهیم گرفته‌اید. کاندید هیچ‌گاه تا آخر داستان تصمیمش را در مورد هیچ چیز نمی‌گیرد و مرتب خودش را با پرسش‌گری جلو می‌برد. چیزی که موضوع انتقادی روشنگری هم هست.

نقد اندیشه‌های فلسفی و مذهبی در رمان کاندید

خوش‌بینی چیزی است که در این اثر مورد نقد قرار می‌گیرد. اصطلاحی که لایب‌نیتس از آن استفاده می‌کند و می‌گوید، جهان ما در معنای محدود آن بهترین جهانی است که خداوند خلق کرده است. او در نظریه‌ی «خوش‌بینی» می‌گوید، خداوند حتماً بهترین‌ها را برای ما انتخاب کرده است. که در این کتاب هم مشخصاً از قول لایب‌نیتس بیان می‌شود.

در صفحه‌ی ۲۵ کتاب، همین بحث را که همه چیز به بهترین صورت است، بیان می‌کند.  «درست است آقای پانگلوس همواره همین نکته را به من گوشزد می‌کند. اکنون دیگر دستگیرم شد که هر چیز چه‌طور به بهترین صورت آفریده شده است.» در صفحه‌ی ۲۷ به روسو اشاره می‌کند و می‌گوید «هر کس صاحب اختیار میل خویشتن است و من خواستار هیچ یک از این دو پیشنهاد نیستم، سر انجام بر حسب آزادی اراده و اختیار که موهبتی الهی است، سری سی و شش ضربه شلاق را قبول کرد تا دو دور شلاّق‌ها را خورد و دوام آورد.» ببینید که چقدر مسخره می‌کند.

در ادامه نجومیان ضمن خواندن بخش‌هایی از فصل سوم ، به این موضوع اشاره کرد که در طول رمان، کاندید مرتب دنبال آن است که ببیند این  علت‌ها و معلول‌ها را کجا می‌تواند پیدا کند. در بخشی از رمان، آیین مسیحی را مسخره می‌کند. فکر می‌کرد اگر کسی به آیین مسیحی پایبند باشد، حتماً با او خوش‌رفتاری خواهد شد اما در نهایت این اتفاق نمی‌افتد… نجومیان پس از خوانش صفحه‌ی ۳۰ کتاب نیز به وجود اشاره‌ی مستقیم اثر به اصل تداوم لایب‌ نیتس در آن صفحات نیز پرداخت. سپس ادامه داد، دیدگاه کاندید از فصل‌های ده دوازده به بعد تقریباً عوض می‌شود. در آنجا شکش نسبت به نظریه‌ی استادش، خودش را بیشتر نشان می‌دهد. به خصوص با ورود مارتین… (نجومیان در بخش دیگری از صحبت‌هایش در تأیید سخن یکی از حضار بیان کرد که چه بسا مارتین نماینده‌ی فکری شوپنهاور باشد.)

در صفحه‌ی ۳۶ نیز دوباره بحث لایب‌نیتس مطرح می‌شود. «پانگلوس برایش توضیح داد که چگونه هر چه بوده است بهتر از این باشد. ژاک…» اینجا، شخصیتی دیگری به نام ژاک داریم که او هم مهم است و با این نظریه موافق نبود. اینجا، ژاک نماینده‌ی اندیشه‌ی روسو است…  ژاک می‌گفت، «بسا که آدمی اندکی طبیعت را فاسد کرده باشد، مردم گرگ به دنیا نیامده‌اند بلکه گرگ شده‌اند.»، این جمله دقیقاً متعلق به روسو است. «نه توپ ۲۴ میلی‌متری را خدا به ما داده و نه سرنیزه را، این خود آن‌ها بودند که سرنیزه ساخته و برای برانداختن خود، توپ‌ها اختراع کردند. می‌توان موضوع ورشکستگی‌ها و محاکم عدلیه را که دارایی ورشکستگان را به حساب دارایی طلبکاران ضبط می‌کنند، یکی پس از دیگری برشمرد…. دکتر یک‌چشم (پانگلوس) در پاسخ… » ببینید پس اینجا، لایب‌نیتس در مقابل روسو قرار می‌گیرد. «دکتر یک‌چشم (پانگلوس) در پاسخ گفت: همه‌ی این‌ها ضرورت داشته است. بدبختی‌های فردی‌ست که نیکبختی‌های همگانی را موجب می‌شود.» این یکی دیگر از بحث‌های نظم فلسفی لایب‌نیتس است. درست است که در جهان بدبختی‌های فردی وجود دارد ولی جهان به طور جمعی رو به خوبی حرکت می‌کند. به نحوی که هرقدر بی‌نوایی فردی افزون‌تر باشد، وضع خوب‌تر می‌شود. این حرف‌ها کاملاً پوچ و بی‌معناست و این‌ها را به مسخره می‌کشاند.

