در جست‌وجوی وحدت؛ از قم تا ماکوندو Reviewed by Momizat on . ادبیات اقلیت ـ مهدی موسوی نژاد: از زمانی که ارسطو از «وحدت» در «افسانه و داستان» سخن گفت تا زمانی که کلاسیک‌ها، سه وحدت «موضوع» و «زمان» و «مکان» را از آن بیرون ادبیات اقلیت ـ مهدی موسوی نژاد: از زمانی که ارسطو از «وحدت» در «افسانه و داستان» سخن گفت تا زمانی که کلاسیک‌ها، سه وحدت «موضوع» و «زمان» و «مکان» را از آن بیرون Rating: 0
شما اینجا هستید:خانه » یادداشت » دربارۀ کتاب » در جست‌وجوی وحدت؛ از قم تا ماکوندو

در جست‌وجوی وحدت؛ از قم تا ماکوندو

نگاهی به رمان فشار پیش از موعد حمیدرضا شریفی / مهدی موسوی نژاد
در جست‌وجوی وحدت؛ از قم تا ماکوندو

ادبیات اقلیت ـ مهدی موسوی نژاد: از زمانی که ارسطو از «وحدت» در «افسانه و داستان» سخن گفت تا زمانی که کلاسیک‌ها، سه وحدت «موضوع» و «زمان» و «مکان» را از آن بیرون کشیدند و پایۀ مکتب ادبی خود قرار دادند و تا زمان ما، مسئلۀ وحدت در درام و آثار نمایشی و داستانی، همیشۀ مسئلۀ مهم و پربحث و دامنه‌داری بوده است.

ارسطو در کتاب فن شعر خود، ضمن بحثی که دربارۀ تراژدی دارد، مسئلۀ «وحدت» را پیش می‌کشد و توضیح می‌دهد که معنای «وحدت» صرفاً این نیست که قهرمان افسانه و داستان یک نفر باشد، بلکه منظور از وحدت، این است که موضوع آن داستان، موضوعی یکه و واحد باشد و می‌گوید: «وحدت افسانه و داستان، آن‌گونه که بعضی پنداشته‌اند، بدان نیست که قهرمان آن افسانه شخص واحدی باشد، زیراکه بر شخص واحد، حوادث و وقایعی بی‌شمار روی می‌دهد که هرگز امر واحدی را تشکیل نمی‌دهند.» به دیگر سخن، تأکید ارسطو بر این است که آن‌چه مهم است، این است که هر واقعه‌ای که در داستان ذکر می‌شود، باید در جهت هدف اصلی و موضوع اصلی داستان باشد و صرف این‌که قهرمان داستان یک نفر است، باعث نمی‌شود که موضوع داستان هم یک موضوع باشد. او با اشاره به اودیسۀ هومر می‌گوید که وقتی هومر «اودیسه را نظم و تألیف کرده است، جمیع حوادث و وقایع زندگی اولیس را ذکر و روایت نکرده است، چنان‌که این مطلب را که اولیس در پارناس مجروح شده است و این‌که در هنگام تجمع سپاه یونان خویشتن را به دیوانگی زده است، روایت نکرده است. زیرا این دو حادثه ارتباطشان با یکدیگر از آن‌گونه نیست که وقتی یکی روی داده باشد، آن دیگر نیز به حکم ضرورت و یا به حکم احتمال، روی دادنش لازم باشد.»

علی‌رغم تمامی شاخ و برگ‌ها و چون و چراهایی که «نظریه‌های ادبی» تا کنون به این سخن ارسطو افزوده‌اند و در آن کرده‌اند، به نظر می‌رسد که هنوز این سخن تازگی دارد و هنوز هم می‌تواند ملاکی برای سنجش آثار ادبی خوب از آثار ادبی ضعیف باشد. چنان‌که می‌بینیم مخّ کلام ارسطو، هنوز هم که هنوز است، در میان نویسندگان و منتقدان معاصر نیز با عبارات مختلفی بیان می‌شود. خلاصۀ کلام این است که نویسنده باید حوادث را دست‌چین کند، در کنار هم بچیند و از حوادثی که در جهت و لازمۀ اثر نیست، بپرهیزد و در یک کلام: موضوع واحدی برای بیان داشته باشد.

وقتی رمان «فشار پیش از موعد» حمیدرضا شریفی را می‌خوانیم، شاید این پرسش جدی‌ترین پرسشی باشد که برای ما مطرح می‌شود: موضوع این رمان چیست؟ کدام رشته است که این وقایع پرشمار و شخصیت‌های داستان و حوادثی را که بر آنان می‌گذرد، به هم وصل می‌کند؟ این سؤال، ریشه در همان مسئلۀ ارسطو دارد. زیرا معلم اول به ما آموخته است که هرچند افروز، شخصیت اصلی و محوری داستان است، واحد بودن شخصیت اصلی کافی نیست و باید ببینیم آیا حوادثی که از زندگی این شخصیت دست‌چین و انتخاب و تصویر شده‌اند، به حکم «ضرورت» و «احتمال» در داستان آمده‌اند یا نه. و به عبارت دیگر، موضوع واحدی در میان است یا نه.

