در بخش داستان سایت ادبیات اقلیت داستانهای کوتاه فارسی و ترجمهشده به فارسی از زبانهای مختلف منتشر میشود. در این بخش شما آثار منتشرشده را به ترتیب زمان انتشار مشاهده میکنید. نویسندگان و مترجمان عزیز میتوانند آثار خود را با توجه شرایط صفحه ارسال آثار سایت برای تحریریه سایت ادبیات ارسال کنند. کارشناسان سایت، آثار ارسالی را بررسی میکنند و معمولاً پس از یک هفته تا یک ماه، نتیجۀ بررسی برای صاحبان آثار فرستاده میشود.
پیرمردی با عینکی دورهفلزی و لباس خاکآلود کنار جاده نشسته بود. روی رودخانه پلی چوبی کشیده بودند و گاریها، کامیونها، مردها، زنها و بچهها از روی آن میگذشتند. گاریها که با قاطر کشیده می... ادامه متن
گمان کنم او هر روز، امیدوار است که من بتوانم از خودم حرف بزنم. اما میدانم که قادر نیستم. من اینسو، اینطرف میلهها هستم و او، ورای میلهها، آنطرف رو به پنجره نشسته است؛ روی یک صندلی راحتی... ادامه متن
فریاد میزنم: «اما من این بالا روی سطل نشستهام.» و کرخ شده، اشکهای فسرده چشمهایم را تار میکند. «لطفاً این بالا را نگاه کنید. فقط یک بار. یکراست خواهید دیدم... ادامه متن
دوستانم میگویند من آدم دهنبینی هستم. فکر کنم حق با آنها باشد. برای آنکه علتی برای حرفشان داشته باشند، اتفاق ناچیزی را که پنجشنبه پیش برایم پیش آمد، مطرح میکنند. ماجرا ازاین قرار بود که آ... ادامه متن
باد گرم ـ باد گرمی که به آهستگی و لختی میوزد ـ لنگهایی را، که بر دیوار و شاخههای پژمرده درختها آویختهاند، تکان میدهد. ادامه متن
سالها گذشت. یک روز بزرگان شهر دیدند ضرورتی وجود ندارد که همه چیز ممنوع باشد و جارچیها را روانهی کوچه و بازار کردند تا به مردم اطلاع بدهند که میتوانند هر کاری دلشان میخواهد بکنند. ادامه متن
اینکه آب در صد درجه یا یخ میزند یا بخار میشود، یک قانون طبیعی است. اینکه ماه به دور زمین میچرخد، یک قانون طبیعی است. اینکه زمین به دور خورشید میچرخد، یک قانون طبیعی است. اینکه کل شهر به... ادامه متن
داستان از دخترمان شروع میشود. از دختر کوچکمان که عادت کرده است هر شب، قبل از خوابیدن گریه کند. یعنی تا یک گریه درست و حسابی و بلند نکند و اشکهای زلال و دوستداشتنیاش همهی صورتش را خیس و... ادامه متن
آخرین دیدگاه ها