در صفحه‌‌ی ۴۰ نیز ادامه‌ی همین دعواهای علّت و معلول است. در این صفحات با تعدادی از کشیش‌هایی مواجه هستیم که نماینده‌ی انگیزاسیون هستند. انگیزاسیون، نظام کاتولیک استبداد دینی در قرون وسطا بوده که افراد را مورد بازجویی و شکنجه برای عقیده‌شان قرار می‌دادند.  این انگیزاسیون که در قرون ۱۳-۱۱ مطرح بوده در قرن هجده فرانسه برای دوره‌ای زنده می‌شود و در این صفحات ما با نماینده‌های انگیزاسیون روبرو می‌شویم. «مرد سیاه قدکوتاهی که از بازپرسان دوره‌ی انگیزاسیون بود پهلوی او ایستاده بود. با تواضع بسیار گفت، گویا ظاهراً آقا به گناه آدم معتقد نباشد.» اینجا بحث گناه مطرح می‌شود و اینکه از دید کاتولیک‌ها انسان با گناه به دنیا آمده است و با گناه هم از دنیا می‌رود. «زیرا هر چیز به نیکوتر وجهی‌ست پس گناه و کیفری هم در کار نیست. پانگلوس با احترام افزون‌تری پاسخ داد: من از حضر ت آقا با کمال خضوع پوزش می‌طلبم زیرا سقوط آدم و لعنت خداوندی برای این بهترین دنیای ممکن، ضرورت داشته است.» پس اینجا هم این تعبیر وجود دارد که حتّی آن سقوط هم برای گناه نبوده و ضرورت بوده است. «بازپرس گفت، پس آقا به اختیار و تفویض اعتقاد ندارند؟ پانگلوس گفت: مرا عفو بفرمایید، اختیار ممکن است با ضرورت مطلق وجود داشته باشد. زیرا ضرورت ایجاب می‌کرده است که ما مختار باشیم. چون به هر حال جبر-» و در ادامه حرفش قطع می‌شود.

در صفحه‌ی ۴۴، جمله‌ی خیلی معروفی دارد و می‌گوید: «اگر این دنیا هر آینه بهترین دنیای ممکن است پس دنیاهای دیگر چه خواهند بود؟» و این یکی از جمله‌های کاندید در این کتاب است که در کتاب‌های بسیار دیگری نیز نقل می‌شود.

حرکت از انتزاع به واقعیت

 در داستان حرکتی از یک جور نادانی و جهل به سمت  نوعی خرد، نوعی واقعیت وجود دارد. داستان از یک سری مفاهیم انتزاعی شروع می‌شود و نهایتاً به نوعی واقع‌گرایی ختم می‌شود.  اینجاست که بحث باغ‌ها مطرح می‌شود. ما در داستان سه تا باغ داریم. یکی باغ ترانخ که در ابتدای داستان به نظر بهترین جای عالم است امّا بعد می‌بینیم که بیشترین میزان کشتار و بدبختی در آن اتّفاق می‌افتد. بعد باغ الدورادو را داریم که یک باغ آرمانی است و جالب است که داستان از آن هم عبور می‌کند. یعنی ولتر به عمد شخصیت خود را در آنجا نگه نمی‌دارد. در اینجاست که نظریه‌ی یوتوپیایی که در قرون ۱۸-۱۶  نظریه‌ی خیلی مطرحی بوده، وجود دارد. نهایتاً در آخر داستان وارد باغی می‌شود که به طور مشخص می‌گوید در آن آلو و گوجه می‌کاشتیم. یک باغ خیلی ساده در قستنطنیه. انگار که شخصیت ما از یک سری مفاهیم انتزاعی می‌آید روی زمین و در سطح واقعیّت قرار می‌گیرد. انگار ولتر به عمد می‌خواهد بگوید که از مفاهیم انتزاعی خارج شوید. از حرف زدن و نظام‌های فلسفی پوچ بیرون بیایید و بروید روی زمین و کار کنید.

در داستان اصطلاحی داریم به نام «امام شکنجه» که در واقع همان کشیش انگیزاسیون است. در جایی از داستان می‌گوید، «روزی در کلیسا، امام شکنجه زیر چشم براندازم کرد. برایم پیغام فرستاد که می‌خواهد درباره‌ی امر محرمانه‌ای گفت‌وگو کند… او بر من معلوم داشت که تعلّق داشتن به یک یهودی تا کجا دون شأن من است.» اینجا بحث بین یهودی‌ها و مسیحی‌ها اتّفاق می‌افتد. در اینجا امام می‌گوید که چون زمین‌لرزه شده ما باید برای دفع بلا قربانی کنیم… در صفحه‌ی ۵۳ است که کاندید می‌گوید، «پس وقتی که پانگلوس می‌گفت هر چیز که در دنیا هست، خوب است، واقعاً مرا فریب می‌داده است.»

