درباره نویسنده

مطالب مشابه

یک دیدگاه

  1. 1

    اسحاقی

    از بعد از کلاس اشراق بوده که دعایِ”عشرات” را جور دیگر می خوانم استاد؟….با علم به نور….به ضرب…..و به حمد
    اللهم لک الحمد باعث الحمد و لک الحمد وارث الحمد……و سلام …..سلام به هنگامه ی لرزش نرم برگها وقتی که در آن گفتگو سخن میگفتید…(اولین بار بود بعد از این همه سال چهره و صدایتان را با هم می دیدم تا پیش از این یا فقط صدا بودید یا فقط تصویر)
    استادِ بزرگوارم به من بگوئید که چطور باید یک نوشته را آغاز کرد وقتی آغازها به پیش از دستها و قلم ها بازمیگردند و وقتی آخرها به همان ناپیداییِ آغازهایند شبیه همین وجودِ حائل میانِ انگشتهایِ قلم به دست تا قلبی که در سینه ها می تپد….و چه عجیب که به حکم همین فراگیری حضورش نه این سخن ها و نه حتا تاثیرش از ما نیست!!
    باید توضیح دهم یا میدادم…..مگر قرارِ بعد از شما به “خطی بودن زمان” نبود؟
    زمانی که تا پیش از شما دایره ای بود…از بعد از شما خطی شد و منشاء کشف و گشایش…..
    به لطفِ همان گذار و سلیان و فتح بعدها چیزهایی را فهمیدم که تا پیش از این بر من روشن نبود و یا حتا دیدم که چه زیبایی هایِ خفی و نهفته ای در کار بوده و هست و چشمهایِ من به دیدنشان چه کور!!
    برایِ نوشتنِ از تاریکی باید آن را زیسته باشی هرچند آن تاریکیِ چیزی جز بستن چشمهایِ خودم به نور نبوده باشد
    شاید برایِ همین بوده که مواجهه و دیدار با شما آنطور کاری افتاده و من آن تاریکی را زیسته بودم…..اولین باری بود که حس میکردم”نازنینی اینطور نوشته بودش:حس میکنی دریچه ی قلبت گشوده شده”…چه میشود که این دریچه گشوده میشود….نمیدانیم….و این ندانستن را دوست داریم
    و هرازگاهی هم این را بر میگردانم به مقدم بودنِ”میم” در اسم شما…این اولین حرفی که گویی شما را “سلطان احساس” میکند
    شما اولین کسی بودید که مثالهایش غوغا بود
    یادتان است یکی از خانوم ها در کلاسی که راجع به چگونگی کاربستِ زمان در رمانِ بود چه سوالی پرسید وقتی شما مثال می آورید ایشان گفتند:میدونم الان چی میگید ولی چرا من نمیتونم مثال بیاورم یعنی نبوده یا من نمیتونم؟!و شما باز مثال آوردید
    این مثالها از کجا می بارند….بارشِ ضربی؟….سوالی که فقط هنرسوف قادر به پاسخ آن است که نور را میداند
    و اما حساسیت میدانید استاد در توضیح بحث حرکت در فلسفه همیشه مثال قطار و یا قافله ی شتر توسط اساتید مختلف زده میشد آنها قطار و حرکت را اینطور در خاطرم ثبت انداخته بودند که دو قطار موازی را تصور کنید که یکشان دارد از کنار شما میگذرد در آغاز شما حس میکنید که خودِ شمائید که در حال گذشتن اید نه آن قطار موازیِ یعنی بعد از چند لحظه متوجه میشوید به واقع شما ثابت اید بلکه آن قطارِ کناری در حالِ گذشتن بوده است
    و حالا مثال شما از قطار….. اینطور بود فرض کنید در یک قطار واگن به واگن درحال حرکت اید و با حرکتی که می کنید صداهایی که میشنوید..دریافتها و حس هایتان تغییر میکند و شما با هر گام و قدم شدت و ضعفهایی را حس میکنید متفاوت اند و این چیزی بود که نه آن زمان ولی حالا میدانم سهروردی گفته که:”ثم الذی نفسه اقوی علی تحریک و حواسه اکثر لاشک ان الحساسیه و المتحرکیه فیه اتم”
    نمیدانم این همه لطف چرا و از کجا سرازیر شد ولی همواره خدا را سپاس گفته و میگویم؛خدایی که انگار شما را خبرمقدم حضورش کرد و خودش مبتدای موخر با همان هیاهویِ آمدنتان …..با کوله ای مشکی شاهد…..با صدایِ قناری اشراق…..
    بااحترام

نظرات بسته شده است.

2014 Powered By Wordpress, Goodnews Theme By Momizat Team