خوانا نشستهام بر پوستت / وقتی تنهاییات پرواز هواپیمایی بود که شب را پاره میکرد / ای پوست محمود وقتی دختری نوبالغ زن میشد / انگشتهای شمردهام را مشت زدم به دیوار خانهای کلنگی، لعنتیها... ادامه متن
شعری از سهند پاک بین: در ابتدا کلمه بود / و سالها بعد کلمهای را که نزد خدا بود لای انگشتهایم میگذاشتند / و هر کلمهای را که فراموش میکردم درد میکشیدم / کلمه نزد بازجویی بود که نام زنان... ادامه متن
دلم میخواست به صدایت بگویم خانه که صدایت سقف داشت / که صدایت میتوانست مکث کند در گوشم / مکث کند در گوشتم / دلم میخواست به صدایت بگویم خانه، صدایت در داشت، آدم را پشت در نگه میداشت. ادامه متن
راه میروم و سرم نیست انگار سرم را فراموش کرده باشی راه میروم و یکی از انگشتهایم نیست انگار یکی از انگشتهایم را فراموش کرده باشی راه میرفتم و پایم نبود راه رفتن من پای من نبود انگار پاها... ادامه متن
آخرین دیدگاه ها