سه شعر از زهرا حیدری
زهرا حیدری:
۱
پیش از این خم به ابرویم نیامده بود
پیشنهاد آرایشگرم شراره بود
اعتقاد او به تیر و کمان است
به نسل نوین بمبهای اتم
سیاست ابهام
و فتح جهان با رنگ…
خلیجی
هندی
سوفستیک…
شراره راههای زیادی بلد است
برای وارد شدن به خوان چهارم
برای دو شقه کردن رستم…
–
۲
شکوفهٔ ماه را بلعیدم و آبستن شدم
و آتش تجلی
از کوههای مقدس
در رودهای مشتعل جاری شد
و من از ماه تا به ماهی زن شدم.
زنی که دهان به دهان چرخید
و بریده شد گوش تا گوش.
ای ستارگان افول کردنی
که وضوح این تاریکی مشرف به مرگ را میپراکنید
من از پرستش این هفت خدای بینام خستهام
و این سوسن سفید
شب را نمیشود برساند به صبحدم.
–
۳
تو تنهاترم میکنی
از گلدان کنج اتاقت بپرس
اتاقت را ندیدهام
و نمیدانم میزت با پنجره چقدر فاصله دارد
و بالشت به چشم های چه کسی مشرف است
اتاق تو لا جرعه برموداست
و بادی که از شکاف آجرهایش میوزد
پر از آذرینهای درونی است.
اما عزیزم!
این انتظار زیادی است
که در چهل سالگی ما
«بلا بگردد و کام هزار ساله برآید»
ادبیات اقلیت / ۱۰ دی ۱۳۹۴