چرخی در شهر Reviewed by Momizat on . این شعرها را چون آینه می‌دان؛ آخر دانی که آینه را نیست صورتی در خود. اما هر که نگر کند، صورت خود تواند دیدن. همچنین می‌دان که شعر را در خود هیچ معنایی نیست. اما این شعرها را چون آینه می‌دان؛ آخر دانی که آینه را نیست صورتی در خود. اما هر که نگر کند، صورت خود تواند دیدن. همچنین می‌دان که شعر را در خود هیچ معنایی نیست. اما Rating: 0
شما اینجا هستید:خانه » نقد و مقاله » چرخی در شهر

چرخی در شهر

نگاه نسرین فرقانی به کتاب «شهر» علیرضا نوری
چرخی در شهر

این شعرها را چون آینه می‌دان؛ آخر دانی که آینه را نیست صورتی در خود. اما هر که نگر کند، صورت خود تواند دیدن. همچنین می‌دان که شعر را در خود هیچ معنایی نیست. اما هر کسی از او آن تواند دیدن که نقد روزگار و کمال کار اوست. (تمهیدات عین القضات همدانی)

درباره‌ی تعریف شعر سخن‌ها رفته است، اما هم‌چنان شعر چون ستیره‌ای از تعریف و کشف می‌گریزد و در جلوه و رنگ و بویی تازه هر بار رخ می‌نماید. البته شاید روشن‌ترین چیزی که درباره‌ی شعر می‌توان گفت این است که شعر آینۀ تمام‌نمای انسان و زندگی اوست. منشوری است که همۀ وجود و رنگ‌های نور زندگی را باز می‌تاباند، اما همۀ ورودی‌ها از کانال ذهن و زبان و روح شاعر می‌گذرد و از این رهگذر است که جامۀ شعر می‌پوشد؛ و در قد و قامت کلام خودنمایی می‌کند. اگر ارتباط زندگی و زیست آدمی با شعر گسسته شود، یا نوع پیوندشان به تصنع و غیرواقعی بودن، یا تقلید و دیگری بودن بگراید، دیگر شعر از حیثیت واقعی خویش خلع می‌شود و نمی‌تواند چونان تیری به قلب مخاطب بخورد، در او نفوذ کند و جان و روحش را تسخیر کند و در وی موجی بینگیزد، یا ایجاد ارتعاش، انگیزش، یا خیزشی کند. انسان موجودی دائم در تغییر است و در تبادل همیشگی با پیرامون خویش، در یک تأثیر و تأثر پی درپی. و به همین دلیل، شعر هم که بازتاب حالات وی در برابر رخدادها، و رفتارهاست، و نوعی تعامل شخصیتی شاعر با هستی، دچار نوسانات و تغییرات است.

یکی از مهم‌ترین خصیصه‌های شعر، صداقت و اصالت شعر است؛ یعنی اینکه به واقع فرزند مشروع خود شاعر باشد و وارث تمام افکار، آنات، عواطف، و تخیل وی. علیرضا نوری پیش از هر چیزی که بشود درباره‌اش گفت، شاعری است که در شعرش روراست است؛ و همان را می‌نمایاند که هست و می‌بیند و حس می‌کند یا می‌اندیشد. حتی اگر حاصل این وانموده‌ها گاهی هنجارشکنی در نرم اجتماعی و ملاحظات ارتباطی باشد. او به‌شدت از خودسانسوری و مرز کشیدن بین کلمات، ترکیبات، و عبارات؛ و شاعرانه و غیر شاعرانه دانستن ابا دارد و می‌پرهیزد. هرچه حال وهوا، و مسائلی که فکر و احساسش را درگیر می‌کند، و دغدغه‌هایش اقتضای آن را دارد، در لباسی هنری و نو عرضه می‌دارد، بی آن که ترس و ملاحظۀ حمایت، یا پس‌زدگی، یا تکفیر به خاطر شکستن خطوط قرمز را داشته باشد.

