مرگ در شعرهای عباس صفاری از زندهترین عناصر است. او در شعرهایش ناظرِ بیحسرتی بود که بیآنکه تن به احساسات بدهد، نزدیکی و ناگزیری مرگ را بهشوخی میگرفت... ادامه متن
جهان کاراواجو بیشباهت به لابراتواری انباشته از اجساد مثلهشده نیست. او چون خدای آزتک الوهیتش تنها با خون، درندگی، آتش و سبعیت تضمین میشود... ادامه متن
مرگ در هر عرض جغرافیایی و طول تاریخی مفهومی است که باشندگان زمین در مواجهه با آن برخورد خاص خود را انجام دادهاند. چند دهه نابسامانی، حضور طالبان و حتا اکنون، در زیستبوم خاص و منحصر به فرد... ادامه متن
وقتی از رختکن برگشتم، دیدم یک مرد سرمهایپوش در گوشۀ راستِ محوطۀ استخر پشت به من ایستاده و با دو سه نفر از قرمزپوشهای استخر حرف میزند. از دور شبیه افسرهای پلیس بود. فکر کردم چه اتفاقی می... ادامه متن
ما سابقه داریم. هم من هم دوستام. میدونیم که اگه الان اینها رو نگیم، پسفردا از تو پروندهمون درمیآد. راستش ما سارقیم. کف زنیم، کیف قاپیم، جیب بریم. ولی جان مادرم نه پخش دزدیم، نه از دیوا... ادامه متن
آخرین دیدگاه ها