مردی با کت و شلواری به رنگ سیاه شب، پیراهنی رسمی و یک کراوات باریک سیاه، یکی زد توی سرم و یک دلار از کیفم برداشت. گرامافونی که صدای دیناه واشنگتن را پخش میکرد، سوراخی نداشت که پول بریزی. ما... ادامه متن
گارسون که داشت بشقاب و کارد و چنگال را جمع میکرد، به مشتری گفت: «امر دیگری باشد.» مشتری گفت: «یک گیلاس کنیاک، یک ویلا تو کوههای زوریخ، یک ماشین کورسی و یک زن که بشود باهاش دل به دریا زد. گ... ادامه متن
آخرین دیدگاه ها