از نگاه او همه‌ی کلمات ـ حتی دوست‌نداشتنی‌ها و رماننده‌ها ـ می‌توانند و مجازند در متن شعر ورود کنند، به شرط آن‌که واقعاً در متن در جایی که باید، و در حالتی که بهتر است، قرار بگیرند و از فرم بیرون نزنند. او در اصل مرثیه‌خوان دل خویش است و به اینکه شاعر باشد و شاعری بداند چندان التفات ندارد، اما البته هم شاعر است و هم شاعری می‌داند و هم مرثیه را به شکل امروزینه‌اش روایت می‌کند.
نوری شاعری عصیانگر است که روح زمانه در شعرش تشعشع می‌یابد. او ناآرام و اندوهگین است، اما این اندوه او را به سخن می‌آورد، نه اینکه او را خاموش و افسرده کند. وی شاعری کنش‌مند است که در عین اینکه شعر کلاسیک را می‌شناسد و از خوانده‌ها و دانستگی‌هایش خوشه‌های پرباری چیده است، با همۀ اندوخته‌ها و آموخته‌ها، روح نوجویی و معاصرانگی از شکل و لحن گفتار او متجلی است و همچنین به‌روشنی می‌توان رد پای نیما، شاملو، فروغ و اخوان را در سطرهایش همان طور دید، همان طور که عین‌القضات، شمس، مولانا، عطار و حلاج.

ای زنی که در بطن چپ من خون را به اقصا نقاط تن پمپاژ می‌کنی/ ناخن‌هایت را بگیر
هوا امروز گرم‌تر از گرم
گرم‌تر از زیبایی تو
گرم‌تر از خون سرباز جوان
و گرم تراز کسی که با «اژدها در تموز خمر کهن خورد.» (وام از تذکره الاولیاء)

در شعرهای او هم از تاریخ، هم سیاست، هم جامعه‌شناسی و روان‌شناسی، هم عرفان، هم جغرافیا و مکان‌های خاص، هم جدل و فلسفه و… نشانه‌هایی می‌بینیم، اما شعر او این‌ها همه هست و آن‌ها نیست، بلکه واگویه‌هایش برآیند دل‌آزردگی‌ها، داغ‌ها، زخم‌ها، و دانستگی‌ها و تجربه‌های زیستی‌اش در مصاف با هستی است که در هیئت گروتسکی هولناک و منزجر، و طنزی تلخ از لابه‌لای سطرها و بندها بیرون می‌تراود.

تو شکل افسانه‌های قدیم
پر از رودخانه‌ای
جن و پری‌های زیادی در تو خوابیده‌اند
به تو که فکر می‌کنم
حیوانات عجیب و غریب دور و برم ظاهر می‌شود
هر جایت انگشت می‌گذارم
پهلوانی سر بلند می‌کند سربلند
به تو که فکر می‌کنم
دلم می‌خواهد
بلند شوم
رئیس قبیله را بُکُشم
شهر، ص ۱۲

شعر علیرضا نوری شعری معناگراست، که در عین شورش و یورش، تنبه برانگیز و آگاهی‌بخش است. با نگاهی به شعرها می‌بینیم که چیزی از تهاجم او در امان نمانده، نه زبان، نه هنجارها و ارزش‌های اعتباری عرف و اجتماع، نه زمان، نه خاطره‌ها، نه باورها، و نه حتی عشق. شعرش مثل سرطانی به همه چیز چنگ می‌زند و در زیر چمبرۀ خویش درمی‌آورد. او بی‌رحمانه دست به بازنمایی هرآن چه میل به مستوری‌اش هست می‌زند، تا به این ترتیب خواننده را دعوت به بازنگری مسائل، وقایع، و تقویم خود و جامعه‌اش کند. شعر او جریانی تند و پرانرژی‌ است که سیلاب‌وار از همۀ نام‌ها، مکان‌ها، زمان‌ها، وقایع، ارجاعات درون‌متنی و برون‌متنی، و حتی شعر و روایت‌های واپسین خود می‌گذرد و بر سر این امواج، کفی از واژه‌ها و ترکیبات شناورند که با بهره‌گیری از تنوع فضاسازی‌ها، و لحن‌گردانی‌ها بغض‌نامه‌ی شعر را زمزمه می‌کنند.