پرسش درباره‌ی فلسفه‌ی زندگی

نجومیان، در توضیحِ پرداختِ رمان به فلسفه‌ی زندگی، قسمتی از داستان را که نقل قولی از زنِ ران‌بریده است، خواند: «مگر از این هم چیزی ابلهانه‌تر وجود دارد که انسان باری را که پیوسته خواهان زمین نهادن آن است بخواهد همواره با خود حمل کند؟ از وجود خود بیزار و به هستی علاقه‌مند باشد؟ آیا احمقانه‌تر از این چیزی هست؟ ماری که ما را می‌بلعد تا آنجا نوازش کنیم که قلبمان را بخورد!؟… بروید در همین کشتی، هر مسافری را وادارید که سرگذشتش را برای شما شرح دهد و اگر تنها یک نفر، آن میان یافتید که اغلب بر زندگی خود نفرین نکرده باشد و اغلب با خود نگفته باشد که از همه کس بدبخت‌تر است، مرا با سر به دریا بیاندازید.»

در ادامه نجومیان با بیان اینکه ولتر در بخش الدورادو تعاریف جدیدی از جهان مطرح می‌کند، قسمت‌هایی از این بخش را نیز برای حاضرین در جلسه خواند و سپس به مطرح شدن موضوع شر در داستان پرداخت.

وی گفت: در فصل نهایی کتاب، کاندید با دوستانش به باغی در تر کیه می‌روند و در آنجا شروع به کشاورزی می‌کنند و جالب آن است که داستان با این ایده تمام می‌شود: کار، کار، کار، تنها چیزی که می‌تواند انسان را از بدبختی، فقر، استبداد و شر دور کند. کار پادزهر سه چیز است: بیهودگی، شر، فقر. جالب است که دکتر پانگلوس که بیشتر حرف می‌زند در اینجا هم خیلی کار نمی‌کند و باز هم حرف می‌زند و در جایی می‌گوید، من هنوز بر آن عقیده‌ی نخستین خود باقی هستم. این یعنی یک نظام فکری جزمی.

درویش، نماینده عرفان شرق

شخصیت دیگری که در بخش انتهایی رمان وجود دارد و او هم یک نوع سنت عرفان شرق را نمایندگی می‌کند، درویش است. در جایی، پانگلوس به درویش می‌گوید «استاد، ما آمدیم از شما خواهش کنیم تا برای ما بگویید که جانور عجیبی چون آدمیزاد چرا بایستی به وجود آید؟ درویش گفت: به تو چه مربوط است؟ این کار مگر کار توست؟ کاندید گفت، آخر ای پدر بزرگوار روی زمین یکسره شر است و فساد. درویش گفت، چه خیر باشد، چه شر، چه اهمیتی دارد؟» آدم یاد جملات شمس تبریزی می‌افتد. «آنجا که اراده‌ی مبارکش بر آن تعلّق گیرد که کشتی به سوی مصر روانه کند، آیا نگران آن خواهد بود که موش‌هایی که در کشتی هست، راحت‌اند یا نه؟ پانگلوس گفت: پس چه باید کرد؟ درویش پاسخ داد: دم فرو بستن. پانگلوس گفت، من بسی مفتخر خواهم شد که با شما اندکی راجع به معلول و علّت، بهترین جهان ممکن، مبنای شر، چگونگی روح و هماهنگی ازلی صحبت کنم» تمام مفاهیم اندیشه‌ی لایب‌نیتس. «درویش در جواب در خانه را به رویشان بست.»

 در همین بخش کاندید می‌گوید، «این را نیز می‌دانم که باید باغمان را بکاریم و آباد کنیم.» این در واقع نتیجه‌ی عالم است و آخرین جمله‌ی رمان این است که، «بایستی باغمان را بارور کنیم.»

نقدی بر ولتر

نجومیان در انتها به وجود تناقضی در اندیشه‌ی ولتر و اندیشه‌ی روشنگری اشاره کرد و گفت، «از یک طرف ولتر مرتب در رمان تلاش می‌کند که ایده‌ی علّت و معلولی، خرد‌گرایی قرن هجدهم را زیر سؤال ببرد ولی خودش از همین ابزار خردگرایی استفاده می‌کند. یعنی شخصیتش را در موقعیتی قرار می‌دهد که مشاهده می‌کند و مشاهداتش را مرتّب مورد آزمایش قرار می‌دهد. این دقیقاً پایه‌ی همان تفکّر تجربه‌گرایی است که خود اندیشمندان روشنگری مطرح کردند و ولتر هم از آن متد انگار گریزی ندارد. اما ولتر به عنوان یک فیلسوف اندیشمند دوره‌ی روشنگری مهم نیست. ولتر به عنوان یک انقلابی که اندیشه‌ی پرسشگری و شک‌گرایی‌اش در برابر نظام‌های جزمی عالم پایه‌ی کاندید را می‎‌سازد، اهمیت دارد. کاندید اثری است که در واقع اندیشه‌ی ولتر به شکل خیلی خلاصه‌ای در آن بیان شده است و تضارب اندیشه‌های متفاوت را در برابر هم به آزمایش می‌گیرد.»

سومین نشست اندیشه‌نگاری ادبی روز یکشنبه، شانزدهم خرداد ۱۳۹۵ در فرهنگسرای اندیشه تهران برگزار شد.

گزارشگر: معصومه فرید

ادبیات اقلیت / ۲۷ خرداد ۱۳۹۴

تمامی حقوق برای پایگاه اینترنتی «ادبیات اقلیت» محفوظ است.

رفتن به بالا