اول شهریور / مادرم مرده بود / ما کارهای ناتماممان را انجام میدادیم / من دوست داشتم فیلسوف باشم / و بگویم / هر زنی باید پنج دخترداشته باشد / تا امیدش تکثیر شود... ادامه متن
من به دام فرشتگانِ پریروز افتادهام / طبل مسی خورشید را زدودند / سکوتِ دانا شادمانه دیس خورشید را مینوازد / و بعدازظهر با سنگچینهای مهربانش حالا میآغازد... ادامه متن
بچهها از مقبره بيرون آمدند / يكي جستي زد و آلالهاي چيد / يكي از نالهاي مستانه ترسيد / آخري هم / به مرد ريشويي كه آنطرفها قدم ميزد و / آه ميكشيد / خنديد. ادامه متن
تو تنهاترم میکنی / از گلدان کنج اتاقت بپرس / اتاقت را ندیدهام / و نمیدانم میزت با پنجره چقدر فاصله دارد / و بالشت به چشم های چه کسی مشرف است / اتاق تو لا جرعه برموداست / و بادی که از شکاف... ادامه متن
در فضا / ریز و درشت و گداخته / گلولهها، ما را مینویسند در فضا / نه جنگی است، نه عشقی، نه نفرتی / گلولهها، هواپیماها و ماهوارهها / واژههای زبان تازهاند... ادامه متن
ترسم از مرگ این نیست / که مرا میبرد از خاطرهها. / ترسم این است که میگیرد از من / آسمان را / و درختانُ و گلُ و باغچه را. / آب را، آینه را / و نمک را / و تو را. / ترسم از مرگ این است / همه... ادامه متن
به دیدنم بیا / و خودت را بیاور / تا زندانبانان ببینند / که زیبایی تو از آزادی نیز / زیباتر است. ادامه متن
ندیدن، نبودن نیست هیچ وقت نبوده است که نباشی بودهای هستی خواهی بود. ادامه متن
جنازهٔ ماه را بدرقه کردیم / تا گورستان خاطره / اما گورکنها نیامده بودند. / ماه تمام / روی دست ما ماند و / دو هفتهای گذشت / تا هلال شود. ادامه متن
راه میروم و سرم نیست انگار سرم را فراموش کرده باشی راه میروم و یکی از انگشتهایم نیست انگار یکی از انگشتهایم را فراموش کرده باشی راه میرفتم و پایم نبود راه رفتن من پای من نبود انگار پاها... ادامه متن
آخرین دیدگاه ها