از اول هم به مشروطه شک داشتم یا مرتضی علی

تاریخ من از کجای من آغاز نشد ای فارسی‌ ای زبان خوابیده‌ ای شعریت زبان‌های مشکوک دنیا
چرا / چرا / حروف تو را نمی‌شود گرفت و رها شد
چرا حروف تو عادت دارند به بند
اتوبوس‌هایی که از دل ابد بیرون زدند
یک‌بار در شاهنامه
یک‌بار در خیام
یک‌بار در محمود پسیخانی
یک‌بار در طاهره قره العین مسافرانشان را پیاده کردند و دوباره سوار شدند.

شهر، ص ۱۴

در اغلب جاها جلوه‌هایی از طنزی تلخ و جان‌گزا دیده می‌شود که گاه با خودزنی و احتراق خویشتن راوی، همچنین تاختن به همۀ افراد پیرامونی و کسانی که به نحوی در ذهن شاعری نقشی برجا نهاده‌اند، خود، تاریخ، جامعه، بزرگان، و باورها را به چالش ونقد می‌کشد. و در این همه بیشترتحت سیطرۀ ناخودآگاه است تا خودآگاه. همان‌گونه که گوینده‌ای شوریده و شورنده بر حیف‌ها و ستم‌ها که از شدت خشم و رنجش تنها بیان درد می‌کند، نه بیانی که متوجه به رد و قبول خودآگاه وعقل مصلحت جو و به چگونه گفتن و باید و نبایدها.

او به مقتضای حال یک روح شاکی و معترض حرف می‌زند، نه یک خطیب پاکیزه‌گویِ منتقح کلام و سخن‌آور، و به همین لحاظ کلامش خیلی وقت‌ها به ناپالودگی و اشارات صریح به بخش‌هایی که از دید عرفی باید پوشیده بماند، آغشته می‌شود. براساس همین مویه‌مندی و شکواییه بودن شعرها، کوتاهی و بلندی سطرها، و نیز قد و قامت شعر، و ریتم و اوج و فرودها پیش می‌رود؛ و ذخایر ادبی وی و تجربه‌های شعری‌اش که به صورت ملکۀ ذهنی درآمده‌اند، او را یاری می‌کنند تا با ایجاد تنوع درفضاها، ریتم، نوع، و شکل روایت، توفیق یابد که خواننده را تا پایان همراه نگه دارد و ملال‌زده نرمد. جاهایی به خواننده مهلت نفس‌گیری می‌دهد و در مواقعی از ایستگاه‌ها به‌سرعت عبور می‌کند و وی را وارد اتمسفری تازه‌تر می‌کند.

فرم در شعر او بر اساس محتوا حرکت می‌کند و شکل می‌گیرد، و از آن جلو یا عقب نمی‌ماند. اگر متوجه بازی زبانی می‌شود، نه برای به رخ کشیدن و تفاخر آموخته‌هایش است و تسلط بر نحو زبان، که برای شیوۀ بهینۀ انتقال مفهوم و حس است؛ و همین استعداد و توان به او امکان ایجاد آیرونی‌های قابل توجه و ژرفی را به وی می‌دهد. بینامتنیت‌ها هم جای خودشان را درشعر او می‌یابند. همچنین او در متن با زبان و تصویر و روایت به طور کاملاً طبیعی معامله می‌کند؛ و اگر شگرد و تکنیکی را به کار می‌گیرد، چنان در بافت شعر طبیعی جا باز می‌کند که این رفتار موجب مکث، وقفه و شکستن ریتم خوانش نمی‌شود. و البته تعّدد افعال و جمله‌های نثرگونۀ گفتاری هم مخاطب را خسته و دلزده نمی‌کند و این خصیصه نشان می‌دهد نکتۀ مهم در تحقق شعریت اجرای خوب و تأثیرگذار است نه بلندی و کوتاهی جملات یا کل پیکرۀ شعر.

