ادبیات اقلیت ـ سه شعر از مرضیه برمال:
۱
پرتم
مثل پوکهای جامانده از جنگ
خاموشم مثل کتری که این دم، دل جوشیدن ندارد
مثل پنجره که در لاک توست
درست به رنگ قرمز جیغ
که میکشد توی کوچه
با سفر
از چمدان و گیتار برگرد
راه دریا بگیر
با دو فنجان قهوه
که من
تنها
تنگ غروب
میل آغوش همین جزیره را دارم
همین جزیرۀ مجنون…
***
۲
در خواب آشفتۀ جهان
کبوتری سر بر شانهام گذاشته
و من
بالشتی نرم برای صلحی جهانیام
وقتی سرکنگیام
در حافظۀ خیس دریا
در چشم ماهیها نمور میشود
و اشک و دریا به هم میآمیزند
چنانکه داس و گندم
و وضوح رؤیایم در زیتونزار جا میماند
عکسی بگیر از طرۀ هوا
در فرسایش ریهها
در حضور ستارههایی که طلوع نمیکنند در کلاس
در غیاب لبخندی قدیمی
که لای متنهای دفترم
بلندبلند زار میزنند بر شانۀ کبوتر
و صلحی ناتمام
که اتفاق نمیافتد
در پس زمینۀ جهان
وقتی نانم کور میشود
در نگاه کلماتی که سهمی از تو ندارند
در خواب آشفتۀ جهان…
***
۳
بر پرنیان دشت
ستارۀ خواب
و بر ماه هلالی
آوازی که الاکلنگ میکند
بر بینشانی شب
بگو کدام صدا
پژواک نبودن توست؟!
در سینهکش کوه
که بر شعرهایت
ندا میدهد
به فعل آینده
که خواهی بود
و همگان
بر پوست رمندۀ بز
نیانبانی غمگین سر میدهند
هنوووووز فروردین است
و آسمان
در گشوده به بردن تو
تا جرعه آبی بنوشی
و نمیدانم
تا آسمان چندم
با نغمههای عطرآگین باد
بالا بروی…
بگو کمرم تا کجا
برای نیایش تو خم میشود!؟
وقتی صندلی
هر صبح
به خورشید
سلام میکند
و تو
آن تکه ابری
که بر نیایشم
سایه میکنی…
ادبیات اقلیت / ۲۹ مرداد ۱۴۰۱
آخرین دیدگاه ها