روایت ایوب، روایت آدم
ادبیات اقلیت ـ تاریکخانه آدم رمان تازهٔ فرشته مولوی، نویسندهٔ ایرانی ساکن کانادا، که به تازگی منتشر شده، مواجههٔ مرد ایرانی مهاجر پنج و چندسالهای را با همجنسگرا بودن تنها فرزندش «اَدِم» به تصویر میکشد. این یادداشت کوتاه صرفا نگاهی گذرا به برخی جنبههای اثر دارد و قصدش ارائهٔ تحلیلی موجز و جامع از رمان نیست.
داستان در هفت فصل و هرکدام در زیربخشهای «راوی»، «ایوب» و «خرمگس» روایت میشود. بخشهای «راوی» روایت سوم شخص راوی دانای کل است که از نگاه شخصیت اصلی یعنی ایوب گوشههایی از داستان را در اختیارمان میگذارند. بخشهای «ایوب» هم به روایت اول شخص ایوب از آنچه تعادل زندگیاش را به هم ریخته و او را برآشفته میپردازد. ایوب لابلای روایتش از اکنون به سراغ آدمها و برشهای مختلفی از گذشته هم میرود که فهم موقعیت امروز او را برای خواننده آسانتر میکند. بخشهای «خرمگس» را هم روایت دوم شخص خرمگسی تشکیل میدهد که از نوجوانی و پس از حادثهای خاص همراه ایوب بوده است و مدام در گوشش وز وز میکند و امر و نهیاش میکند.
فرشته مولوی در تاریکخانه آدم با تم آشنای پسرکشی که در ادبیات فارسی سابقهٔ درازی دارد کلنجار رفته، ولی به سرانجامِ معمولِ این مضمون تن نداده است. روایت طوری پیش میرود که خواننده تا نیمههای کتاب گمان میکند ایوب احتمالا ادم را کشته است اما با پیش رفتن داستان میفهمد وقتی او را یک شب اتفاقی در یک بار در آغوش مردی دیده، برآشفته، خشماش را بیرون ریخته، بعد برایش توضیح داده که این راه آخر و عاقبت ندارد و بهش التماس کرده که از خر شیطان پایین بیاید. ادم در واکنش به رفتار پدرش که حاضر نشده او را آن جور که هست بپذیرد برای همیشه از پیش او رفته است. ایوب که نمیدانسته با این ننگ چه کند، خودش را جلوی اتومبیلی انداخته. او جان سالم به در برده اما به تشخیص پزشک معاجاش باید یک هفتهای را به جلسات مشاوره برود. مشاور او دختر جوان نسل دوم ایرانیست که دورهٔ کارآموزیاش را میگذارند و فارسی هم بلد است. در واقع بخشی از روایت داستان در قالب گفت گوهای ایوب و زن جوان شکل میگیرد.
رمان تاریکخانه آدم با برخی شخصیتها و روایات ادیان ابراهیمی و نیز اندیشهٔ غرب رابطهای بینامتنی برقرار کرده و با آنها وارد دیالوگ شده است. شخصیت اصلی ناماش را از ایوب پیامبر گرفته که نماد صبر است و ایماناش را از دست نمیدهد. او در برابر تمام ترفندهای شیطان صبوری به خرج میدهد و از باورش دست نمیکشد. اما ایوب رمان در برابر آنچه ننگ میداند صبور نیست و در پایان فرزندش را که همهٔ داشتهٔ اوست از دست میدهد. «ادم» پسر ایوب هم همچون آدم جایگاهش را از دست میدهد و هبوط میکند و مجبور میشود پدرش را ترک کند. خرمگس در فلسفهٔ غرب نام مستعار سقراط است. ارسطو سقراط را به خرمگسی تشبیه میکند که جامعهٔ کرخت آتن را میآزارد و به حرکت وامیدارد. خرمگس اجتماعی در اندیشهٔ غرب فردیست که با طرح سوالات نامتعارف و چالشبرانگیز، باورهای غالب جامعه و جایگاه به ظاهر محکم صاحبان قدرت را زیر سوال میبرد. در فرهنگ عامه اما خرمگس فردیست که با اظهارنظرهای بیموردش باعث آزار دیگران میشود و مزاحم آسایش آنها میشود. خرمگس رمان فرشته مولوی صدای سنت پدرسالار است و داعیهدار حفظ ارزشهایی که در حال از دست رفتن هستند. در واقع او شبیه فراخود (superego) ایوب است، مولفهای که در تعامل با خود و نهاد شخصیت فرد و روان او را شکل میدهد. میدانیم که فراخود، آنطور که فروید توضیح