شب‌ها مجسمه بودی
و اندامت

یادآور عمر زمین بود که حالا در گوشه‌ای از منظومۀ شمسی هاج و واج به جنگ‌ها و کتاب‌های مقدس می‌کند نگاه
پایتخت جهان دیگر اتاق کوچک من نیست
تو دانشجوی سال آخر همه‌ی رشته‌ها بودی
و زیبایی توکاری برای این جهان نکرد
تو فقط زیبا بودی
و سنگ‌های فلسطین فقط نقش سنگ را بازی کردند
تو فقط زیبا بودی
و جان کری با سگش به زنان خاورمیانه فکر می‌کرد
تو فقط زیبا بودی
آب‌های تنت نفت بود

 شهر، ص ۷۶

از ویژگی‌های شعرعلیرضا نوری روایت‌گری است. عنصر روایت در شعر وی حضوری چشمگیر دارد. او روایت را می‌شناسد و برخوردی هنری و مبتکرانه با آن دارد و درعین اینکه گاهی برخی روایت‌ها به نظر پراکنده و مرکزگریز می‌رسند، در واقع در شکلی خیر خطی حول موضوع خاصی پیش می‌روند. درابتدا ساده و درشکل کاملاً طبیعی و گفتاری آغاز می‌شوند، اما به‌تدریج که سیر روایت پیش می‌رود، از فضا و ساحتی، به عرصه و میدانی دیگر درمی‌غلتد و در هر کدام از فضاها و صحنه‌های دکوراتیو شعرش پرسوناژهای خاص و متفاوتش را وارد می‌کند و با آن‌ها به گفت‌وگو می‌نشیند. البته این گفت‌وگو گرچه بیشتر مونولوگ به نظر می‌رسد، اما در مواقعی هم با اجازۀ حضور کسانی جز راوی مشاهده می‌کنیم که حضور پرسوناژها و دیگری‌ها در متن کاملاً جدی و ملموس است و همین امر موجب شنیده شدن صداهای دیگر می‌شود و خواننده خود را در برابر یک متن پلی فونی حس می‌کند:

صدای بلندگو:

علیرضا نوری بیا دفتر
سلام آقا
تخم سگ شنیدم سر کلاس یه حرفایی می‌زنی
و من که تنها دوازده سالم بود
به رؤیای ناگزیر کلمه پی بردم و دانستم آنچه کلمه با آدم می‌کند، چنگیز نمی‌کند آقا

شهر، ص ۱۶

کسی هست که چند انگشت به من قرض دهد آیا
یکی یکی بشمارم آن‌هایی که هر کدام بخشی از تنم را برده‌اند آقا
صدای بلندگو:

هر کس از علیرضا نوری شکایتی داره بیاد

شهر، ص ۱۷

در خوانش شعر وی ممکن است به نظر برسد که شاعر دچارپرگویی است و گاه توضیح، اما این می‌تواند با توجه به وضعیت پریشان و معترض گوینده توجیه‌پذیر باشد. و نمی‌توان از نظر دور داشت که گوینده کمتر موفق می‌شود که رشتۀ تابیدۀ شعر را کوتاه کند و آنچه گفته تا به درازا نرسد او را راضی نمی‌کند و هنوز حس می‌کند حرف‌هایی برای گفتن جا مانده است. در همین راستا لازم است از ویژگی «تکرار» در شعرهای نوری بگویم. در خیلی جاها، به‌ویژه جاهایی که گوینده درگیر هیجان و شور می‌شود و در اوج تلاش برای بیان عبارت درد چشیده است، با بسامد بالا شاهد انواع تکرارها، از جمله تکرار واژه، ترکیب، عبارت، و حتی عدد هستیم.

خداحافظ خانم شعرهای علیرضا نوری
خداحافظ خانم همدان و ُ اصفهان وُ مریوان
خداحافظ خانم دوست‌داشتنی ِ با لهجه
خداحافظ خانم تلفیقی از زنان قبل و بعد از مشروطه
خداحافظ خانم دانشگاه و ُ خانه‌ی هنرستان وُ صدای زخمی معترض

همان، ص ۴۳

می‌نشینم یک دور ۳۸ سال را تا رحِم مادر می‌روم و برمی‌گردم
۳۸  سال مرور زن
۳۸  سال روزی چند بار دستشویی رفتن
۳۸  سال شب‌ها صدای مرگ را از خانه‌ی بغلی شنیدن
۳۸  سال یکی دائم در درونت با سوزن اسم زن‌ها را روی قلبت خال‌کوبی کند

همان، ص ۶۹

شعر نوری بیشتر در جنبه‌های کنایی و استعاری قدرت نمایی می‌کند و ترکیبات این‌چنینی را به وجهی طبیعی به نحوی در بافتارکلام می‌نشاند که برای مخاطب جلب توجه و تمایز نمی‌کند، اما به طرز نامحسوسی او را به لایه‌های تأویل‌مند کلام می‌برد و ذهنش را به سمت زیرساخت‌های روایی و ریشه‌هایی معنایی سوق می‌دهد و وادارش می‌کند تا به تأثیر و تأثرات و ارتباطات متقابل جهان بیرون و درون بیندیشد.