افروز در زمانِ اصلی روایت داستان، جوانی بیست و هشت ساله است. در سال ۱۳۷۶ (در بیست سالگی) ناپدید می‌شود و «شش سال گم و گور» می‌شود و حالا، دو سال است «که سر و کله‌اش پیدا شده» (۱۳۸۴).

او و دوستش حمیدرضا، که «یک خرده‌نویسندۀ تمام‌عیار است» با هم قرار گذاشته‌اند که رمانی بر اساس زندگی افروز بنویسند. آیا همین زندگی افروز می‌تواند نقطۀ مرکزی و محور «فشار پیش از موعد» باشد که همه چیز باید حول آن بچرخد؟

چه این طور باشد و چه نباشد، «فشار» پر است از وقایع عجیب و غریب. که با زبان سرراستی که گاه طنزی قوی در او جاخوش کرده، همه چیز را برای ما طور دیگری تصویر می‌کند. فضای رمان ابایی ندارد از این‌که توصیفش از شهر قم را از زبان لوی اشتراوس بیان کند که در خاطرات نیمه‌تمام خود، به نام «دست‌نوشته‌های متمرکز»، نوشته است و متن دست‌نویس آن از طریق عمو اقبال به افروز می‌رسد. فضایی که در رمان ساخته می‌شود، کاملاً این اجازه را دارد که دراویش شهر قم را مرتبط با انقلاب فرانسه بداند و پدر افروز (آقای آدم) «از اغلب زبان‌های دنیا آگاهی» داشته باشد و تولد افروز باعث پایه‌گذاری مبارزه بر ضد تبعیض جنسیتی در فرانسه باشد و لوئیس ایری‌گاری بشود ارشد پرستاران عمل لقاح مصنوعی و بالابرندۀ پرچم اعتراض! در «فشار…» اکبر شیره‌ای که توی خیابان با لباس‌های پاره و کثیف راه می‌رود و بچه‌ها پشت سرش راه می‌روند و شعر می‌خوانند، از بازجویان برجستۀ دستگاه حکومت لویی شانزدهم است و ریاست اتاق ضد شورش لویی شانزدهم را به او واگذار کرده‌اند. همچنان‌که عمو اقبال که داستان با بالا و پایین بردن او از پله‌های خانه بر روی دوش افروز شروع و تمام می‌شود، عضو باشگاه کوردلیه است و از گروه درویشان «درآویز» به انقلاب فرانسه پیوسته است و اکبرشیره‌ای شکنجه‌گر اوست. این‌ها بخشی از وقایعی است که به سرگذشت افروز گره می‌خورند. اما این مسائل چه ارتباطی به زندگی افروز دارند؟ ماجرا کمی پیچیده است. «انقلاب»، «فقر»، «خیال»، «روابط جنسی» و «حیرت» از مسائلی هستند که از ابتدا تا انتهای رمان، هم افروز و نویسنده‌اش و هم ما خوانندگان و هم اجزای رمان، با آن‌ها درگیرند. اما این همه پراکندگی در زندگی افروز چه جذابیتی می‌تواند برای خواننده داشته باشد؟ و چگونه رمان می‌تواند این پراکندگی‌ها را در یک جهت هدایت کند؟

هنوز با عجایب و غرایب «فشار» کار داریم. از بُعد انقلابی‌گری و ماجراهای عمو اقبال و آقای آدم (پدر افروز) و اکبر شیره‌ای (دکتر اکبر معتمدی) که بگذریم، داستان حمیدرضا شریفی، بُعد عاشقانه‌ای هم دارد. موژان، دخترک زغالین و زیباروی داستان، که نمونۀ کامل یک دختر شرقی ـ ایرانی است، و روی سیم‌های برق دکل می‌نشیند و می‌خوابد و آواز می‌خواند، و همه چیز دارد جز قدرت پرواز، با رمدیوس خوشگله، آفریدۀ بی‌همتای مارکز در رمان «صد سال تنهایی» در هم می‌آمیزد و سرور و پادشاه رمدیوس می‌شود. دختری از ماکوندو و دختری از قم، با هم برخورد می‌کنند. در واقع، این رمدیوس است که به دنبال و در جست‌وجوی موژان است تا او را به جای دیگری ببرد که در واقع به آن‌جا تعلق دارد: «فقط سرِ ملافه را بگیر و با من بیا. من پروازت می‌دهم / ـ کجا؟ / ـ با مادربزرگ خداحافظی کنید، سرور من. شما به این‌جا تعلق ندارید.»

