کورش اسدی درگذشت
ادبیات اقلیت ـ کورش اسدی داستاننویس معاصر، و نویسندۀ کتابهای باغ ملی و پوکهباز و گنبد کبود و کوچه ابرهای گمشده، درگذشت.
این خبر را جمعی از دوستان و نزدیکان این نویسنده تأیید کردهاند.
روابط عمومی نشر نیماژ در این باره نوشته است: کوروش اسدی، نویسنده مطرح کشورمان ساعت ۲۳ شب گذشته (۲ تیرماه) در منزل شخصی خود در تهران درگذشت. با توجه به درگذشت کورش اسدى در منزل شخصى، پیکر وى برای مشخص شدن علت مرگ تحویل پزشکى قانونى داده شده است.
کورش اسدی ۱۸ مرداد ۱۳۴۳ در آبادن متولد شد. نخستین کتاب این نویسنده کتاب پوکه بود که در سال ۱۳۷۸ منتشر شد. او پس از این کتاب و در سال ۱۳۸۲ مجموعه داستان باغ ملی را منتشر کرد که برندۀ چهارمین دوره جایزه گلشیری در بخش بهترین مجموعه داستان سال ۱۳۸۲ شد.
پایان محل رؤیت است (نشر ثالث، ۱۳۸۷)، گنبد کبود (نشر نیماژ، ۱۳۹۴) و رمان کوچه ابرهای گمشده (نشر نیماژ، ۱۳۹۵) که پس سادیگر کتابهای این نویسندهاند.
اسدی یکی از نویسندگانی بود که در جلسات هوشنگ گلشیری حضور مییافت و او را جزو اصحاب و حلقۀ هوشنگ گلشیری به حساب میآورند.
ادبیات اقلیت درگذشت این نویسندۀ گرانقدر را به جامعۀ ادبی فارسی زبان و خانوادۀ او تسلیت میگوید.
پیکر زندهیاد کورش اسدی، نویسنده مطرح کشورمان، ساعت ۱۰ صبح روز دوشنبه (۵ تیرماه) از مقابل خانه هنرمندان تشییع و در قطعه نامآوران بهشتزهرا (س) به خاک سپرده خواهد شد.
/ این خبر تکمیل خواهد شد /
بخشی از آخرین رمان منشترشدۀ کورش اسدی با عنوان «کوچه ابرهای گمشده» را بخوانید:
چیزِ تیز و تندی از ته دلش بالا آمده بود تا حلق و پایین رفته بود. خداخدا کرد دوباره بالا نیاید.
جلوههای جلال
نوشتۀ روی بالون را خواند:
جلوههای جلال
بَعد تار شد
دوباره برگشت
هرچند پشتِ ابر ولی دیگر خورشید در آسمان بود. کاری نمیشد کرد. روز آمده بود و او که دیشب با شیده وعده کرده بود برای امروز، حالا داشت میریخت دلش ــ خواب در این اولِ صبحِ پاییزی از فشارِ خواب داشت میافتاد از پا روی خاک افتاد و بیرون ریخت دلش روی برگ بوی خاکستر توی برگ
ممشاد
شیده
و
نوس
بوسِ ونوس
خ ا ک ر و ی خ ا ک خ ر ا ب م ی ا ف ت ی خ ر ا ب کر د ی چـرا وقتی نمیسازه قاطی با هم قاطی میروی با مِی توی منقل قاطی طی قا طی ا ص ر ا ر ک ر د کی اصرار کرد؟ ممشاد یا هرکی مگر او قرار بو آخرش نصف شب زانو زدی روی سوراخِ مستراح تو مگر نَه به این زبانت نمیگردد نه که بگویی نه تا بعد بیهوش سردیت شود ببینی بیهوش میافتی از پا حالا کجا آمدی به هوش باز حالا باز بفرما این هم از خیابان با برگهای به این قشنگی ببین چه جوری زدی گند به پاییزِ به این باید بخوری سم بگو میخورم که دیگر همان که گفتی چی بود که گفتی یک روز یک چیزی بود که گفتی افسارم را محکم میگیرم
چی گفتی؟
خاک روی خاک.
ادبیات اقلیت / ۳ تیر ۱۳۹۶