عادت کرده بودی
و چیزی بیشتر از مرگت تسلای آن کلاغ پیر نبود
که او دریافته بود خون تو شیرین
خون تو خوردنی است
نوشتم دیر نپاید
که پیراهنت را در خیابان در آورم
و جای زخم‌هایت را رو به دوربین‌های جهانی
و جای زخم‌هایت را رو به عاشورا
و جای زخم‌هایت را رو به قبیله
و جای زخم‌هایت را به ۵۷ گاو که زمین روی شاخ‌هایشان

شهر، ص ۶۳

صفت گفتارگونگی شعر نوری به داستان‌پردازی نمی‌انجامد، بلکه خواننده را بیشتر به سمت همذات‌پنداری و پیدا کردن نقاط مشترک در تجربه‌های انسانی حرکت می‌دهد. نوری تلاش دارد تا تجربه‌های زیستی‌اش را تعمیم ببخشد و از حالت یک بینش و گلایۀ شخصی و منفعل به طرف نگرش کل‌گرایانۀ انسانی ببرد. وی با شبح‌هایی که در فضاهای مه‌آلود شعرش راه می‌روند وبا آن‌ها گفت‌وگو می‌کند، به مدد لحن‌گردانی‌ها، و با ریتم خاص خودش که به مقضای کلام تند و کند می‌شود، نوعی موسیقی درونی برای آن ایجاد می‌کنند.

نه
در تهران اولین قرارمان بود
نه
تو از شعر سپید نبودی سفیدتر
بودی زنی با قدی معمولی و چند کیلو اضافه وزن
رگ‌های زیر گلویت عمیق‌ترین جای توست
رگ‌های زیر گلویت را نمی‌شود اصلاح کرد
رگ‌های زیر گلویت را نمی‌شود به بند انداخت

همان، ص ۶۴

در مضامین شعر علیرضا نوری می‌توان «من»های زیادی پیدا کرد. هم پرسوناها را دید و هم پرسوناژها و شخصیت‌هایی را که نقش‌آفرینی می‌کنند. اگر از دیدگاه نقد روان‌شناسانه به متن‌های او نگاه کنیم، می‌توانیم کوشش او را در پی کشف و بازیابی هویت‌های چندگانه نظاره کنیم. «من»هایی با زخم‌های مزمن و خون‌ریزی روح که از سقوط‌های ارزش و فرهنگی انسان و جامعه می‌نالند و خبر می‌دهند.

بیمارستانم
همیشه در من عده‌ای زخمی
عده‌ای آشفته
در من همه کشته می‌شوند
کاش نام من پرو بود
در رمان بارگاس یوسا
من در خاور میانه بین دو دریا گیر کرده‌ام
من اول هدایت را کشتم
بعد شیر گاز را باز کردم

همان، ص ۴۱

یکی داد می زند برو بمیر
یکی داد می زند سرد
یکی داد می زند من فروغ فرخزاد یک ثانیه قبل از تصادف هستم
یکی داد می زند من سربازی عراقی در جنگ ایران بودم زیر آب‌های اروند چند ماهی سیاه کوچولو سال‌هاست که با من زنده مانده‌اند
یکی داد می زند من آقا محمد خان قاجارم که در حسرت زن می‌سوووووووزم
سینه‌اش داغ بود
چاله‌ای در سینه‌اش کندم پر کردم از یخ
چند استخوان فریاد کردند
یکی داد زد من در سال ۱۳۷۷ در همدان به دار مجازات آویخته شدم
یکی داد زد من آن زنی هستم که در کوچه ۶ متری بهاران خودش را سوزاند و هنوز بعضی جاهایش سرد است

همان، ص ۱۰۸

او در شعرش رد پای بومیت هست اما او بومی‌گرایی نمی‌کند و سعی دارد تا از حیطۀ شخصی شعر را به‌درآورد و به فرااقلیمی و جهان وطنی، و دردهای مشترک نوع انسان در سراسر دنیا نزدیک شود.

