دو پیرمرد به هم خیره شدند و تلخ و بلند خندیدند. بعد از جاشان بلند شدند، رفتند توی حیاط مسجد، دست انداختند دور شانههای هم، همپا و همصدا رژه رفتند و خواندند: لفت، رایت علی حسین! لفت، رایت ع... ادامه متن
ماه صنم گفته بوده توی نه ماه بارداری، چند بار شمشیر و تفنگ به خواب دیده بوده، حالا نوبت بندر است... نگران و ناامید، مار را ازروی زمین برمیدارد... زیرلب چیزی میگوید... مار را از بالای شانه... ادامه متن
آخرین دیدگاه ها