درباره نویسنده

مطالب مشابه

یک دیدگاه

  1. 3

    اسحاقی

    آن انتها نوشتید:”تصمیم میگیرد به زندگی عادی +رویای چشمهایش” ادامه دهد؛آن چشمها اگر راوی را ویران کرده اند جایی برای تصمیم نمیگذارند طوری او را فرامیگیرند و زندگی اش را به هم می پیچند که روالش به هم می ریزد لذا روای هیچ وقت نمی تواند به زندگی عادی برگردد چون برگشتن یعنی آن چشمها هیچ وقت اتفاق نیافتاده اند مگر اینکه آن چشمها چیزی شبیه یک “عرض” باشند یک اندیشه ی”عرض وار” و”ملحق شده” به زندگی راوی نه یک چیز ویرانگر که راوی را به کام کشیده و فرو برده است؛روای اگر چنین تجربه ای از ویرانی یا آبادانی را رد کرده باشد آشوب است دیگر نوشتنش بندِ تجربه ی دوره نیست بلکه حالش و مدارش نوشتن است حتا اگر نداند چطور،این آن چشمهایند که از او سرازیرواراند و خود را می نویسند

  2. 2

    سیدحمیدرضا طباطبائی

    در ثانی مرد در ابتدا در سردرگمی مطلق است و می خواهد در ایستگاه بماند اما در انتها تصمیم می گیرد ایستگاه را ترک کند و به زندگی عادی توام با رویای چشم هایش ادامه دهد.

  3. 1

    سیدحمیدرضا طباطبائی

    سلام. باتشکر از نقد شما. لازم دانستم چند نکته را توضیح دهم؛ اول اینکه تشبیه در داستان گاه به هضم داستان کمک می کند که فکر می کنم تشبیهات درون متن آنقدر پیچیده نیست! دوم اینکه درگیر بودن شخص با افکارش و رویایی که سراغ او می آید نوعی پیچیدگی و سردرگمی در متن ایجاد می کند. سوم اینکه تکرار یک جمله و گفتن ای کاش دیگران توان دیدن عشقمان را داشتند نشان از حسادت و خرافه گویی اکثریت در مورد روابط بقیه دارد. لازم به ذکر است این متن، اولین داستان بنده بدون داشتن هیچگونه پیش زمینه و یا شرکت در دوره خاصی بوده است. مجددا از شما سپاس گزارم.

نظرات بسته شده است.

2014 Powered By Wordpress, Goodnews Theme By Momizat Team