هنوز به آن نخ تسبیح نرسیده‌ایم. افروز، که یادداشت‌نویسی‌هایش را پس از مرگ مادرش شروع می‌کند، شروع به نوشتن می‌کند و از «حمیدرضا شریفی»، دوست نویسنده‌اش می‌خواهد که به او در کار نوشتنِ یادداشت‌هایش کمک کند. در رفت و برگشت متن‌ها میان این دو، داستانی شکل می‌گیرد که رمان «فشار پیش از موعد» است؛ چیزی که ما می‌خوانیم و بی‌مقدمه و مؤخره‌ای و از خلال روایات پاره‌پاره که در بخش یادداشت‌نویسی انتهای رمان به اوج می‌رسد، به آن پی می‌بریم. افروز طبق توصیۀ عمو اقبال صد بار در حوض آب خانه آب‌تنی می‌‌کند و به زیر آب می‌رود و در صدمین بار، ناپدید می‌شود و سفر شش ساله‌اش آغاز می‌شود: آغاز تحولی در افروز. در صدمین آب‌تنی‌اش، از زیر آب که بیرون می‌آید، در جزیرۀ عجیبی به نام اریتوس است؛ جایی که زنان را «مرد» صدا می‌زنند و مردان را «زن.» و افروز زنِ پادشاه اریتوس می‌شود. پادشاه موژان است و رمدیوس، ملازم او؛ در جزیره‌ای بسیار کوچک که ساکنانش از تمامی نژادها برگزیده شده‌اند. موژان برای افروز توضیح می‌دهد که: «تمامی اهالی این جزیره در قانونِ بی‌قانونی، زیست مغرورانه و فاضلانه‌ای دارند. اولین قانون این است که ما در این‌جا همسری نداریم. شب‌ها هر کس در هر خانه وارد شد و خوابید، صاحب آن خانه است و هر کسی به آن‌جا رفت، همسر او. این‌جا مالکیتی وجود ندارد. هیچ قانونی این‌جا التزام ندارد. به جز یک استثنا که من و تو هستیم. من تا کنون زنی نداشته‌ام و مردی باکره‌ام. مردانگی‌ام را در اختیار تو خواهم گذاشت و به هم وفادار می‌مانیم. لحظه‌ای که خیانت کنیم، زیر پایمان از اریتوس خالی می‌شود.» موژان بعد از شش سال، پدر هفت دختر می‌شود: فرامرز، دلوش، نانور، زرمان، عابث، فارناس و عشیق. افروز بعد از خیانت، به حوض خانۀ خودشان برمی‌گردد، اما در کودکی. درواقع، بعد از این شش سال، هرچند بیست و شش ساله است، به دوران کودکی خود برگشته است و رمان از جایی شروع می‌شود که دو سال از پیدا شدن دوباره‌اش گذشته؛ یعنی در بیست و هشت سالگی افروز.

حالا و بعد از این مرور اجمالی، شاید بهتر بتوانیم این پرسش را مطرح کنیم که از میان این همه وقایع عجیب و غریب و در هم آمیخته، چه چیزی را می‌توان بیرون کشید و برجسته کرد و گفت کانونی برای رمان «فشار پیش از موعد» است. نیز، می‌توانیم دربارۀ یافتن این پرسش با روشن‌بینی بیشتری تشکیک کنیم که آیا اصولاً امکان به دست دادن چنین سرنخ و نخ تسبیحی، به همان معنای قدیمی و کهن آن وجود دارد؟ آیا می‌توان گفت که در رمان امروز، جایی برای صحبت کردن از وحدت موضوع ارسطویی نمانده است؟ یا چیزی که هست این است که همان‌طور که در آشفته‌بازار زندگی ما، پیدا کردن موضوع روشن و سرراستی که با خیال راحت از آن سخن بگوییم، دشوارتر شده است و برای بیان احساسات، افکار و امیالمان، نیاز به واژگانی گسترده‌تر و به‌ناچار چندپهلوتر و درنتیجه مبهم‌تر داریم، یافتن «موضوع واحد» در رمان‌های امروزی نیز به‌سادگی و سرراستی گذشته نیست.

چیزی که به زعم من مسلم است، این است که «واحد»یت در «وحدت موضوع» به همان سادگی و کیفیتی که در زمان‌های دیگر بوده است، نیست و ممکن است وحدت، مرکب باشد از یک سلسله‌گزاره و نه تنها یک گزارۀ واحد. چیزی که در رمان شریفی، شاید بتوان آن را تحول شخصیت در زمینه‌ای عرفانی ـ انقلابی و با یک سلسله‌ بازی‌های روایی و فرامتنی و ارجاع‌های ساختگی، با در کنار هم قرار دادن عناصری از واقعیت و عناصری از خیال، دانست.

مهدی موسوی نژاد

ادبیات اقلیت / ۸ آبان ۱۳۹۴

تمامی حقوق برای پایگاه اینترنتی «ادبیات اقلیت» محفوظ است.

رفتن به بالا