داستان "وِشِن" از مریم عزیزخانی / مورچه افتاد توی گسل. کاکا[1] ندید که بیرون بیاید. چشمش دنبال مورچهی دیگری گشت که نزدیک گسل شد، شاخکهاش را تکانتکان داد، کمی اینپا و آنپا کرد و بعد رفت... ادامه متن
روایت "دیوار" از مریم عزیزخانی / نه اینکه فکر کنی ریشسفید محل بود، نه. ریشسفید محل کریم ساقی بود که تمام کوچههای دور و بر و خیابانهای بالا و پایین و پارک سر چهارراه را سرویس میداد... ادامه متن
داستان "عروس" محمدرضا یاریکیا / صدای بهار را که شنیدم شستم خبردار شد که آبجی بتول برای مراسم تنها نیامده و دو دخترش را هم از تهران خِرکش کرده تا تمام فامیل بیرون از روستا هم بفهمند که منِ ش... ادامه متن
روایت "شمایل" از محبوبه سلاجقه / در را که باز کردم محکم من را با دست کنار زد و تا به خودم آمدم رسید به میانهی حیاط. چادر را دور کمرش پیچیده بود و بعد برده بود پشت گردن و محکم گره کرده بود.... ادامه متن
وایت "آخرین خونبس" از زهره شکراللهی / لیوان آب سرد را کوبید روی میز شیشهای، پردهی سکوت خانه، شکسته شد. سُرید روی مبل، پاهایش را گرداند رویهم. حریف فکرهایش نمیشد... ادامه متن
داستان "آش نذری" راحله فاضلیجا / نزدیک سیوسه پل که شدیم به راننده گفتم هر جا شد نگه دارد تا ما پیاده شویم؛ من و ده مسافر فرانسوی و سؤالهایشان. قبل از اینکه پیاده شویم... ادامه متن
آخرین دیدگاه ها