درباره نویسنده

مطالب مشابه

یک دیدگاه

  1. 1

    اسحاقی

    نخواندمش،بیم کردم…….شده بیم کنید از خواندن؟شاید به خاطر عنوانش tail
    که ناخود بردم تا ژاور و یا میزری
    و بعد فروپاشیدم…پخش…پخش و پراکنده desolation
    چه خوب که در آن نقاشی های بیکن میشد دید که میتوان ثابت نشست ولی نشسته کش آمد و یا نشسته فروریخت و یا نشسته از هم پاشید
    چرا چرا هیچ چیز تمام نمیشود آنقدر و آنطور تمام نمیشود که بشود نوشتش انگار با رمانی بی پایان مواجه ای و یک مشت برگه های نو به نو و الصاق شده به دیوار که هیچ یک دیگری نیستند

    1. 1.1

      سمیه

      یک جمله در این داستان بود که اشاره می شود دیگر کسی در دنبال معنا نیست. این داستان به طور کلی شاهد این جمله است در آن هیچ معنایی وجود ندارد. نویسنده زور و زاری می زند که یه مشت افکار که در جاهای دیگر خوانده به زور به داستانش وصل کند. فکر کنم نویسنده در ایران زندگی نمی کند و یک زندگی راکد دارند و از صبح تا شب در جایی است که حتی نونش را هم کسی برایش می خرد که ناچارند به زور خیالبافی داستان بنویسند. وگرنه زندگی یک ایرانی هر روز با پستی و بلندی های درگیر است که هم ذهن را درگیر می کند هم تن را… هی خواندم که شاید جلوتر بروم چیز به دردخوری نوشته شده باشه… اما دریغ…

      […]

نظرات بسته شده است.

2014 Powered By Wordpress, Goodnews Theme By Momizat Team