قلبم همدان است
تاریخ دارد
تاریخ مصرف دارد
قلبم غار علیصدر
قلبم
دستشویی عمومی است
جعلی بودنم را پای جنسیتم ننویس
چند شکم زاییده‌ام مثل مرد
و بعضی جاهایم به درد شهرنشینی نمی‌خورد

شهر، ص ۴۰

از دیگر مسائل چشمگیر جهان شعری علیرضا نوری موضوع حضور زن، زنانگی، عشق، و تنانگی است. زنی که بخشی از هویت تکه تکه و پراکنده و احیاناً گم‌‌شدۀ مرد است؛ و نقطۀ ثقل، گرانیگاه، محل تلاقی، و فصل مشترک همۀ حیطه‌ها و فضاهای شعری اوست. هم او که در شکل‌ها و نام‌های متفاوت سایه‌ای از قسمت‌های مغفول مانده یا به عمد فراموش شدۀ شخصیت اوست. اگرچه این حضور گاه موجب می‌شود که خواننده تلقی نگاه شخص به قضیه داشته باشد، اما با توجه به کل فضای شکواییه و عصیانی که بر سازه‌های شعر سایه افکنده است، بیشتر پنداشته می‌شود که این توجه ـ که درضمن دائم درحال تردد و سیالیت بین مسائل سیاسی اجتماعی است ـ شکلی از بازتاب انسان‌گرایی و نگاهی انسان و هستی‌شناسانه است که با توجه به جایگاه فرودستی که جامعه در طول اعصار برای او قایل شده، بدون هیچ انکار یا سانسوری برخوردی واقع‌گرایانه داشته باشد و نسبت به نوع نقشی که زن در سرنوشت جوامع انسانی، و کنش و واکنش‌های عاطفی افراد مواجهه‌ای طبیعی، حقیقی و باورمندانه داشته باشد. همین که موضوع زن در افق فکری شعرها دارای بسامد بالایی است، خود نشان از این دارد که در جهان ذهنی وی، زن موجودی کنش‌مند، نقش‌دهنده و نقش‌پذیر است. زنی که گاهی قدرت فوق‌العاده‌اش را در نفوذ و تأثیرگذاری می‌داند و به‌درستی و شایستگی از آن استفاده می‌کند و گاه غافل و زبون و ضعیف می‌بیند خودش را و محروم می‌شود.

البته به نظر می‌رسد با توجه به تبادلات و تعاملات بین زن، کشور، و جامعه، او گاهی زن را همان وطن می‌بیند که گاهی در حق او ستم روا داشته می‌شود، گاه غصب و بخشیده می‌شود، گاه اراده و حق انتخابش غصب می‌شود، گاه خیانت می‌کند، گاه خیانت می‌بیند، گاه بیمار می‌شود، گاه تیمارداری می‌کند، و در نهایت گاه معشوق می‌شود و با دلبری شیرآهن‌کوه مردی را ازپا درمی آورد، و گاه هم قدرت و جسارت می‌بخشد و گاهی هم داغ می‌شود بر همیشۀ خاطره و تاریخ. بنابراین، همۀ این تنوع نقش‌هایی که زن در شعر نوری دارد ـ که اغلب در مسائل سیاسی تخلیط و ذوب می‌شود ـ نوع مواجهه و عکس‌العمل او هم با المان زن متفاوت می‌شود: گاه از او رنجیده و بغضناک است، گاه با حسرت و اندوه از او یاد می‌کند، گاه با یادآوری خاطرات به وجه جمال‌شناسیک و خوش‌باشی متوجه است، گاه در شکل نوعی نگرانی، ترس، دلسوزی و پاس‌داشت سلامت از دست رفته و حقوق تضییع شده، و گاهی هم با فاصله گرفتن از همۀ تأثیراتی که بوده و به‌جا مانده…. اما هرچه هست نه نقابی هست، نه ادایی، نه تقلیدی، نه سانسوری، همه چیز خیلی طبیعی است، در نتیجه خیلی ملموس، تأثیرگذار، و قابل همذات‌پنداری‌ است.