میدهد، بخشی از روان انسان است که بازتاب ارزشهای جامعه و خانواده است که فرد به مرور آموخته است و با سرزنش، کنترل، و سانسور صدای وجدان فرد میشود و نمیگذارد او تابع مطلق نهاد (غرایز ذاتی) باشد. خرمگس ایوب بهرغم شباهت زیادش با فراخود، ویژگیهایی دارد که او را متفاوت میکند. برای مثال، او بددهان است و از استفاده از حرفهای رکیک و فحشهایی که در فرهنگ ایرانی عمدتا مردانه تلقی می شوند ابایی ندارد. او در جایی میگوید «خب من هنوز هم میگویم که خون ننگ را میشوید. تو خایهاش را نداشتی. پس لاپوشانی کن» (ص ۳۸). همچنین او گاهی شبیه نهاد عمل میکند و مدافع سرسخت میل و غریزه میشود و حتی توجیه میآورد. مثلا به ایوب میگوید «پس با این حساب عقل حکم میکرد نشان بدهی که از دوا درمان فراری نیستی – آن هم وقتی که درمانگر یک دختر ترگل ورگل باشد. این خانم کوچولو البته خانم دکتر کارکشتهٔ سوپرانو نمیشود؛ اما هرچه نباشد گپ خشک و خالی با یک دلبرک در جای خودش غنیمت است. بگذریم که تا این را گفتم، گفتی خفه شو اینجای دختر من است. گفتم خب باشد؛ حالا که مردهای جاافتاده میان دخترهای جوان خیلی سوکسه دارند (ص ۲۴). او به شکلی کنایهوار خرمگسیست که نه به دنبال انتقاد از ایدئولوژی حاکم و طرح سوالات بنیادین دربارهٔ آزادی فردی، بلکه در پی ابقای ارزشهای پدرسالار است. خرمگس علاوه بر همهٔ اینها بعلالذباب را به خاطر میآورد که در تورات و انجیل از او یاد شده و در نقاشیها به صورت خرمگسی درشت تصویر شده است. بعلالذباب، به معنای خداوندگار مگسها نام ابلیس است که اوراد شیطانیاش را به گوش مردمان میخواند و آنها را به کفر و بتپرستی و شهوترانی سوق میدهد.
تاریکخانه، روشنایی و تاریکی از موتیفهای اصلی رمان هستند. ایوب دلبستهٔ تاریکخانه است و ادم بیزار از آن. وقتی ایوب توان مالیاش را به دست میآورد و استودیویی اجاره میکند، ادم اولین کاری که میکند این است که پردههای سیاه را کنار بزند و همه جا را با شمع معطر پر کند. او تاریکخانه را از تاریکی درمیآورد و به آن نور میپاشد. رمان قصهٔ ایوب است ولی نامش به اسم ادم گره خورده است. شاید این نام اشارهایست به پایان داستان و اینکه نسل ایوب سرانجام به سر میآید تا قصهٔ آدم آغاز شود.
زبان داستان قرص و محکم است و موضوع آن جذاب و خواندنی. اما به گمانم شخصیت درمانگر و حضور جلسات مشاوره کمک چندانی به پیشبرد داستان نکرده و حتی وقفههای زن جوان و سوالهایش جنبهای کلیشهای به آن داده است. بدون حضور او داستان میتوانست به خوبی و حتی بهتر از اینکه هست روایت شود. دیگر اینکه رمان در بخشهایی به تکرارهای بیهوده میافتد. اینکه ایوب تردید دارد، در رنج است و مدام برخی اتفاقها و حرفها را مرور میکند قابل درک است. اما گاهی این تکرارها از شکل موثر ترجیعبند درآمده و خواننده را کلافه میکنند. رمان گرفتار مشکل غالبیست که در خیلی از رمانهای فارسی دیدهایم و آن اینکه قلم نفس یک اثر داستانی بلند را ندارد. جدای از اینها، تاریکخانه آدم رمانی قابلتامل است که جسورانه به سراغ موضوعی رفته که در جامعهٔ سنتی ما همچنان تابوست.
——
* الاهه دهنوی مترجم، داستاننویس و نیز پژوهشگر حوزهی ادبیات داستانی و سینمای خاورمیانه است. او علاوه بر مجموعه داستانش به نام «کاغذهای سوخته» که در سال ۹۰ از سوی نشر مروارید منتشر شد، ترجمه آثاری از ویلیام ترور و پل استر و نیز چند کتاب در حوزه نقد ادبی را در کارنامه خود دارد.
ادبیات اقلیت / ۱۹ فروردین ۱۳۹۵
پاسخ (1)