سایت ادبیات اقلیت اهتمام ویژهای به انتشار داستان کوتاه فارسی دارد. این بخش از سایت به داستانهای کوتاه فارسی معاصر اختصاص دارد. «ادبیات اقلیت» از تمامی شاعران و نویسندگان و پژوهشگران برای همکاری دعوت میکند و مشتاقانه پذیرای آثار آنان است و نیز، سپاسگزارشان که کارشناسان «ادبیات اقلیت» را برای تشخیص و داوری در مورد دارا بودن شرایط عمومی انتشار و نیز سطح کیفی آثارشان شایسته میدانند. کارشناسان سایت، آثار ارسالی را بررسی میکنند. بررسی آثار ارسالی از یک هفته تا سه ماه (بسته به شرایط و حجم آثار ارسالی) زمان خواهد برد و در صورت تأیید اثر برای انتشار، نتیجه به اطلاع صاحبان آثار خواهد رسید. اگر تمایل به انتشار داستان کوتاه فارسی خود در این بخش دارید، صفحه ارسال اثر سایت را مطالعه کنید.
همچنین مجموعۀ «ادبیات اقلیت» که سالهاست در زمینۀ انتشار دیجیتال آثار ادبی در فضای مجازی فعالیت میکند و مفتخر است با بسیاری از شاعران و نویسندگان حرفهای جوان و پیشکسوت همکاری داشته است، چندی است که با استفاده از تجربهها و اختیارات قانونی خود، به صورت جدیتر به انتشار آثار ادبی به صورت دیجیتال اقدام میکند. تولید و انتشار آثار جدید، با انتخاب و کارشناسی دقیق و تخصصی و در صورت نیاز با عقد قرارداد با مؤلفان و به صورت کاملاً حرفهای صورت میگیرد. طبعاً توقع این مجموعه از جامعۀ هدف و خوانندگان نیز این است که با پاسداشت حقوق معنوی و مادی ناشر و مؤلفان، از این برنامه که به گمان این مجموعه میتواند موجب پویایی و رشد بیشتر ادبیات مستقل باشد، حمایت کنند.
رنج میکشیم. نه از سرگیجهی خلأ بلکه از سرگیجهی آنچه در پیش است؛ از آینده از آنچه هنوز نیست. خلأ یک محدودیت نیست و یک گذرگاه است؟ خلأ نظیر ما را از پا در آورده. مایا را واگذار کردهایم و کا... ادامه متن
حالا که کف اتاق را از وجود کرک، تارهای مو در اندازههای مختلف، گرد و خاک و آشغالهای ناشناخته دیگر پاک کردهام، لکههایی در کف زمین میبینم که مانند هیولایی گرسنه دهان باز کردهاند و میخواه... ادامه متن
داستان پریستار ده نار نوشتۀ احمدرضا تقوی فر / آنجا که برقابرق پولکهای دنا، روشنای آفتاب را باز میتاباند و بلوطها و بومادران و شیدها و باغهای انار چشم هر بینندهای را میرباید، آنجا، آن... ادامه متن
داستان "وِشِن" از مریم عزیزخانی / مورچه افتاد توی گسل. کاکا[1] ندید که بیرون بیاید. چشمش دنبال مورچهی دیگری گشت که نزدیک گسل شد، شاخکهاش را تکانتکان داد، کمی اینپا و آنپا کرد و بعد رفت... ادامه متن
سینیهای مفطح را روی سر آوردند. میهمانها دشداشهها را کمی در مشتشان جمع کردند و از پایین سفره یکییکی نشستند. مسنترها به بالای مضیف هدایت شدند. شیخ جابر در بالاترین قسمت سفره نشسته بود... ادامه متن
داستان "عروس" محمدرضا یاریکیا / صدای بهار را که شنیدم شستم خبردار شد که آبجی بتول برای مراسم تنها نیامده و دو دخترش را هم از تهران خِرکش کرده تا تمام فامیل بیرون از روستا هم بفهمند که منِ ش... ادامه متن
داستان "آش نذری" راحله فاضلیجا / نزدیک سیوسه پل که شدیم به راننده گفتم هر جا شد نگه دارد تا ما پیاده شویم؛ من و ده مسافر فرانسوی و سؤالهایشان. قبل از اینکه پیاده شویم... ادامه متن
سلول در تاریکی فرو میرود. صدایی جز نفسهایم را نمیشنوم. زیر پنجرۀ کوچک، روی پتوی شتری دراز میکشم و برای شنیدن چنار، منتظر باد میشوم. باد که میآید، ریههایم را پر میکنم. سینهام آهسته ب... ادامه متن
ژامبون کاغذ / داستانی از مرداد عباسپور: پدر گفت: «چیزی نیست. یه بابانوئل رفته تو چشمهاش چند بار پلک بزنه بیرون مییاد.» برادر بزرگتر خندید: «یه بابانوئل. وای خدا. یادم باشه فردا تو مدرسه ب... ادامه متن
لوطی صالح / داستانی از نسیم توکلی: زنی هذیانی، دیوانه، باهوش میسازم، با لباس گل و گشاد، پستانهایی عریان و برانگیخته، لبهای قرمز، موهایی اندک ژولیده؛ و به طور کلی با حرکاتی مالیخولیایی. «ب... ادامه متن
آخرین دیدگاه ها