و آخرین مسئله‌ای که دربارۀ شعر نوری می‌خواهم به آن اشاره کنم، زبان شعر اوست. زبان او بسیار هیجانی و پرشور است. گویا او در شعر خود را در یک میتینگ یک نفره یا در دادگاهی حاضر می‌بیند که برای اعادۀ حقوق از دست رفته، خشمناک فریاد می‌کشد. او مشتش را از کلمات پر می‌کند، آن را گره می‌کند و بالا می‌برد و کلمات را توفنده به هوای و فضای شعر می‌پاشد، لذا در چشم به‌ هم زدنی همۀ مرزها را درمی‌نوردد از زمان، مکان، مرزهای هنجارهای عرف و جامعه، تا باورها و اعتقادات و تابوها. زبان شعر چنان دچار تشنج و حرکت آونگ‌واری بین شخصیت‌ها، موضوع‌ها و مضامین، رخدادها است که بیشترین خاصیتش را در تداعی‌ها و بازآفرینی فضاها به نمایش می‌گذارد.

همچنین شدت هیجان موجود و نیز دادن اصالت به بیان خشم‌های فروخورده موجب جسارت و بی‌باکی در به کار بردن واژه‌ها و گفتارهاست که در این‌جا بیشتر می‌توان رد پای فروغ را در شعرش دید. البته لازم به ذکر است که شعر علیرضا نوری در حوزۀ عاطفه و احساس بسیار قوی و پر بنیه است و بیشترین مانورش هم در همین بخش است. اگر به حرکت‌های زبانی هم دست می‌یازد، آن هم برای تقویت و تشدید انتقال بار احساسی و اندیشگانی متن است، نه اینکه بار اضافه‌ای بر گردۀ آن بگذارد یا موجب اختگی و سترونی کلام و پیچیدگی و تقعید شود.

در انتها به آسیب‌شناسی شعر ایشان می‌پردازم. شاید اولین چیزی که در این باب به نظرم می‌رسد، غیرپالوده بودن کلام اوست. او به خودِ گفتن بیشتر از چگونه گفتن و چه گفتن، و نیز حذف‌های لازم اهمیت می‌دهد. همچنین به نظر می‌رسد در ویرایش متن کمتر راضی به کاستن‌ها و پیرایش‌هاست، و به همین جهت، گاه تکرارهای غیر ضرور در شعر می‌بینم. از دیگر ناپالودگی‌ها زبان عرف‌شکن اوست که گاه در مورد این نوع به‌کارگیری، به افراط می‌گراید.

همچنین در مورد خود مضمون و موضوع، و نیز شیوۀ بیان احساس می‌شود که به نوعی تکرار رسیده باشد و ابتکارات در مقابل یکسانی سبک بیان، کم‌فروغ دیده می‌شود. دنیای شعری او دنیای شلوغی است که گاهی خواننده دچار تزاحم صوتی – تصویری می‌شود، اما با این همه، شعرش یک مشخصۀ خوب و ما به‌الامتیاز دارد و آن اینکه از هر شعری قابل تمییز و تفکیک است، و امکان تقلید هم ندارد؛ و امضای او را ـ اگرچه نوشته نشده باشد ـ همیشه با خود به همراه دارد و به این صورت، می‌توان گفت او به سبک شخصی خویش دست یافته است. و اگر الماس‌گونه‌های کلامش تراش بیشتری بخورد، می‌تواند به درخشش‌های هنری، زیبایی، جاذبه، و التذاذ ادبی‌اش بیفزاید.

برای این شاعر گرامی با پتانسیل‌ها و ظرفیت‌های درخور توجه، موفقیت‌های بیشتر و بیشتر آرزومندم.

با احترام و پاسداشت ـ نسرین فرقانی

ادبیات اقلیت / ۸ بهمن ۱۳۹۴

تمامی حقوق برای پایگاه اینترنتی «ادبیات اقلیت» محفوظ است.

رفتن به بالا