ندیدن، نبودن نیست هیچ وقت نبوده است که نباشی بودهای هستی خواهی بود. ادامه متن
جنازهٔ ماه را بدرقه کردیم / تا گورستان خاطره / اما گورکنها نیامده بودند. / ماه تمام / روی دست ما ماند و / دو هفتهای گذشت / تا هلال شود. ادامه متن
راه میروم و سرم نیست انگار سرم را فراموش کرده باشی راه میروم و یکی از انگشتهایم نیست انگار یکی از انگشتهایم را فراموش کرده باشی راه میرفتم و پایم نبود راه رفتن من پای من نبود انگار پاها... ادامه متن
حمید شریفی تاب این جهان را نداشت. خودش را خلاص کرد. نه از خاک نه از کلمه نه از مایعی پست و ناپاک تو آفریدهٔ تخیل بودی زنی فرار کرده از فارسی با روانی روان دهانی جر خورده تا آلاسکا به سبک مای... ادامه متن
چو میگذشتهای از ژرفههای نیلی ی مرگ، / نبوده در گذرت دُلفینی؛ / و، از هراسِ کوسه، / خود، / اقیانوس / به روی هودجِ موجات به ساحل آورده ست؛ / و تن، تنِ رمیده از وطنات را، / به پیشگاهِ بنی... ادامه متن
سه شعر از منصور علیمرادی / در این خانه که باد بیتوته کرده است / امنم / صبح با صدای گنجشکان از خواب بیدار میشود / اجاق گاز را روشن میکند / ترانهای جنوبی را با سوت میزند... ادامه متن
سه شعر عاشقانه از جعفر مرتضوی / سه شعر عاشقانه از جعفر مرتضوی / سه شعر عاشقانه از جعفر مرتضوی ادامه متن
شعری از صادق دهقان: چشمانت، خانهزاد گرگ است / که هر شب به قلب آرامم یورش میآورد / و این برّهی مغموم را آواره دشتها میکند... ادامه متن
چند شعر از نسرین جافری: وقتی با هفت سر نشین شاتل / در شهری آن سوی ترانزیت اندیشه های نا آگاه / پیاده شدم / مثل پیامبری آماتور / میان کاناخانم... ادامه متن
اِی دل دِگَه غُصَّه بَسِن (ای دل دیگر غصه بس است) / تا زندَه ای دِل بی کَسِن (تا زندهای دیگر دلت بیکس و تنهاست) / هَر کَه گِرفتار خوشِن (هر کسی گرفتار خودش است) / یارُن وا دادِت نارَسِن (یا... ادامه متن
آخرین دیدگاه ها