پروندۀ کتاب: فشار پیش از موعد / حمیدرضا شریفی

اشاره: حمیدرضا شریفی، نویسنده ای جوان بود که در تیرماه ۱۳۹۱ به مرگی خودخواسته از دنیا رفت. رمان «فشار پیش از موعد» آخرین اثر داستانی اوست که پس از مرگ نویسنده در سال ۱۳۹۴منتشر شده است. این پرونده به معرفی و بررسی این رمان و برخی مطالب دیگر مرتبط با حمیدرضا شریفی اختصاص دارد.
قفسۀ خرید: رمان: فشار پیش از موعد
نطق عمواقبال سه دقیقه طول کشید که دو دقیقهاش سکوت بود. اما همین یک دقیقه برای همیشه در تاریخ فرانسه تأثیرگذار شد. دهاتیها معنای کلمات را نفهمیدند ولی تحت تأثیر قدرتی ناملموس در صدای او و نیروی چشمانش به التهاب افتادند. …
فشار پیش از موعد / پاره ای از یک رمان
افروز مدعی است که هشت سال پیش، در آخرین روزهای تابستان ۱۳۷۶، بعد از سه ماه دیدار و گفتوگوی شبانه با عموی خود، او را کول کرده و از پلهها بالا و پایین برده است. بالا و بعد، پایین. بالا و دوباره پایین. لباسی به تن نداشتهاند. افروز حسابی داغ کرده بود، بهشدت عرق میریخت و عمو دم به دم از روی کمرش سُر میخورد. پس از آن شب، هر دو درگیر وقایع نامعلومی شده، ناپدید میشوند. افروز بعد از شش سال گم و گور بودن، دو س …
ریاضتی موروثی افروز را به ترکیبی از قدرت و جلال تبدیل می کند و او به مرتبه بالایی از کمال می رسد. اما خیانت است که او را باز به پایین می اندازد، به حوض وسط خانه اش در قم برمی گرداند. …
در جستوجوی وحدت؛ از قم تا ماکوندو
از بُعد انقلابیگری و ماجراهای عمو اقبال و آقای آدم (پدر افروز) و اکبر شیرهای (دکتر اکبر معتمدی) که بگذریم، داستان حمیدرضا شریفی، بُعد عاشقانهای هم دارد. موژان، دخترک زغالین و زیباروی داستان، که نمونۀ کامل یک دختر شرقی ـ ایرانی است، و روی سیمهای برق دکل مینشیند و میخوابد و آواز میخواند، و همه چیز دارد جز قدرت پرواز، با رمدیوس خوشگله، آفریدۀ بیهمتای مارکز در رمان «صد سال تنهایی» در هم میآمیزد و سرور و …
شعری برای حمیدرضا شریفی / علیرضا نوری
حمید شریفی تاب این جهان را نداشت. خودش را خلاص کرد. نه از خاک نه از کلمه نه از مایعی پست و ناپاک تو آفریدهٔ تخیل بودی زنی فرار کرده از فارسی با روانی روان دهانی جر خورده تا آلاسکا به سبک مایای شاعر مایاکوفسکی و خونی که ماهیانه از تو بر دهان فارسی میچکد به اضافه ۵۷ کیلو گوشت و پوست و استخوان و چند حفرهٔ تار به اضافهٔ چند گرم زنانگی که در اندام تو عادلانه تقسیم میشود من عاشق زیر گلویت بودم آنجا که تارهای صو …
داستان کوتاه: اشانتیون یک قتل، مرگِ یک پپسی / حمیدرضا شریفی
ما سابقه داریم. هم من هم دوستام. میدونیم که اگه الان اینها رو نگیم، پسفردا از تو پروندهمون درمیآد. راستش ما سارقیم. کف زنیم، کیف قاپیم، جیب بریم. ولی جان مادرم نه پخش دزدیم، نه از دیوار کسی بالا میریم، نه دستمون به خون کسی آلودهس. ما فقط تو فاز کار خودمون کار میکنیم. اون روز، مثل باقیِ روزای خدا، من و دوستم اتوبوس به اتوبوس جا عوض میکردیم و توی شلوغی خودمون رو به مردم میچسبوندیم. ما هر روز صبح …
