دستهایم یخ زده بود. به یاد چاقوی ضامندار یادگار سالهای جوانی، تنها پناه اکنونم افتادم. چاقو را از جیب چپم بیرون کشیدم و به جان بطری سگ مذهب افتادم: آها، خوب شد. گلویش را بریدم، ادامه متن
2014 Powered By Wordpress, Goodnews Theme By Momizat Team
آخرین دیدگاه ها